نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

تاریخ : 07.03.2016

بست و گسترش این بحث برای یک فهم و شناخت دقیق وضع کنونی افغانستان از لحاظ سیاسی و حقوقی ، در ذیل تجزیه و

Kron تحلیل دو پدیدۀ مهم در زندگی انسان یعنی قدرت ومورال یا اخلاق است . ترکیز بر شناحت قدرت و مورال و رابطۀ ارگانیک هردو این را ممکن می‌سازد تا از تحلیل و توصیف ساختار های حقوقی و سیاسی افغانستان فهم و شناخت دقیق ارائه داد ، زیرا شکل‌گیری این بحث تنها در دامنۀ شناخت قدرت و مورال یا اخلاق و رابطۀ ارگانیک هردو مفهوم در مصادیق فنومنولوژیک آن‌ها ممکن است و از اینجاست که به صورت مرقومۀ یک مقدمه برآن ترکیز صورت گرفته است.

این مقدمه بربخشی از داده‌های کتاب ( قدرت و مورال ) یا Macht und Moral و یا ترجمۀ عنوان متذکره به انگلیسی Power and moral است ، ابتناء دارد .

کتاب فوق الذکر مجموعۀ از مقالات عدۀ از فیلسوفان معاصر آلمانی است که در تجزیه و تحلیل قدرت و مورال یا اخلاق نگاشته شده‌اند و اهتمام در این مقال و مجال برین است که نظریات مرتبط به‌بحث کنونی در شکل ترجمۀ فارسی ارائه داده شوند و در برخی موارد فراتر از ترجمه توسل به تأویلی شود که در توضیح ترجمۀ فارسی کار آمد باشد.

بعد از پایان یافتن مقدمۀ که بر بخشی کتاب قدرت و مورال ابتناء دارد اهتمام برین است تا جمع‌بندی نظریات مطرح شده در مقدمه از کتاب قدرت و مورال ، بر اساس دید اسلامی معطوف به قدرت و مورال یا اخلاق صورت گیرد و در بخش سوم تحلیلی مبسوطی از وضع سیاسی و حقوقی افغانستان جایگاه خود را می‌یابد و در این بخش سوم است که شکل‌گیری قدرت و رابطه‌های این قدرت شکل گرفته با مورال و اخلاق ارزیابی می‌شود و بدیهی است که اینبخش اهم ترین بخش این مقال است زیرا در این بخش تلاش برین متمرکز است تا شناخت دقیق از وضع سیاسی و حقوقی افغانستان کنونی در پیوست با گذشتۀ تاریخی از وضع سیاسی و حقوقی ارائه شود.

مقدمه :

قدرت و مورال یاMacht und Moral یا power and moral اصطلاحاتی اند که در سوسیولوژی Sociology کاربرد بالای دارند و معروفترین اصطلاحات در جامعه شناسی هم در مبحث تئوریک و تحلیلی و هم در مبحث توصیفی ، بشمار می ایند، اما برروایت برخی جامعه شناسان امروزی و برخی سیاست مداران معاصر نام بردن از این دو اصطلاح با یک نفس و همزمان یک امر غیر عادی به نظر می‌رسد ، زیرا که برداشت آن‌ها از ذکر همزمان این واژه‌ها اخلاقی شدن قدرت در عرصۀ سیاست است ، در حالیکه برخی دیگر بر اخلاقی شدن قدرت سیاسی ترکیز می‌کنند و بر قدرت محمولۀ دیدگاه‌های اخلاقی را بار می کنند.

یعنی اینکه در جامعه شناسی امروزی دو دیدگاه درمورد قدرت و مورال یا اخلاق مطرح اند که عبارتند از :

1 ـ قدرت و مورال دو مفهوم مجزا و منفصل از هم اند و گاهی هم در مقابل همدیگر .

2 ـ قدرت و اخلاق یا مورال مفاهیم مرتبط به هم اند و مؤثر بر هم دیگر و معرف رابطۀ ارگانیک ، و از همین جهت است که بر قدرت اخلاقی شده باید ترکیز صورت گیرد.

در نهایت قدرت و اخلاق دو شکل و صورتی اند که در یک بافت بر اساس رابطۀ ارگانیکی که بین آن‌ها وجود دارد ، نظم اجتماعی را بوجود می‌آورند و ساختار های سیاسی و حقوقی را طرح می ریزند و شالوده های نظم اجتماع را اساس می گذارند.

قدرت و مورال رابطۀ بسیار نزدیک باهم دارند و این رابطه در نگاه‌های سطحی غیر قابل درک و فهم است ، زیرا براساس برخی نظریات و دیدگاه‌ها ، اخلاق یا مورال کلیتی است که به دور از قدرت فهم شده است و در جدا بودن از قدرت اعتباریافته است و بر بنیاد این‌گونه دیدگاه‌ها است یعنی دیدگاه‌های که به مورال یا اخلاق در جدائی از قدرت اعتبار قائل اند ، رول اخلاق در اجتماع مناقشه برانگیز شده است در حالیکه رول و نقش اخلاق در عرصۀ حریم فرد غیر قابل انکار است. همانگونه که نقش و رول قدرت در اجتماع آشکار و معلوم دار است .

از دید جامعه شناسانه مهمترین سؤال این است که چگونه اخلاق یا مورال به ایفای نقش ورول خود در عرصۀ اجتماع می‌پردازد و عمل اخلاقی چگونه ظهور می‌کند و در کدام عرصه های اجتماعی ساختار های حقوقی را شکل و سامان می دهد.

در اولین تلاش ، این نوشتار عزم و آهنگ آنرا دارد تا به صورت انظمامی رابطه و نسبت مورال و قدرت را به تصویر بکشد.

در علوم جامعه شناسی برای ارائۀ جواب چگونگی نقش مورال یا اخلاق و قدرت و رابطۀ این دو کلیت به ظاهر از هم جدا و مجزا، بر شالوده شکنی یا Deconstruction مورال یا اخلاق و قدرت که به ماکیاولی Machiavelli و فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche بر می‌گردد، ترکیز صورت گرفته است. به انظمام آوردن این شالوده شکنی اخلاق یا مورال و قدرت که ماکیاولیMachiavelli در Discorsi به آن پرداخته است و در آثار فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche مورد بحث قرار گرفته است مورد توجۀ علوم عرصۀ انتروپولوژیک Antropologic قرار گرفته است و بحث‌های زیادی در این عرصه به آن اختصاص دارند.

ماکیاولی و نیچه Machiavelli and Friedrich Nietzsche هردو به تاریخیت اخلاق و یا مورال باورمنداند یعنی اینکه اخلاق در بستر تاریخ تکامل یافته است.

فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche تاریخ تکامل اخلاق را به سه دوره از هم تفکیک می‌کند که عبارتند از :

1 ـ دورۀ ماقبل اخلاقی یا دورۀ قبل از مورالیزه شدن.

2 ـ دورۀ که در آن مورال یا اخلاق به ظهور رسیده است و یا اینکه رفتار و کردار انسانی اخلاقی شده است.

3 ـ دورۀ فراتر از مورال و یا اخلاق یا دورۀ گسست از اخلاق و یا مورال.

فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche تاریخی بودن مراحل شکل‌گیری قدرت را نیز به سه دوره تقسیم می‌کند که عبارتند از :

1 ـ قدرت قبل از مورال یا اخلاق.

2 ـ قدرت در همزمانی با اخلاق و یا مورال.

3 ـ قدرت بعد از مورال یا اخلاق یا قدرت بعد از گسست اخلاقی.

مورال یا اخلاق مفهومی است که با پدیده‌های دیگر بشری ارتباط ناگسستنی دارد و همین ارتباط مورال و اخلاق با دیگر پدیده‌های بشری است که فهم آنرا سهل و آسان می‌سازد و در پروسۀ ظهور مصادیق مورال و اخلاق توسط دیگر پدیده‌های بشری ، اخلاق یا مورال فهمیده می شود.

فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche اخلاق و یا مورال را در رابطۀ مستقیم قدرت ( قدرت نافذه ) قرار میدهد ، در رابطه با قدرتی که اعمال جبر می‌کند و احکام صادر می کند زیرا نیچه Nietzsche دریافته و برین معتقد است که اخلاق یا مورال یک جبر مستمر و ممتد است. با دقت در نظر نیچه Nietzsche دریافته می‌شود که اخلاق یا مورال بیانگر یک رابطۀ جبری و یک رابطۀ ساختاری است و این فهم ناشی از آن است که قدرت و مورال یا اخلاق در یک نسبت مستقیم باهمدیگر قرار دارند.

رفتار اخلاقی نزد نیچهNietzsche عبارت است از تحقق انتظارات طبقۀ حاکمه ( حکام یا فرمان روایان )توسط انسانهای تحت فرمان . یا به عبارۀ دیگر مطیع فرامین و احکام حکام و قوانین نافذه بودن ، اطاعت از حکام و فرمان فرمایان ، پیروی از فرمانهای حکام و تسلیمی دربرابر حکام یعنی به معنی اخلاقی بودن .

نیچهNietzsche براین باور است که اخلاق بوسیلۀ قدرت بنیاد و اساس گذاشته می‌شود و به ظهور می‌رسد ، پس هم در فلسفه و هم در جامعه شناسی بحث بر سر این است که در کدام پروسه و در کدام شرایط اخلاق یا مورال توسط قدرت اساس گذاشته می شود.

نیچه Nietzsche تنها کسی نیست که بر خصوصیت جبری یا کرکتر جبری مورال یا اخلاق باورمند است و بر آن ترکیز می‌کند ، بلکه در سوسیولوژی Sociology براین خصوصیت و کرکتر جبری اخلاق تأکید بیشتر توسط ایمیل درکهایم Emile Durkheim صورت گرفته است که سازندۀ هستۀ مرکزی تفکر درکهایم Durkheim در جامعه شناسی است.

ایمیل درکهایم Emile Durkheim برای ظهور انسان اخلاقی بر آموزش اخلاقی تأکید بیشتری دارد و برای آموزش اخلاقی سه عنصر اساسی آموزش اخلاقی را بوضاحت بیان میدارد که عبارتند از :

1 ـ اتصال ( وصل بودن ) با گروپ های دیگر جامعه.

2 ـ خود ارادیت یا خود استقلالیت یا Autonomy .

3 ـ روح نظم و انظباط.

درکهایم Durkheim عنصر سوم یعنی روح نظم و انظباط را ارجحیت بیشتر میدهد.

اخلاق یا مورال از نظر درکهایم Durkheim تحت انقیاد آوردن هیجانات ، انگیزه‌ها و امیال و کشش های درونی ، در برابر خواست های امرانه است ( خواست های که ماهیت فرمان‌ها و اوامر را دارند و از عقل ناشی می‌شوند )، و از این جهت است که درکهایم Durkheim اخلاق یا مورال را سیستمی از فرمان‌های میداند که از عقل نشئت می‌گیرند ، نه اینکه اخلاق یا مورال را سیستمی از عادات معرفی دارد.

نظریات درکهایمDurkheim در جامعه شناسی یا Sociology در مورد اخلاق و یا مورال بر نظریات و اندیشه‌های اخلاقی فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت Immanuel Kant ابتناء دارد.

از اینجاست که آشکار است که راه نیچه Nietzsche و درکهایم Durkheim از هم جدا اند . درکهایم Durkheim بر امر مطلق یا category imprative استناد می‌کند و این همان فرمان عقلی است که ایمانوئل کانت Immanuel Kant آنرا در کتابش بنام Grundlegung zur Metaphsik der Sitte یا اساس متافزیکی اخلاق بیان داشته است، و برین اساس است که کانت Kant از کرکتر و خصوصیت جبری اخلاق یا مورال حرف و سخن دارد و درکهایم در جامعه شناسی نظریۀ اخلاقی خود را بر امر مطلق یا category imprative ابتناء کرده است.

درکهایمDurkheim همانطور که خصوصیت جبری اخلاق یا مورال را به تبعیت از ایمانوئل کانت Immanuel Kant صحه می گزارد ، استقلالیت و آزادی یا Autonomy انسان را نیز صحه می گزارد ، اتونومی یا اسقلالیت انسان از نظر درکهایم Durkheim فرمالیستی formaleاست یعنی اینکه آزادانه تحت انقیاد عقل در آمدن است و مقدم بر این انقیاد آزادانه ، شناخت از فرمان عقل و شناخت از مفاهیم و پدیده‌های مرتبط انقیاد و فرمان و یا خواست عقل است.

شناخت انسان از فرمان جبری عقلی ، و انقیاد آزادانۀ انسان تحت امر مطلق یا category imprative یا به عبارۀ دیگر اینکه آزادانه خود را تسلیم امر مطلق کردن ظهور عمل اخلاقی توسط انسان است یعنی اینکه انسان عمل اخلاقی را انجام داده است.

و با این عمل اخلاقی انسان است که رابطه‌های اخلاقی در اجتماع ایجاد می‌شوند.

همانطور که آزادی شرط اساسی عمل اخلاقی در نزد کانت Kant محسوب می‌گردد ، درکهایم Durkheim نیز بر صحت آن قائل است و بر شرط آزادی و اتونوم Autonom بودن انسان در عمل اخلاقی صحه گذاشته است.

چنین استنتاج می‌شود که درکهایم Durkheim مورال یا اخلاق را برجبر های اجتماع ارجاع میدهد و بر اساس اتونومی فرد و جبر اجتماع اخلاق را تعریف می‌کند و در پی شناخت نسبت‌های اخلاقی در اجتماع می برآید.

همزمانی اتونومی autonomy و انقیاد submission ، آزادی freedom و ضرورت necessity در تصمیم و عمل اخلاقی قابل درک و فهم اند و انقیاد submission و ضرورت necessity هم محدود کنندۀ آزادی اند و هم در محدود کردن آزادی ، آزادی مطلق نفی می‌گردد و در نفی آزادی مطلق است که زمینه بوجود آمدن نهاد های قانونی مهیا می‌شود .

این وضاحت دارد که قدرت و مورال یا اخلاق در یک رابطۀ ارگانیک با همدیگر قرار دارند و این هم وضاحت دارد که اخلاق سیستمی از فرمان‌های ممتد و مستمر است که اساس و بنیاد قوانین را میسازد و قدرت را بر اساس قوانین شکل و سامان میبخشد پس موجه است که برای درک و فهم رابطۀ مورال یا اخلاق و قدرت ، در یک شالوده شکنی قدرت و مورال یا اخلاق ، بر تعریف قدرت نیز ترکیز باید صورت گیرد و قدرت را باید شناخت و به این سؤال باید پاسخ داد که قدرت چیست ؟

میشل فوکو Micheal Foucaut فیلسوف فرانسوی در تعریف و شناخت قدرت ، قدرت را در یک نسبت ، یک پروسه و یک

توانائی تعریف می‌کند و مورد شناخت قرار میدهد ( نسبت + پروسه + توانائی = قدرت ) به این معنی که از نظر میشل فوکو نسبت‌های متنوع توانائی ( توانائی انجام کار های جسمی ، فکری و قابلیت‌های فزیولوژیک ) سبب می‌شوند که تجمع انسان‌ها در یک ساحه تحت یک نظم و انظباط دریک ساحه استمرار یابد .

نسبت‌های ایجاد شدۀ توانائی ها دریک پروسۀ اجتماعی ، در عرصۀ تضاد ها ، اختلافات و مبارزات پایان ناپذیر برای کسب قدرت و سلطه بر دیگران در تغییر و دیگرگونی اند.

در این مقام یک تفکیک بین توانائی و قدرت به فهم می‌رسد یعنی اینکه تشکل و یا ایجاد قدرت بر توانائی های فردی افراد اجتماع و نسبت‌های که این توانائی ها در یک پروسۀ اجتماعی برقرار می کنند، ابتناء دارد ، یابه عبارۀ دیگر ، قدرت مظهر مجموع نسبت‌های است که توانائی های افراد در یک پروسۀ اجتماعی باهم برقرار می‌کنند و از اینجا است که قدرت در اجتماع با دو گونه عمل کرد ظهور می‌کند یعنی عمل کرد ایجابی به معنی اینکه عملی را یا انجام می‌دهد و یا راه را برای تحقق انجام عملی باز می‌گذارد و گونۀ دیگر آن عمل کرد سلبی است به این معنی که مانع انجام عملی می‌شود و یا از تحقق عملی جلوگیری به عمل می آورد.

پس از این جهت است که مفهوم قدرت نزد Foucaut رابطه‌ای یا relational است ، به این مفهوم که قدرت از نظر فوکو Foucaut به صورت نسبت و رابطه فهمیده می‌شود .

پس قدرت نسبتی است که با هستی انسان رابطه دارد و از تفکر و عمل انسانی جدا نیست .

اهمیت انتولوژیک ontologic قدرت در تفکر فوکو Foucaut بیشترین اهمیت را دارد و نگاه فوکوFoucaut در تجزیه و تحلیل قدرت متافزیکی و بیش از داده‌های سوسیولوژی است.

وقتیکه قدرت رابطه‌ای یا relational است ، این قدرت در پروسۀ اجتماعی عرصۀ ظهور می‌یابد یعنی به این مفهوم که توانائی های افراد با برقراری نسبت‌های متنوع ظهور قدرت را تحقق می‌بخشند و در استمرار و تداوم همین نسبت‌های متنوع توانائی های افراد است که قدرت شکل می‌گیرد و در ساختار های اجتماعی رول بازی می‌کند و بخش‌های گوناگون اجتماع بشری را به هم وصل می کند.

قدرت داشتن و اعمال قدرت کردن به این مفهوم است که بتوان جایگاه علت معلولی را احراز کرد و یا توانمندی انجام کاری را داشتن و به شکل بیان مفصلتر قدرت خصوصیت اصلی توانائی را از خود بروز می‌دهد و به دوگونه درک و فهم می شود:

1 ـ قدرت همان توانائی است که استعمال آن رسیدن به هدفی را میسر و ممکن می‌سازد و یا استعمال قدرت ایجاد جبر ها است و یا قدرت برای ساخت و تولید چیزی بکار می‌رود .

2 ـ استعمال قدرت به عنوان ممانعت کنندۀ یک امر و یا ممانعت کنندۀ تحقق فرمان متضاد و مخالف ، و یا با خاصیت سلبی تحقق امری را غیر ممکن ساختن و تلاش رسیدن به یک هدف را عقیم و سترون ساختن.

اینکه قدرت همیشه حاکی از یک رابطه است و یا به صورت رابطه‌ای یا relational به فهم می‌رسد ، برای اثبات قدرت به گونۀ رابطه‌ای یا relational ، دیالکتیک آقا ـ برده را که هگل معرفی کرده است به عنوان مثال ذکر می‌کنند یعنی اینکه آقا کسی است که از توانائی ها و کار کرد مثبت و منفی قدرت شناخت دارد یا به عبارۀ دیگر هم توانائی ها و کار کرد های ایجابی و هم سلبی قدرت را می‌شناسد و بر آن‌ها علم دارد و هم می‌داند که چگونه قدرت را در کدام زمینه و در کدام وجهه استعمال کند. و اما برده است که زمینۀ آقائی آقا را در ظهور ایفای وظایف برده گی تحقق می‌بخشد .

برعلاوۀ اینکه قدرت در رابطه‌ها بوجود می‌آید ، رابطه‌ها را اساس می‌گذارد و هم چنان رابطه‌ها را گسترش می‌دهد و استمرار رابطه‌ها را سبب می‌شود یابه عبارۀ دیگر :

1 ـ قدرت در رابطه‌ها و نسبت رابطه‌ها شکل می گیرد.

2 ـ قدرت ایجاد گر رابطه هاست .

3 ـ قدرت در نسبت‌های متنوع رابطه‌ها را گسترش و وسعت و استمرار می بخشد.

4 ـ نقش ساختاری قدرت در رابطه با رابطه‌ها ایجابی و سلبی است.

یعنی اینکه در ایجاد رابطه‌های مستمر نقش ایجابی و سلبی قدرت نیز آشکارا به نظر می‌رسد که می‌توان در این زمینه به نقش ساختاری در رابطه به رابطه‌ها اشاره کرد یعنی اینکه قدرت نقش سازنده در ساختار رابطه‌ها دارد.

به این شکل هم می‌توان فورمول بندی کرد که قدرت از عمل اجتماعی ( رابطه‌های افراد انسانی بر اساس توانائی های جسمی ، فکری و فزیولوژیک ) نشئت می‌کند و عمل اجتماعی ناشی از اعمال قدرت است یا عمل کرد اجتماعی انسان‌ها به عنوان موجود اجتماعی ، مبتنی بر اعمال قدرت است ، پس می‌توان صریح بیان کرد که قدرت از ساختار روابط اجتماعی نأشی می شود.

از یک زاویۀ دید دیگر قدرتی که خود از رابطه‌های اجتماعی افراد انسانی در اجتماع بشری بر اساس عمل اجتماعی شکل می‌گیرد و به ظهور میرسدو هم می‌تواند که ساختار های روابط راشکل و سامان دهد توانمندی شمولیت و یا دفع و حذف را نیز دارا است و بر این اساس قدرت عبارت از امکانات اجتماعی شمولیت و حذف یا دفع است.

از دیدگاه جامعه شناسانه ، قدرت که در رابطه‌ها عرض وجود کرده است با وجود توانمندی‌های شمولیت ( شامل سازی inclusion ) و حذف یادفع( اخراج exclusion) دشوار است که بین مفاهیم ذهنی و مصادیق عملی با در نظر داشت زمان و مکان و وضع و حالت و چگونگی شرایط رابطۀ همگون برقرار کند و اینجاست که نقش مورال یا اخلاق برجسته می‌شود و قدرت راه را برای ایفای نقش مورال یا اخلاق هموار می‌سازد .

دریک فهم متوسع از دیدگاه جامعه شناسی ، مورال یا اخلاق شکلی یا گونۀ از اجتماعی بودن قدرت است که با در نظر داشت خاصه های شمولیت و تحریم یا inclusion and exclusion برقرار کنندۀ ثبات و کنترول در هنگام استعمال قدرت است.

از دید جامعه شناسی مورال یا اخلاق عبارت از قدرت پرورش یافته است و این همان قدرتی است که در ساختار های پیچ در پیچ قدرت شکل می‌گیرد و به رشد می‌رسد و در پروسۀ عمل اجتماعی انسان‌های شامل یک اجتماع بشری د رظل حمایت قدرت و بوسیلۀ قدرت نقش خود را ایفا می کنند.

تئوری قدرت معطوف به اجتماع یا از دید سوسیولوژیک sociologic اجتماعی شدن قدرت را به حیث هدف اصلی تعیین می‌کند، در حالیکه تئوری قدرت معطوف به سوژه ( ذهن ) subject ، اجتماعی شدن سوژه را بوسیلۀ قدرت به عنوان هدف اصلی در نظر دارد.

قدرت مقدم بر مورال یا اخلاق یا قدرت قبل از اخلاق به این مفهوم است که اخلاق یا مورال بوسیلۀ قدرت اساس گذاشته می‌شود تا تحقق شمولیت و تحریم یا inclusion and exclusion را در اجتماع عملی سازد و مطابق فرمان‌های مورال یا اخلاق خود را کنترول کند.

دیدگاه هابز Hobbs بر جنگ همه علیه همه متمرکز است و در این صورت برای ختم واختتام جنگ تنها یک راه را ممکن میداند و آن این است که باید همۀ قدرت به لویتان انتقال داده شود .

باوجودیکه لویتان به شکل قدرت مطلق تبارز می‌کند ، اما با آنهم همزمان ضمانت می‌کند که قدرت کنترول شود، زیراکه این قدرت مطلق بر اساس قراردادها حفاظت می‌شود و تحفظ خود را از قرار داد ها کسب می‌کند یعنی اینکه قرار داد ها دریچۀ می‌شود که لویتان نگاهی بسوی اخلاق یا مورال بیاندازد زیرا این مبرهن است که قراردادها در زمینۀ داده‌های اخلاقی شکل می‌گیرند و به عرصۀ ظهور می‌رسند یا به عبارۀ دیگر قرار داد ها ساختار های روابط اجتماعی را ترسیم می‌کنند که خصایص اخلاقی دارند.

در صورت ظهور لویتان بر پایه‌های قرار دادها با خصایص اخلاقی ، نقش مورال دوگونه برجسته و بارزو چشمگیر می‌شود که عبارتند از:

1 ـ تثبیت حق مقاومت در برابر لویتان ، آنگاه که استفادۀ نادرست از قدرت امکان ظهور پیدا می کند.

2 ـ مورال یا اخلاق به حیث ایجاد کنندۀ نظم اجتماعی ، ایفای نقش می‌کند و با ایفای این نقش روابط اجتماعی افراد را تنظیم می کند.

پیدایش مورال یا اخلاق به وسیلۀ اساس گذاری قدرت ، هم می‌تواند از طریق تئوری معطوف به سوژهsubject فورمول بندی شود و اینجا شکلی از استدلال فوکوFoucaut و باتلر قابل ذکر اند.

فوکوFoucaut مصرانه بر آن اشاره دارد که پروسۀ قدرت ، سوژهsubject را اساس می گذارد.

باتلر این شکل استدلال را گسترده می‌سازد که به این ترتیب باتلر بر دوری بودن پروسۀ پیدایش یا بوجود آمدن سوژهsubject در پروسۀ انقیادsubmision در برابر قدرت اشاره کرده است.

برای جلوگیری از دوری بودن انشقاق یافته از نظر باتلر ، یک سوژۀ formal subject فورمال و یک سوژۀ اجتماعی sociologcal subject اضافه می‌شود پس می‌توان ادعا کرد که قدرت دوگونه سوژه را بنیان گزاری می کند.

1 ـ بنیان‌گذاری سوژۀ اجتماعی یا sociological subject .

2 ـ تحت انقیاد در آوردن سوژۀ فورمال formal subject یا سوژۀ subject اخلاقی.

و به این ترتیب رابطۀ سازنده از پیش تعیین شدۀ قدرت از قبل در سوژه گنجانده شده است و می‌تواند از آنجا از نظر اجتماعی خود را قدرت مؤثر بنمایاند، قدرتی که بطور خاص در جهت ساختن و انکشاف سوژه های جمعی ، به حیث قدرتی اعمال کنندۀ اجتماعی حاضر در صحنه است.

تعالیم درکهایم Durkheim منعکس کنندۀ قدرت در ظرف اخلاقی است یا بطور واضح قدرت اخلاقی شده را بازتاب میدهد ، تعالیم اخلاقی درکهایم Durkheim به تبع از کانت Kant ظهور اخلاق یا مورال را به انقیاد سوژه تحت امر مطلق یا categorical imprative و در رابطه‌های مرتبط به قدرت اجتماعی معرفی می‌کند.

در صورتی که موضوع و معنی قدرت بعد از مورال مطرح باشد ، درین صورت این سؤال به اجزای زیادی متفاوت انقسام می‌یابد و بعید و دور از احتمال نیست که در این برهه سخن از قدرت مورال یا اخلاق باشد. و هم چنان میتوان از اخلاق قدرت حرف و سخن داشت یعنی اینکه قدرت خود را به انقیاد قدرت پرورش یافته می‌آورد که عبارت از اخلاق است.یا به عبارۀ دیگر قدرت خود را به لباس اخلاق ملبس می‌سازد یعنی آراسته به اخلاق می شود. هم چنان قابل تأمل است که اخلاق تا حدی رابطه‌های قدرت را تعویض می کند.و هم چنان قدرت تا حدی رابطه‌های اخلاقی را تعویض می کند.

مورد هیجان انگیز سؤال در مورد اخلاق قدرت است ، یعنی منظور از این سؤال چیست ؟

در سالیان اخیر تمایلی انکشاف کرد و شکل گرفت که پدیده‌های اخلاقی را از سفتی و سختی امر مطلق یا categorical imprative برهاند و عمل اخلاقی را به عنوان شکلی از زندگی در امتداد باا اصل اخلاقی و یا یک نظریۀ از فضیلت قابل فهم سازد.

اخلاق خیلی رابطۀ نزدیک با شناخت عمل ارزشی و غیر ارزشی دارد.

هردو امکان ارزش و غیر ارزش ، در تلاش رسیدن و یا رد کردن ، اشاره های اند که در اصطلاح قدرت به عنوان یک توانائی معرفی شده‌اند که این توانائی همزمان می‌تواند سبب و یا مانع کاری و امری شود.

در این چوکات ساخت ساختار های سیاسی بعد از آنکه از طبیعت سنت گذر صورت می‌گیرد، بر سؤال چگونه باید زیست ؟، ابتناء دارد.

نفوذ و تأثیر ارزش‌ها ، عفاف و اخلاق در و بر سیاست ، سیاستی که ره به جانب قدرت اجتماعی شده می‌برد ، قدرت را تغییر می دهد.

بطور خلاصه : مورال هم بر بنیاد سوژه محور و هم بر بنیاد تئوری اجتماعی بطور سه گانه بوسیلۀ قدرت تشکل می‌یابد قابل درک و فهم است.

قدرت قبل از مورال یا اخلاق ، که در آن پروسۀ تشکل مورال را به عرصۀ ظهور می‌رساند . قدرت در مورال به این مفهوم است که خود پیدایش اخلاقی و انقیاد اخلاقی فرد شکلی از اطاعت و جبر را به نمایش می گذارد. بالاخره قدرت بعد از مورال یا اخلاق عبارت است از اینکه مورال قدرت پرورش یافته است و هر زمان بوسیلۀ قدرت جابجا می‌شود و بالعکس مورال قدرت را کنترول می‌کند و در پروسۀ قدرت به جریان می افتد.

ماکیاولیMachiavelli مفهوم Korrelativ قدرت را آشکار کرد( مفهوم مرتبط با دیگر مفاهیم )که در رابطه با یک امر قانونی باید اعمال شود، زیرا که قدرت و قانونیت لازم و ملزوم همدیگر اند و در نهایت قدرت و مورال رابطۀ ارجاعی داخلی یا درونی دارند.

برخی از فیلسوفان از تقلیل مورال به قدرت هوشدار داده اند.

فوکو Foucaut در آنالیز قدرت و مورال ، مورال را یک پدیدۀ تاریخی میداند که قواعد آن در تاریخیت مبارزه در جهت اکتساب قدرت رشد و تکامل نموده است و در نهایت انسان را به حیث یک موجود اجتماعی اساس گذاشته است ، زیراکه سوژه با به رسمیت شناختن خود به حیث یک موجود اجتماعی همزمان خود را تحت انقیاد قواعد قدرت و شرایط سوژه های دیگر می آورد.

بافت قدرت و مورال باید از دیدگاه‌های تئولوژیک ، سوسیولوژیک و تکامل سایکولوژیک مورد بحث قرار گیرد.

قدرت و مورال در یک رابطۀ رقابتی با همدیگر قرار ندارند، بلکه اکثر به صورت متقابل همدیگر را حمایه می‌کنند , و ساختار روابط اجتماعی از تردید امکانات تعیین اجزای بین قدرت و تعیین مورال ناشی می شود.

بنابرین بعد قدرت در تشکل و یا شکل‌گیری مورال و هم چنان رخ و نمای مورال که حامی قدرت است آشکار می شود.

در دیدگاه تئولوژیک نگاهی بر بدی‌ها باز می‌شود .

ماکیاولی Machiavelli به حیث اساس گذار یک ایدۀ مستقل مفهوم سیاسی از نگاه میتود قابل اعتبار است که این بدون یک تئوری پنهان و یا روشن قدرت ممکن نبود.هویدا و آشکار است که ماکیاولی Machiaveeli تئوری روشنی از قدرت را ارائه نمی‌دهد ادبیات غنا مند ماکیاولی Machiavelli به ندرت تلاشی سخت در جهت بازسازی مفروضیات پنهانی ماکیاولی را در جهت قدرت سیاسی دارا است.

از ماکیاولی Machiavelli مشهور است که گفت : ( با دشمنان چنان زندگی کنیم که روزی می بایست دوستان ما شوند و با دوستان چنان زندگی کنیم که روزی به دشمنان ما مبدل خواهند شد.)

این گفتۀ ماکیاولی Machiavelli نه در انطباق با طبیعت نفرت است و نه هم منطبق به قواعد دوستی و هم چنان این گفته یک اصل اخلاقی نیز نیست بلکه یک اصل سیاسی است.

این گفتۀ ماکیاولی Machiavelli نتیجۀ پروسۀگسست آگاهی سیاسی عصر نواز اخلاق یا مورال است , . این بدان معنی است که نه هیجانات نفرت برانگیز و نه هم اخلاق جایگاهی در سیاست عصر نو دارند یا به عبارۀ دیگر مشروعیت ندارند.

زندگی با دیگران ، به امکانات ارتباط دارد ، و این امکانات است که دیگران را به ضد شکل و صورت می‌دهد .

دوستان می‌توانند دشمان و دشمنان می‌توانند به دوستان تبدیل شوند تضاد ها طبیعت معکوس دارند , و این طبیعت معکوس تضاد ها ، یک حالت وسطی را امکان ظهور میدهنداما بازهم این حالت وسطی اظهار نمی‌شود ، ما به این ترتیب اجازه داریم که این حالت میانی و یا وسطی را تصورکنیم حالتی که با آن فعل زندگی یعنی زندگی کردن اظهار می شود.

ماکیاولی Machiavelli بارها تقریباً هفت مرتبه از زندگی سیاسی و زندگی مدنی جامعۀ مرتب و منظم حرف و سخن دارد.

این به این مفهوم است که چنان زندگی شود که تغییرات ناگهانی از قبل قابل درک باشند، این چگونه باید فهم شود که اعتماد و عدم اعتماد مطرح شوند، یعنی اینکه ما باید در بی اعتمادی با دوستان و با روح اعتماد با دشمنان بسر بریم؟ می باید که ما دوستان مان را در مظان اتهام قرار دهیم که دشمن ما می‌شوند و یا هستند و هر وقت از دشمنان خود متوقع باشیم که به دوستان ما بدل می شوند؟ بدون تردید ، این سؤال‌ها بی مفهوم نیستند .

واضح است که از دوستان امکان دشمنی به مشام می رسد.و از همین جاست که رأی به حیث هوشیاری ، هوشدار و بی اعتمادی فهم و درک می شود.

در تفسیر ماکیاولی Machiavelliچنین بیان شده است که ما توانائی داریم که خود را معرفی کنیم ، احتمال دارد که دوستان ما دشمنان ما گردند، این ضرورت در متن یک تغییر و برگشت به ظهور می‌رسد و به نظر می آید.

ضرورت این است که چیزی محتمل نیست نباشد و یا چیزی محتمل نیست نتواند به وقوع پیوندد.این گونه ضرورت صفت جهان نیست بلکه رابطۀ ما با جهان است.

دکتورین ضرورت در فلسفۀ رواقی به حیث نظم و ترتب علل در نظر گرفته شد .

ضرورت بخشی از تعامل با واقیعت است ، این تعامل به بیان و یا ابراز حدس ، توقع ، پیشبینی ، محاسبه و تسلط توانا خواهد بود.

در مقولۀ Machiavelli ماکیاولی حدس و توقع برجسته به نظر می آید. تعامل با دشمنان حدس و گمانی را خاطر نشان میدارد روزی دوستان ما خواهند شد.یعنی یک تغییر و برگشت.اینجا ضرورت مطرح نیست بلکه تصادف مطرح است.

این مقولۀ ماکیاولی Machiavelli نه بر اساس دوستی ، نه نفرت و نه اخلاق تنظیم شده است که به یک شکلی از اجتماعیت رسیدن است که به معنی زندگی سیاسی است.

بار منفی آن این است که نه هیجانات نفرت برانگیز و نه دوستی و نه اخلاق بر سیاست مسلط اند و یا جواز قانونی دارند که زندگی سیاسی را معین سازند، اضافه براین متقاضی سومی نیز بر اوضاع مسلط نیست تا زندگی سیاسی را تعیین سازد. از مقولۀ ماکیاولی Machiavelli این نتیجه بدست می‌آید که هرسه کاندیدا از ادعا بر ساخت و اعمار زندگی سیاسی دورنگهداشته شوند و از دخالت آن‌ها ممانعت صورت گیرد.

می‌توان قدرت را از نزدیکی ضرورت و اتفاق یا احتمال درک کرد؟ بالفرض اگر چنین فهم از قدرت ممکن باشد، طوریکه قابل پیشبینی است که قدرت نه تنها محدودیت امکانات انتخاب را به نمایش میگذارد بلکه ساحۀ بازی آزاد را نیز به نمایش می گذارد.

قدرت ، قدرت به چیزی و ضد آن خواهد بود . این دیدگاهی نو نیست بلکه از قبل توسط ارسطو ارائه شده است:

1 ـ قدرت متصل به خوب است ، یا به عبارۀ دیگر قدرت به خوب گره خورده است و خوب با چیزی خوب مطلق متصل و گره خورده است چیزی که غیر قابل تغییر است.

توهمات قدرت بین ماکیاولیزم عامیانه ( مبتذل ) و ماکیاولیزم آرمانشهر:

فهم ارائۀ قدرت توسط ماکیاولی ، تا هم‌اکنون از طرف دودیدگاه مؤثر بر آثار ماکیاولی ، به انحراف کشانیده شده است.

1 ـ ماکیاولیزم عامیانه و مبتذل یا vulgar Machiavellianismکه دارای خصوصیات آتی است:

الف ـ قدرت برای خواست قدرت.

ب ـ هدف وسیله را مقدس می کند. یا به مفهوم عام ، هدف وسیله را توجیه می کند.

ت ـ بی‌عدالتی و ظلم بر عدالت تقدم دارد.

2 ـ خصوصیات ماکیاولی آرمانشهربا خاصۀ این چنینی:

الف : سلطۀ شبه دیموکراتیک جهانی به نفع حاکمان نخبه، معرف ماکیاولیزم آرمانشهر فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche است سیاست حاکمان نخبه را بنام سیاست کبیر مسمی کرده است.

سیاست کبیر سیاست حاکمانی است که ارزش هایشان را خود شان می‌سازند.

هردو دیدگاه هنوز هم مؤثریت دارند. هردوی این دیدگاه‌ها مانع نگاه دقیق به اصل ماکیاولی اند.

ماکیاولیزم مبتذل و یا عوامانه vulgar Machiavellianism از طرف کسانی ارائه می‌شود که اهداف مذموم را بر اساس خواست های مذموم پی‌گیری و تعقیب می کنند. مورال و مذهب را به تمسخر می گیرند. به متحدان خود خیانت می‌کنند و اغلب آنگاه افشاء می‌شوند که خیلی دیر است تا از سقوط قربانی شان جلوگیری کنند. ماکیاولی عامیانه یک پدیدۀ تاریخی نیست و زیاده تر در صحنه‌های درام و تیاتر به نمایش گذاشته می‌شود چنانکه در تیاتر الیزابت elisabeth Theater به نمایش در آمده آنجاکه اهداف مذموم بر اساس نیات مذموم پی گرفته می‌شوند و بر اخلاق و دین تمسخر صورت می گیرد .

ماکیاولیزم آرمانشهر بوسیلۀ فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche نمایندگی می‌شود و آن بدینگونه است که :

ماکیاولیزم بر اساس تئوری آرمانشهر باید شکلی از سلطه را بدست آورد که اعتبار سیاره ای داشته باشد و در‌واقع در شکلی از اشراف سالاری ، سلطۀ که افراد تحت فرمان را بخوبی و مؤفقیت متقاعد ساخته می تواند.

در هیچ جائی ماکیاولی Machiavelliبه صورت ترمینولوژیک جواز قدرت مرتبط را قاعده مند نساخته است.

ماکیاولیMachiavelli به سه دلیل دست یافت ، دلایل که از ضد یت توجیه رفتار سیاسی بوسیلۀ اخلاق و یا مورال حرف و سخن دارند.

این دلایل به صورت پراگنده در آثار ماکیاولی وجود دارند که کشف آن‌ها دقت لازم را ایجاب می‌کند و با مطالعۀ سرسری آثار ماکیاولی دریافت آن‌ها مشکل است.

این سه دلیل عبارتند از :

1 ـ استدلال بر اساس ارائۀ شناخت باطنی و عدم مؤثریت عمل انسان.

2 ـ غیر قابل دفاع بودن اخلاقیات.

3 ـ انزوا به عنوان پی آمد اخلاقی.

استدلال براساس باطنیت را ماکیاولی Machiavelli در فصل 16 پرنس یا شهزاده ارائه می‌دارد که موضوع سخاوت و بخشندگی شهزاده مطرح است. سخاوت و بخشندگی در نزد ارسطو یک مسئلۀ اخلاقی بشمار می آید.

رأی ماکیاولیMachiavelli این است که شهزاده می باید بخل بورزد تا اینکه بخشنده باشد اما نباید خسیس باشد.

نقد اخلاقی ماکیاولی اینگونه رقم زده می شود:

شهزاده ایکه سخاوت مندانه در راه فضیلت است ، در نتیجه این شناخته شده نیست که شخصی به عنوان خسیس تحت نام شهزاده رخ می نماید.با ملاحظات مبهم اینکه اخلاقیات شناخته نمی‌شود ، ماکیاولی با رابطۀ اساسی اخلاق مواجه می شود.

ارسطو تقوی را خود داری یا پرهیز معنی می‌کند و اپیکور آنرا زندگی در خفاء می‌داند و اخلاق مسیحی بر رابطۀ پنهانی در رابطه با الوهیت ابتناء دارد.

استدلال عدم دفاع مندی اخلاق مشهورترین دلیل مجاز است که درفصل پانزدهم شهریار، ماکیاولی Machiavelli آنرا ذکر می کند: کسی که از هر لحاظ به خوبی‌ها اعتقاد دارد به صورت ضروری از طرف دیگران صدمه می بیند، دیگرانی که خوب نیستند.

از دید تاریخی ماکیاولی شاهد زوال یک شخصی بوده ، کسی که نه بطور صریح بلکه غیر مستقیم حکم می راند که خصایص فروتنی ، عشق و سادگی و بلاخره تمام توانائی ها و تقوای فرمانروا را از خود بروز می داد.این مربوط می‌شود به ساوونارولاSavonarola.

اما انزوای اخلاقی در بخش اخلاق انگلو ساکسین به عنوان وضع دشوار دستان کثیف مورد بحث قرار می‌گیرد ، به این معنی که : ما بین مجرم شدن و زوال یا سقوط امکان انتخاب داریم . سیاست مداریکه توان تحرک مردم را بر اصول اخلاقی ندارد در انزوا قرار می‌گیرد و به زوال می رسد. این انزوای اخلاق نزد ماکیاولی بخشی از استدلال عدم دفاع مندی اخلاقی است.

کسی که درانزوای اخلاقی قرار می‌گیرد ، بی‌دفاع می‌شود و کسی که بی‌دفاع است زوال می یابد.

با در نظرداشت استدلال درونی بودن اخلاق وعدم مؤثریت عمل می‌توان ذکر کرد که این بر اساس اخلاق وظیفه گرایانه Deontologic Ethics قابل صدق است ، نه بر اساس اخلاق غایت گرایانه Teleologic Ethics.

خوبی از نگاه اخلاقی بر حق و قدرت اشاره دارد ، تا معتبر دانسته شود. پس قدرت مطلوب بخشی از مکمل خوبی اخلاقی است.

ماکیاولی Machiavelli همانند کانت Immanuel Kant بر جنبه‌های بدی اجتماعی باور دارد اما براه و روش قرار گرفتن آن در برابر این بدی‌های اجتماعی متفاوت از قرار گرفتن کانت Kant است .

ماکیاولی Machiavelli بر شکل و صورت سیاسی و قانون سازی ترکیز می‌کند و معتقد است که قانون انسان‌ها را بهتر می‌سازد .

رابطۀ اجتماعی قدرت:

ماکیاولی Machiavelli از تئوری قدرت سیاسی نمایندگی می‌کند که قدرت در نمای نورماتیف یا normative آن مرتبط با مشروعیت و عنصر مشروعیت بخش است .

به این معنی که جای که مشروعیت است آنجا قدرت است و جای که قدرت است آنجا مشروعیت است.

ضروری است که قدرت در رابطه‌های ساختار های اجتماعی نیز مورد مطالعه قرار گیرد.

این بدیهی است که قدرت از لحاظ ساختار اجتماعی دارای دو وجهه است:

1 ـ قصد یا ادعا.

2 ـ قابلیت تحقق و یا اجراء عملی ، .محتوای وجهۀ قابلیت تحقق و یا اجرای عمل ، رابطۀ نامساوی اجتماعی است ، اما قدرت در وجهۀ ادعا ، ایجاد گر مقاومت است و هم چنان قدرت در وجهۀ ادعا نمایانگر تساوی و عدم تساوی رابطۀ اجتماعی است.

ماکیاولی Machiavelli قاعدۀ وضع کرد که دارای سه عنصر است که عبارتند از :

1 ـ ادعای قدرت claim to power.

2 ـ مقاومت یا resistance .

3 ـ بازیگران یا actors .

این قاعده بیان میدارد که هریک از افراد جامعه می‌خواهند که بر مردم حکم برانند اما مردم در برابر این خواست افراد مقاومت راه می‌اندازند و سر باز می‌زنند و بر اساس این قاعده مردم نه می‌خواهند که فرمان پذیر باشند و هم نمی‌خواهند که تحت ظلم و ستم قرار گیرند. این به این مفهوم است که مردم می‌خواهند تحت فرامین قانونی زندگی بسر برند.

شرح ساختار های کلی و ساختار های قدرت در اجتماع ، نزد ماکیاولی Machiavelli به مراتب مشکل‌تر از پرداختن به رابطه‌های اجتماعی قدرت است.

بالآخره اینکه ثبات و اتحاد دیدگاه‌های افراد یک اجتماع کلتوری برای ایجاد افق دید مشترک و ثبات دیدگاه‌ها به تمام معنی مرتبط به مورال یا اخلاق و قدرت است که در بافت روابط اجتماعی حضور ملموس و محسوس دارند و حتی بافت روابط اجتماعی بر قدرت و مورال یا اخلاق ابتناء دارند.

پس موضع اصلی شکل‌گیری معنی و مفهوم ساختار های اساسی روابط اجتماعی است .

پس بر اساس نظر نظر ماکس ویبر Max Weber قدرت چنین تعریفی دارد :

تمام خصوصیات کیفی یک شخص و تمام کانستلیشن ها constelations ( افکار مرتبط به شکل گروپ ها و گروپ های افراد بهم مرتبط ) قدرت نامیده شده است ، یعنی اینکه قدرت عبارت است از مخلوطی از تمام ویژگی‌های کیفی ( قابلیت ، شایستگی ، صلاحیت ، معلومات و تمام چونی و چگونگی ) یک فرد و تمام کانستیلیشن ها constelations ( افکار مرتبط گروه‌ها و گروه‌های مردمی که بهم مرتبط اند ) .

توضیح اینکه بر اساس نظریۀ ماکس ویبر Max Weber قدرت عبارت است از استفاده از تمام چانس ها و امکانات در متن بافت روابط اجتماعی تا امکان این فراهم شود که تا قصد و نیت خود را بر خلاف میل دیگران تحقق بخشید بدون توجه به اینکه این فرصت ها و امکانات بر چه مبتنی اند.

قدرت ناشی از شایستگی‌ها و قابلیت‌های انسانی است ، نه تنها اینکه رفتاری را به عرصۀ ظهور رساند و کاری را انجام دهد ، بلکه توانائی یک‌جا شدن با دیگران نیز است تا در همآهنگی با دیگران اقدام به تحقق اموری شود.

قدرت آن است که یک فرد یا شخص به آن دسترسی ندارد بلکه قدرت از آن گروهی است که شکل و فارم form گروهی خود را حفظ می‌کند . وقتی گفته می‌شود که شخصی قدرت دارد ، در واقیعت به این مفهوم است که آن شخص از طرف و یا بوسیلۀ تعدادی از افراد ( گروه یا constelation ) ، قدرت مند است ، در یک چشم بهم زدن اگر گروه constelation از هم بپاشد ، آن شخص که قدرت را از گروه بدست آورده بود ، دیگر دارای قدرت نیست ، بلکه فاقد قدرت است.

این مقدمه را در همین مقام پایان می‌رسد ، اما لازم و ضروری است که قبل از پرداختن به بخش دوم ، خلاصه و چکیدۀ این مقدمه اساسی و مهم را انسجام بخشید و تلاشی را برآن متمرکز کرد:

خلاصه و چکیده:

1 ـ قدرت و مورال یا اخلاق مفاهیم جدا و منفصل از یک دیگر اند.

2 ـ با آنکه قدرت و مورال یا اخلاق مفاهیم جدا و منفصل از همدیگر اند اما در گونه های تشریعی و قانونی و حقوقی مرتبط به هم اند و مؤثر بر یک دیگرند.

3 ـ قدرت و مورال یا اخلاق در یک بافت ارگانیک نظم آور و نظم دهندۀ اجتماع اند و شالوده های اجتماع بر مورال یا اخلاق و قدرت ابتناء دارند.
4
ـ ساختار های سیاسی و حقوقی مبتنی بر قدرت و مورال یا اخلاق اند.

5 ـ دوری و جدائی اخلاق یا مورال و قدرت مورد مناقشه است .

6 ـ شالوده شکنی یا تجزیه و تحلیل مورال یا اخلاق و قدرت به ماکیاولی Machiaveelli و Friedrich Nietzsche فریدریش نیچه بر می گردد.

7 ـ ماکیاولی و نیچه Machiavelli and Nietzsche اخلاق یا مورال را اثر تاریخ می‌دانند یعنی اینکه اخلاق یا مورال در بستر تاریخ شکل گرفته و تکامل کرده است.

8 ـ فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche اخلاق یا مورال را یک جبر ممتد و مستمر و در رابطۀ مستقیم با قدرت می‌داند و هم چنان بر نقش ساختاری اخلاق یا مورال نیز اذعان دارد.

9 ـ بر اساس تفکر نیچهNietzscheقدرت مؤلد اخلاق یا مورال است یا به عبارۀ دیگر قدرت اخلاق را تأسیس می کند.

10 ـ در سوسیولوژی sociology ، درکهایم Durkheim نیز بر کرکتر جبری اخلاق یا مورال براساس فلسفۀ ایمانوئل کانت Immanuel Kant تأکید دارد.

11 ـ درکهایم Durkheim نیز چون کانت Kant آزادی فرد را شرط اساسی اخلاقی بودن میداند.

12 ـ خود مختاریت یا Autonomie و انقیاد یا اطاعت یا submision همزمان اند همانطور که آزادی یا freedom و ضرورت یا necessity در تصمیم اخلاقی همزمانی دارند.

13 ـ همه فیلسوفان و جامعه شناسان برین اتفاق نظر دارند که اخلاق یا مورال سیستمی از عادات نیست ،بلکه سیستمی از جبر های ممتد و مستمر است.

14 ـ فیلسوف فرانسوی میشل فوکو Micheal Foucaut ترکیبی از نسبت ratio ، پروسهprocess و توانائی ability را قدرت نام می‌نهد (ratio + process + ability = power ).

15 ـ قدرت و توانائی دو مفهوم قابل تفکیک از هم دیگر اند به این معنی که قدرت در رابطه با سیاست و نظام حقوقی جامعه مطرح بحث است در حالیکه توانائی حاکی از قابلیت‌ها و شایستگی‌های فردی به حساب می آید.

16 ـ قدرت در رابطه شکل می‌گیرد و هم قدرت ایجاد کنندۀ رابطه‌ها است.

17 ـ قدرت نسبتی است که در رابطه با انسان مطرح است.

18 ـ شامل سازی و یا شامل کردن inclusion و دفع و یا حذف exclusion بر عهدۀ اخلاق یا مورال است با این دو کار کرد مورال یا اخلاق قدرت را ثبات می بخشد.

19 ـ برخی جامعه شناسان اخلاق یا مورال را قدرت پرورش یافته تلقی می کنند.

20 ـ ماکیاولی Machiavelli سیاست را مبتنی بر قدرتی به دور از اخلاق معرفی می دارد.

21 ـ به نظر برخی از فیلسوفان نباید اخلاق یا مورال به قدرت تقلیل و یا کاهش داده شود.

22 ـ ماکیاولی Machiavelli بر جنبۀ قانونی سازی بشر اهمیت بیشتر قائل است .

بعد از این خلاصه‌ برداری از مقدمه وقت آن است تا به انسجام بخش دوم که مربوط دیدگاه دین مقدس اسلام بر قدرت و مورال است ، پرداخته شود . در این بخش قصد و آهنگ این نیست تا نظریاتی که در مقدمه آمده‌اند نقد و برسی شوند ، نقد دیدگاه‌های مقدمه به خود خوانندگان گرامی واگذار شده است و این بخش جستار کنونی تنها بر ذکر دیدگاه بسنده می‌کند و زیادتر بر تشابهات و اشتراکات ترکیز می‌کند تا راه برای نقد و ارزیابی ساختار های سیاسی و حقوقی جامعۀ کنونی افغانستان فراهم آید.

دیدگاه اسلامی معطوف بر قدرت و مورال یا اخلاق:

الف : مورال

تصویری را که دین مقدس اسلام از انسان و انسانیت انسان به عنوان یک موجود متعقل و فکور ارائه میدهد بطور اخص بر دو آیۀ مبارکه ابتناء دارد که در این مقام بر آن آیات مبارکه ترکیز صورت می گیرد.

وَعَلَّمَ آَدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿2:31﴾ 

  و ( الله تبارک و تعالی ) نامها را همگی به آدم آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت، و فرموداگر راستگویید، نامهای اینها را به من خبر دهید».

ابوالبشر آدم (علیه‌السلام) در ظرفیت انسانی به تمام معنی موجود عالم و دانا و آگاه بود یعنی اینکه الله تبارک و تعالی به آدم (علیه‌السلام) تمام اشیاء را آموخت و این بدین معنی است که الله تبارک و تعالی هم اسم و هم مسمی را به آدم علیه سلام آموخت و مسلم است که فهم اسماء مصادیق اسماء و رابطه بین آن‌ها ، شناختی است که به علم و آگاهی تعبیر می‌شود و این نشان دهندۀ این است که تاریخ بشریت از علم و روشنائی و معرفت آغاز شده است نه از جهل و تاریکی .

علم و آگاهی و دانش و درک رابطه‌ها بین اسماء ومفاهیم و مصادیق ، اساسی‌ترین و زیربنائی ترین شرط اخلاقی بودن است یعنی اینکه قبل از تجربه به اصول اخلاق آگاه بودن و قصد تنظیم و انسجام امورزندگی بر طبق اصول اخلاقی را داشتن ، نمایانگر این است که از آغاز بشر اخلاقی بوده است و زندگی را بر اصول اخلاقی آغاز کرده است.

می‌توانیم که ادعای اخلاقی بودن انسان و بشریت را از آغازتاریخ بشریت طبق آیۀ هشتم 8 ام مبارکۀ سورۀ مبارکۀ الشمس به اثبات رسانید.

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿91:8 

( 8 )   سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را (به او) الهام کرد.

الهام از لغت لهم مشتق شده است که به معنی بلعیدن آمده است و از لحاظ ترمینولوژی terminologically القاء مفاهیم و رابطه‌های آن مفاهیم با دیگر مفاهیم ، در آگاهی انسان از جانب الله تبارک و تعالی است.

در این آیۀ مبارکه این وضاحت دارد که شناخت و آگاهی و خوب و بد و توان تفکیک و تفریق مفاهیم خوب و بد در فطرت انسان وجود دارد و از طریق الهام به این آگاهی دسترسی دارد.

در همسوی با این آیۀ مبارکه ، آیۀ مبارکۀ 10 دهم سورۀ مبارکۀ البلد، آیۀ مبارکۀ 3 سوم سورۀ مبارکۀ الدهر ( انسان ) و و آیۀ مبارکۀ 50 سورۀ مبارکۀ طه اند که می فرمایند:

وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ﴿90:10

  و او را به دوراه (خیر وشر) را هنمائی کردیم.

إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴿76:3 

( 3 )   همانا ما راه را به او نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس.

قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿20:50 

( 50 )   (موسی) گفت : «پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس (آنها را) هدایت کرده است»

با دقت در آیات متبرک قرانکریم دریافته می‌شود که سه شرط اساسی برای قضاوت‌های اخلاقی به صورت بالقوه در انسان موجود اند که عبارتند از :

1 ـ آگاهی ، علم ، معرفت و شناخت بالقوه از تمام اسماء و مفاهیم و رابطه‌های آن‌ها .

2 ـ آزادی انسان ( که بر اساس آیۀ مبارکۀ سی و چهارم سورۀ مبارکۀ البقره قابل فهم است وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿2:34 به این مفهوم که سجدۀ ملائیکه اعلام آزادی انسان است یعنی اینکه ملائکه پذیرفتند که انسان موجود خود مختار و اتونوم است و این اعلام آزادی و اتونومی انسان که از طرف ملائکه پذیرفته شد به سجدۀ ملائکه تعبیر شده است.

3 ـ شناخت و آگاهی بالقوه از خوب و بد اخلاقی و ارزشی و بالتبع استعداد قضاوت اخلاقی با در نظر داشت شناخت و معرفت کلی بالقوه انسان از مفاهیم و ارتباط مفاهیم با همدیگر( که آیات مبارکۀ ا ﴿91:8  ﴿90:10 ﴿76:3  ﴿20:50  دال بر این شناخت اند و همین شناخت به نام وجدان یاد شده است که رابطۀ مستقیم با شناخت عام بالقوۀ انسان دارد ).

ب ـ قدرت :

قدرت یا توانائی باید در دو کتگوری مطالعه شود و ترکیز بر تفکیک آن دو کتگوری صورت گیرد.

همانطور که در بخش مقدمه تذکار رفت که قدرت عبارت از توانائی است و این توانائی برای انجام یک کار و یا یک عمل و یا برای ممانعت از انجام یک کار و یا یک عمل در عمل و کردار فرد و جامعه مشخص و معلوم است.

توانائی در دو کتگوری عبارت است از :

1 ـ استعداد ، شایستگی و ظرفیت و صلاحیت های جسمی و فکری فزیولوژیک و سایکولوژیک فردی برای انجام یک کار و یا یک عمل به صورت فردی و یا اجتماعی که بر اساس فزیولوژیک فهم و درک می‌شود در این کتگوری توانائی تکوینی است ، تنوع و عدم تساوی استعداد ها و صلاحیت ها و شایستگی‌های افراد در این کتگوری امر مسلم و غیر قابل انکار است .

2 ـ در کتگوری دوم توانائی همان قدرتی است که از مجموعۀ های همگون و هم مانند استعداد ها و شایستگی‌های افراد بر اساس مشترکات فکری شکل می یابند ، درین کتگوری توانائی دوگونه قدرت را به نمایش می‌گذارد :

الف : قدرتی که در انحصار افراد سلطه گر خودکامه و انحصار گر قرار دارد و به نفع حاکمان خود کامه اصول و ظوابطی را بنام قانون وضع می‌کند و اطاعت از آن قوانین را بنام اخلاق معرفی می‌دارند و جامعه را به طبقات ناعادلانه منقسم می‌کنند یعنی اینکه این قدرت به دور از اخلاق و یا در تضاد با اخلاق فهم و درک شده است .

ب ـ قدرتی که از مجموع تمام افراد اجتماع نمایندگی می‌کند و بر اساس تکریم انسانی استعداد های متفاوت و متنوع و شایستگی‌های فردی افراد را در یک بافت منظم و عادلانه به نمایش می‌گذارد ، این قدرت مشروعیت خود را از اخلاق یا مورال کسب می‌کند و در زیر جبر های ممتد و مستمر اخلاق یا مورال به رشد و گسترش خود می پردازد.

این همان قدرتی است که جبر های اخلاقی را امکان میدهد که در وجهۀ قانونی قابلیت تطبیق را کسب کنند. یا به عبارۀ دیگر زیر بناء و اساس قدرت درین مقوله مجموعۀ از شایستگی ها و استعدادهای افراد است که بر شناخت عام و شناخت اخلاقی افراد ابتناء دارد یا بقول ماکس ویبر Max Wberمخلوطی از کیفیت‌های موجود در جامعه و ایده‌های مرتبط و همسو ساختار قدرت را پی ریزی می‌کنند که این نوع قدرت در نمای سیاسی و حقوقی برجسته به نظر می آید.

قدرت مشروع در بستر مفاهیم اخلاقی زاده می‌شود و خود زمینۀ ظهور و بروز جبر های اخلاقی را در اجتماع مهیا می‌سازد که هردو هم قدرت و هم مورال یا اخلاق شکل دهندۀ نظام سیاسی و حقوقی جوامع انسانی اند .

قدرتی که ادعا می‌شود که مورال یا اخلاق را اساس می‌گذارد در تقابل با نظریۀ اخلاقی و قانونی اسلام قرار دارد زیرا شکل‌گیری این قدرت به دور از اخلاق و مورال است و یا به عبارۀ دیگر شکل‌گیری این‌گونه قدرت در میدان جنگ‌ها و منازعات بشری است که بر اساس خواست قدرت شکل می‌گیرد یعنی اینکه قدرت‌های متخاصم و در گیر جنگ دشمنان و رقبا را از صحنه مبارزه حذف کرده نمی‌توانند پس یک نوع مبادله و معامله بین قدرت‌های برابر و متخاصم صورت می‌گیرد ، به این معنی که برای رفع مناقشه بین قدرت‌های برابر و متخاصم راه حل روشنی دیگر به جز از مبادلۀ متقابل کالا وجود ندارد و برین منوال انتقال از میدان های نبرد خونبار به بازار مبادلۀ کالا صورت می‌گیرد ، از این جاست که طبق این نظریۀ قدرت و مورال یا اخلاق ، تعریف ابتدائی عدالت ، معامله ، دادوستد ، یا بده بستان و مذاکره است و با این تعریف یک‌سره رد می‌شود که عدالت یک مفهوم انتزاعی است.

در این نظریه مورال یا اخلاق به تبع از قدرت به فهم می‌آید به این معنی که مورال یا اخلاق و عمل اخلاقی ، انگیزۀ اخلاقی بوسیلۀ تصویب و تحریم ( مجاز و غیر مجاز ) به خواست قدرت حاکم ، درونی یا باطنی و کنترول می‌شود.

بر این اساس مورال یا اخلاق خیلی واضح در یکسانی با قدرت به فهم می‌رسد که مورال یا اخلاق شکلی متغییری از قدرت است ، درین صورت اخلاق یا مورال سبب می‌شود که انسان بنا به خواست و مطابق به قدرت عمل و رفتار پیشه گیرد ، یا به عبارۀ دیگر اینکه قدرت در ذهن‌ها لانه کرده است تا ایجاد تحرک کند و یا انسان‌ها وادار شوند که برخلاف علایق و دلچسپی های شان ، در عمل اقتضاأت قدرت حاکم را در نظر داشته باشند.

هم چنلن بوضاحت فهمیده می‌شود که بر اساس این نظریه مورال یا اخلاق به جز از ابزاری درست قدرت حاکم چیزی دیگری نیست و اخلاق یا مورال تلاش و تکاپوی قدرت برای بقاء و دوام است و درین صورت اخلاق یا مورال وظیفه و کشش درونی به خواست قدرت درک و فهم خواهد شد که رعایا را مطابق به خواست سلطه گران و حاکمان مجبور سازند یعنی اینکه مورال و یا اخلاق خواست حاکمان در ذهن و مغز رعایا است و این رعایا است که از طریق مورال یا اخلاق که شکلی از قدرت است ، خواست حاکمان و قدرتمندان را تحقق می‌بخشند گرچه تحقق خواست حاکمان برضد علایق و دلچسپی های رعایا باشد.

از این تئوری دانسته می‌شود که مورال یا اخلاق ابزار قدرت حاکم است تا وسیلۀ باشد در جهت خفه ساختن اعتراض توده ها و قیام و عصیان آن‌ها در برابر قدرت حاکم تا قدرت طبقۀ حاکم بقاء و دوام داشته باشد این دیدگاه نه تنها دیدگاه مبتنی بر مارکسیزم است بلکه طوریکه از مقدمه هم معلوم و هویدا است دیدگاه فیلسوفان رادیکال چون فریدریش نیچه Friedrich Nietzscheنیز است.

در انتروپولوژی Anthropology و روانشناسی psychology بوضاحت دریافته می‌شود که اخلاق یا مورال اثر و یا ابزار قدرت نیست بلکه مستقل از قدرت و پدیده‌های قدرت به اثبات رسیده است.

از لحاظ فزیولوژی physiology فزیولوژیست ها physiologists دریافته‌اند که ایده‌ها و یا مفاهیم اخلاقی جایگاهی در لب قدامی مغز frontal lappe دارند .

صدمه و آسیب برین بخشی از مغز سبب می‌شود تا فرد دچار اختلال در شورو شوق آمیزش اجتماعی ، وجدان ( قضاوت اخلاقی ) ، احساس همدردی ، با دیگران با درک وضعیت و حالت دیگران ، و دیگر اساسات عمل‌کرد های اخلاقی می‌شود ، بنابرین وجدان ( قضاوت اخلاقی ) ، احساس همدردی با دیگران ، شور و شوق آمیزش اجتماعی و عدالت ساخته و پرداختۀ قدرت نیستند ، بلکه مستقل از ساخت و پرداخت قدرت اند ، در حقیقت ایده‌های اخلاقی بخشی از ساخت و ساز انتروپولوژیک anthropologic انسان اند.

دلیل دیگر استقلالیت انتروپولوژیک anthropologic مورال یا اخلاق از قدرت این است که سایکولوژی تکاملی کوگنتیف مورال یا اخلاق cognitions and development psychology ( پروسۀ که دانش و فهم انسان در مغز انکشاف مییابد به معنی کوگنتیف cognition است ).

cognitions and developmet psychology نشان میدهد که قضاوت اخلاقی ، انکشاف و تکامل ایده‌های اخلاقی ارتباط مستقیم با نهاد های اجتماعی ندارند و مستقل از قدرت و پدیده‌های قدرت اندو بطور کامل ارتباط مستقیم و اصلی وضعیت انکشافی و تکاملی حالت روحی و روانی ( ناشی از مغز ) دارند.

ایده‌های انسان در مورد عدالت ، صداقت ، مجازات در قبال جرم و دیگر مفاهیم اخلاقی نتیجۀ ساختارهای cognitive در انسان است و این نشان دهندۀ این است که توانائی قضاوت اخلاقی در انسان وابسته و متکی به حالات انکشافی کوگنیتیف cognitive است.

وابستگی توانائی قضاوت اخلاقی به حالات انکشافی کوگنیتیف cognitive development نشان میدهد که اخلاق یا مورال یک پدیدۀ مربوط به انتروپولوژیک است anthropologic است ، همانگونه که پدیدۀ کوگنیتیف cognitive , یعنی اینکه مورال یا اخلاق نه در بستر اجتماع زاده شده است و نه هم مناسبات قدرت او را بوجود آورده است .

این را میتوان در زندگی اطفال در جوامع گوناگون به وضوح مشاهده کرد که اطفال جوامع گوناگون ، مثل چوامع دیموکراتیک ، شاهی مشروظه و یا مطلق ، کپیتالیستی ، کمونیستی و سوسیالستی دارای قضاوت‌های اخلاقی همسان اند .

در این مقام ضروری به نظر می‌رسد تا از لحاظ تاریخی قدرت و نقش قدرت مشخص شود .

از لحاظ تاریخی در دو کتگوری قدرت سر بر آورده است دیدگاه‌های دینی ، سیاسی، حقوقی و جامعه شناختی به آن پرداخته اند که عبارتند از :

1 ـ قدرتی که راه را برای تثبیت جبر های ممتد و مستمر اخلاق یا مورال در عمل فراهم می سازد و خود بر ذهنیت اخلاقی افراد و و قابلیت‌ها و شایستگی‌های افراد و توانائی های فردی آن‌ها ابتناء دارد و از ذهنیت اخلاقی افراد کسب مشروعیت می کند.

2 ـ قدرتی که به دور از ذهنیت اخلاقی براساس خواست قدرت و یا هم براساس تنازع بقاء شکل می‌گیرد و با خصایص انحصارگرانه عرض وجود می‌کند اساس گذار مناسبات و تعاملات اجتماعی است که برای بقاء و دوامش ضرورت است و این مناسبات و تعاملات همان رابطه‌های اند که قدرت آن‌ها را معیین می‌کند و به اشتباه برخی فیلسوفان و جامعه شناسان آن مناسبات و تعاملات را بنام اخلاق یا مورال یاد کرده اند.

پس در نتیجه می‌توان گفت اخلاق یا مورال و قضاوت‌های اخلاقی حقایق و واقیعت های مستقل از قدرت بشری و پدیدۀ های قدرت بشری اند و این دیدگاه دیدگاه دین مقدس اسلام نیز است.

و حال که در آستانۀ ورود به تجریه و تحلیل سیاسی و حقوقی افغانستان هستیم باید خاطر نشان کرد که بحث ما زیادتر بر سیستم سیاسی و حقوقی افغانستان متمرکز است و این تجزیه و تحلیل بر کندو کاو در حریم شخصی افراد و سیاست مداران ابتناء ندارد.

افغانستان که بر اساس موقیعت جیوستراتیژیک و جیو پالیتیک نقطۀ وصل در قارۀ آسیا به حساب می‌آید بخصوص که آسیای مرکزی را به آسیای جنوبی و آسیای میانه وصل می‌کند بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در رقابت‌های اقتصادی منطقه بین پاکستان ـ چین و هند ـ ایران در رسیدن به ذخایر طبیعی نفت و گاز و بازار های آسیای مرکزی ، خاور میانه اهمیت بیشتری کسب می‌کند بخصوص زمانیکه برخی فعالیت‌های اقتصادی در منطقه به شکل تروریزم عرض اندام می‌کند ، ایجاب می‌کند که در دو محور بر آفغانستان نظر انداخته شود که عبارتند از :

1 ـ دید جهان و منطقه نسب به افغانستان ،معرفی افغانستان توسط سیاست خارجی افغانستان به جهان و منطقه.

2 ـ معرفی و ارائۀ شناخت سیستم حقوقی و سیاسی در بعد داخلی افغانستان.

این جستار از پرداختن به مورد اول صرف نظر می‌کند و تنها به مورد دوم می‌پردازد و از این جهت از منظر داخلی نگاهی به بیرون از محدودۀ افغانستان خواهد انداخت نه نگاهی از بیرون به داخل افغانستان و تمرکز بحث بر شکل‌گیری قدرت و رابطه‌های قدرت با اخلاق یا مورال دربیشتر از یک دهه طرح ریزی شده است.

پس از آنکه حاکمیت طالبان درپی حملۀ تروریستی بر ایالت متحدۀ آمریکا در سپتامبر 2001 و حضور نیروهای ناتو در افغانستان ، سقوط کرد ، افغانستان بستر زایش انواع و اقسام قدرتها شد به این معنی که مناسبات اجتماعی در افغانستان مؤلدانواع قدرت‌های متعد شد یعنی گونه های متفاوت Qualities یا کیفیات ( توانائی های فردی ، تنظیمی ، حزبی د ر انجام کار های جسمی و فکری در یک بافت اجتماعی که در تفاوت توانائی های جسمی و فکری و موقیعت های نابرابراجتماعی ریشه دارند ) وconstelations ( ایده‌های همگون و به هم مرتبط ) در یک ترکیب و اختلاط در یک بافت اجتماعی ،قدرت های متعدد را به عرصۀ ظهور رسانیدند.

مبرهن و آشکار است که بزرگترین انکشاف سیاسی پس از سقوط حاکمیت طالبان ظهور قدرت سازمان یافته و مشروع بنام حاکمیت ملی ( دستگاه دولتی ) مبتنی و متکی بر مجموعه های بنام ملت ، شکل گرفت و قدرت رسمی بنام دستگاه دولتی در مناسبات ملی و بین‌المللی عرض اندام کرد ، رابطه‌های حقوقی و قانونی دولت و ملت بر اساس وثایق و لوایح حقوقی و قانونی هرجند ناقص و به عجله تألیف شدند اما باز هم دولت و ملت بر اساس این وثایق و لوایح قانونی تا حد رضایت و قناعت یک فیصدی لازم برای همزیستی مسالمت آمیز در یک فضای صلح ، امنیت و آرامش و شگوفائی و رفاه اقتصادی ، همدیگر را تعریف کردند و به همدیگر همبسته شدند.

باوجود این تلاش ملت رنجدیده و زجر کشیده ، به واقعاتی انسان به صورت مستمر و مداوم بر می‌خورد که نقض کنندۀ عهد و پیمان اخلاقی ملت برای مشروعیت بخشیدن قدرت دولتی است یعنی اینکه این واقعات مستمر همبستگی ملت و دستگاه دولتی را خدشعه دار می‌سازد و ذکر این واقعات قرار آتی اند:

1 ـ فساد گستردۀ اداری ( هم در مناسبات بین افراد ملت و ادارات دولتی مانند رشوه و آخاذی های آزار‌دهنده و جانکاه و هم در مناسبات داخلی ادارات دولتی بطور نمونه جزوتام های نظامی خیالی در تشکیلات وزارت دفاع و داخله و مدرسه‌ها و مکاتب خیالی در تشکیلات وزارت معارف).

2 ـ غصب زمین‌های دولتی و مردم از طرف زورمندان و عدم کفایۀ دستگاه دولتی در جلوگیری از غصب گستردۀ زمین‌های غصب شده.

3 ـ برخی از قرارداد های مهم برای اعمار افغانستان جنگزده و زیرساخت های آن ، حرف و نشان از دادن امتیاز به قراردادی ها در آزای رشوه و آخاذی های هنگفت است که از طریق ادارات مفسد سروسامان داده شده است.

4 ـ تداوم و استمرار جنگ و گسترش جنگ در نتیجۀ عدم ارائۀ دقیق حقوقی و قانونی از همبستگی ملت و دستگاه دولتی و تمثیل همبستگی ملت و دستگاه دولت در ابعاد حقوقی و قانونی.

تا حال با صد افسوس اوراق و اسناد سیاسی افغانستان در دستگاه دولت از تعریف دقیق مخالفین مسلح دولت در بعد دینی ، سیاسی و حقوقی سفید و نانوشته است و برخورد در این زمینه برخورد های سلیقوی است .

5 ـ عدم توانائی کنترول دستگاه دولتی بر بازار و ظهور مافیای اقتصادی در بازار آزاد افغانستان و نوسان قیمت ها به نفع مافیای اقتصادی و به ضرر ملت یعنی همان مجموعۀ که دستگاه دولت برآن ابتناء دارد و بران متکی است.

مافیای اقتصادی سبب فقر اکثریت و رفاه اقلیت معدود شده است .

6 ـ توجۀ احزاب و سازمان های سیاسی که برنامه های سیاسی مبتنی بر اعتقادات دینی ، اخلاقیات ذهنی یا subjective مرتبط به اعتقادات دینی در عمل فردی و اخلاقیات عینیت یافته به شکل قوانین یا objective مرتبط به اعتقادات دینی ، به طرف احیای قدرت پدرسالاری مبتنی بر سنت ( اینجا سنت به معنی اقوال ، افعال و امرو نهی رسول گرامی و اشرف مخلوقات حضرت محمد صلی الله علیه و سلم نیست بلکه مفهوم جامعه شناختی دارد و مراد از رسوم و عاداتی اند که از نسلی به نسلی انتقال می‌یابد و در بستر تاریخ زاده می‌شود و پدیدۀ مرتبط به قدرت است و یا در گهوارۀ قدرت رشد و نمو می‌کند و در مواقعی جای اخلاقیات تابت و فطری را بر اثر حمایۀ قدرت می‌گیرد مانند نکاح بیوه با برادر شوهر ، مواردی از سلب حقوق زن در تصرف و استفاده از حق ملکیت مانند گرفتن مهر و میراث به فرض اینکه زن ملکیت خود را تصرف کند استقلال اقتصادیش در راه اندازی یک کار و بار اقتصادی مستقل با مداخلۀ شوهرویا برادر ، پدر سلب و یا حد اقل محدود می‌شود و یا هم مصارف غیر مجاز در عروسی ها و مواقع نکاح . یعنی اینکه سنت از یک جامعه تا جامعۀ دیگر متفاوت است و در در طول زمان آرایش و پیرابیش را به فهم می رساند.).

پدر سالاری یعنی قبیله گرائی که مردان قبیله که از یک نسل و خون اند قبیله را قدرت می‌بخشند و با قرابت های خونی با دیگر قبایل گسترش حوزۀ نفوذ خود را بر اساس پدر سالاری محقق می‌سازند ، پدرسالاری یا قبیله گرائی برای یک نظام حقوقی و قانونی درد سر ساز است زیرا مجرمی مربوط به یک قبیله به بسیار آسانی حمایت قبیله را حاصل می‌کند تا از عقوبت و جزاء بر اساس نظام حقوقی و قضائی، درامن بماند .

توجۀ احزاب و گروه‌های سیاسی افغانستان بر گرایشات پدرسالارانه و تکیه بر سنت‌های قبیلوی برای کسب قدرت سیاسی، سبب شد تا اقوام افغانستان و نژاد های ساکن افغانستان سیاسی شوند و انفصالاتی بنام قوم و نژاد و لسان بوجود آید که دراین زمینه مواردی مهم قابل ذکر است بدینگونه که پس از سقوط حاکمیت طالبان اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بر اساس تاجک و پشتون بودن در تنظیم های اسلامی که رهبری تنظیم های مجاهدین و اکثریت اعضای از همان قوم بود خانه و لانه کردند و با تاریخ و گذشتۀ متضاد بنابر منفعت های سیاسی تفاهم و تعامل کردند ، گرچه این ادغام و اندماج از زمانی آغاز شد که حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق در آستانۀ سقوط بود و اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید حزب پرچم با شورای نظار و جمعیت اسلامی حساب تفاهم و تعامل باز کرد و برخی اعضای برجستۀ شاخۀ خلق حزب دیموکراتیک خلق افغانستان با حزب اسلامی داخل تفاهم و تعامل شدند ، اما در شرایط کنونی که اوضاع تغییر کرده است تعامل و تفاهم اعضای حزب دیموکراتیک خلق شاخۀ پرچم و خلق با احزاب مطرح سیاسی فرق های را نسبت به گذشتۀ قریب نشان میدهد به گونۀ که برخی اعضای شاخۀ پرچم بخصوص اعضای فارسی زبان حزب پرچم ، رابطۀ را که از قبل بین آن‌ها و بحصوص جمعیت و شوری نظار ایجادشده بود حفظ کرده‌اند و در جهت گیری های سیاسی در مبارزات انتحاباتی و ادارات دولتی نشان و اثر برجسته دارند و اما برخی از اعضای پشتوزبان حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در مجموعۀ از احزاب و سران و اعضای برجستۀ تنظیم های مجاهدین بر تفاهمات و تعاملات سیاسی از ترکیب مبارزۀ انتخاباتی که از اکثریت قوم پشتون تشکیل شده بود ، حمایت کردند.

مورد دیگر و برجسته و چشمگیر سیاسی شدن اقوام افغانستان ، جنجال بر سر توریع تذکره ها و یا شناسناسنامه های الکترونیک که یک معضل داغ و جنجال سیاسی است که بر سیاسی شدن اقوام ابتناء دارد و تلاش صورت گرفته است که اقوام رو در روی هم قرار گیرند.

7 ـ تقلب های وسیع و گستردۀ انتخاباتی در جند دور هم در سطح انتخابات ریاست جمهوری و هم در سطح پارلمانی و شوری های ولایتی که آفتابی و بر ملاء اند مشروعیت نظام سیاسی را خیلی کم‌رنگ ساخته‌اند و در این دور که انتخابات ریاست جمهوری پر از تقلب وسیع و گسترده بود و آبروی مشروعیت نظام را برد اما بر اساس تفاهم و تعامل سیاسی به کمک بیرونی‌ها ساختار نظام فراقانونی طرح ریخته شد و عملی شد که مؤثریت آن از هر زمان دیگر کمرنگ و تقلیل یافته است .

8 ـ خشونت علیه زنان و اطفال روز تا روز گسترش می‌یابد و دفاع از حقوق زنان و اطفال تنها در نوشته‌های قانون نامه‌ها مدون شده است و در عمل اثر قابل ملاحظه ندارد زن و طفل وطن از حریم خانواده تا دامن اجتماع با مشکل حقوقی دست به گریبان اند و تا حال قانون توانائی آنرا نداشته است که در عمل تکریم انسانی زنان و اطفال را تثبت کند و خشونت ها را به حد اقل کاهش و تقلیل دهد.

9 ـ کشت و زرع مواد مخدر به پیمانۀ زیاد ، آفت دیگری است که جامعۀ ما با آن دست به گریبان است ، که اثرات زیانبار آن هم بر اقتصاد و هم بر امنیت جامعه مشخص است و یک اقتصاد کاذب و غیر مشروع را سروسامان می‌دهد و در یک تلاش غیر مشروع ،صدمات جدی بر مؤسسه های حقوقی و قانونی وارد می‌کند .

دستگاه دولتی تاحال نه تنها نتوانسته است که ریشۀ این فساد یعنی کشت و زرع و قاچاق مواد مخدر را از ریشه برکند ، بلکه با دیدگان باز نظاره‌گر گسترش ، مناسبات اقتصادی غیر مشروع بر اساس قاچاق مواد مخدر است.

10 ـ فرار جوانان به طرف ممالک اروپائی و تقاضای پناهندگی کتلۀ عظیمی از افراد جامعه در ممالک اروپائی ، حاکی از ناتوانی دولت و حاکمیت است در امر ایجاد شغل و کار اقتصادی ، ایجاد امنیت و رفاه اقتصادی.

روز تا روز بر تعداد و شمار جوانان بیکار افزوده شده می‌رود و دولت و حاکمیت وعده‌های رفع مشکلات را می‌دهد ، اما در‌واقع دستگاه دولتی و حاکمیت توانائی و ظرفیت عملی ساختن وعده‌ها را ندارد ، این عدم توانائی دستگاه دولتی و حاکمیت معلول علت‌های است که در سطور بعدی به فهم و درک خواهد رسید.

به صورت محسوس در یافته می‌شود که در جامعۀ ما ، فساد اداری گسترده ، متخلفین بازار و قاچاق مواد مخدر یک مثلث نامیمون و شومی را تشکیل داده‌اند که می‌توان از این مثلث شوم به نام قدرت اقتصادی مافیائی تعبیر کرد.

این قدرت اقتصادی مافیائی ، قدرت سیاسی را که مظهر آن دستگاه دولت و حاکمیت مشروع است ، تحت شعاع قرار داده است ودر برخی ساحات اثرات عملی قدرت سیاسی مشروع را تا حد زیاد تقلیل و کاهش بخشیده است و از جانب دیگر قدرت سیاسی مشروع تاب و توان مقاومت و مبارزه را علیه قدرت اقتصادی مافیائی ندارد زیرا بخشی از ادارات مفسد قدرت سیاسی مشروع بر تاب و توان اقتصاد مافیائی می افزایند و برای رشد و گسترش آن زمینه‌ها را فراهم می سازند، یا به عبارۀ دیگر قدرت اقتصاد مافیائی با فساد اداری در ادارات مرتبط به قدرت سیاسی مشروع ، رابطۀ مستقیم و نزدیک دارد و مفسدین ادارات قدرت سیاسی مشروع یا دستگاه دولتی و حاکمیت سربازان جان بر کف اقتصاد مافیائی اند.

در یک رابطۀ دیگر اقتصاد مافیائی با ایجاد رابطه‌های سیاسی با قدرت سیاسی مشروع در زمینه‌های سیاسی بازتاب گسترده یافته است و برخی مجاری و مجال های تصمیمگیری را به خود اختصاص داده است.

بر اساس یک دید دیگر و یک تحلیل دیگر در یافته می‌شود که رابطه‌های سیاست مداران حاضر در صحنۀ اقتدار جامعۀ ما بر اصل سیاسی ماکیاولی Machiavelli ابتناء دارد یعنی : ( با دشمنان چنان زندگی کنیم که روزی می بایست دوستان ما شوند و با دوستان چنان زندگی کنیم که روزی به دشمنان ما مبدل خواهند شد.). و این همان اصلی است طوریکه در مقدمه گفته شد که یک گسست از اخلاق یا مورال را بازگو می‌کند.

این بدان معنی است که مناسبات و رفتار های فردی که بر قدرت مبتنی است جای اخلاق و مورال را درمحدودۀ روابط ذات البینی بین برخی سیاست مداران قدرت مند حاضر در صحنۀ جامعۀ ما گرفته است ، و در خلاء های قانونی و حقوقی و به حیث یک برنامۀ متداول مطرح می‌شودو یا هم در کاستن از توانائی اعمال نفوذ قانون و حقوق ، سروسامان دهندۀ بده بستان ها می‌شود.

جمع و جور شدن و ریخت و پاش تیم های سیاسی که تشکیل دهندۀ قدرت سیاسی امروزی اند ریشه در این اصل سیاسی ماکیاولی دارد یعنی اینکه سیاست کنونی جامعۀ ما در رابطه با حفظ قدرت و کسب قدرت بیشتر ، نه نگاه نفرت انگیز دارد و نه هم انعکاس دهندۀ دوستی‌های پایدار مبتنی بر اخلاق و مورال است و از اینجاست که دروازۀ معاملات و بده بستان ها باز است و امکانات تفاهمات سیاسی اقتدارگرایانه را فراهم می‌سازد .

عدالت که بالاترین هنجار اخلاقی و یک مفهوم مستقل از قدرت است که معرف ، قانون ، حقوق و کیفر هم است ، به دو شکل در کارکرد سیاسی سیاست مداران جامعۀ ما به حیث پدیدۀ معرفی می‌شود که بواسطۀ قدرت اساس گذاشته شده است و شکلی از پدیدۀ قدرت است ، به اینگونه :

1 ـ اعمال قدرت توسط اشخاص قویتر بر انسان‌های ضعیف‌تر به شکلی که سبب دوام و بقاِی قدرت قدرت مندان را تضمین کند.

2 ـ وقتی قدرت‌های متخاصم و متضاد در تساوی و برابری قرار دارند ، برای رهائی از بن و بست پیش آمده ، نوعی دادو ستد بین این قدرت‌ها درجریان می‌افتد که به تراضی می‌انجامد ، بطور نمونه درین مورد می‌توان از تفاهم نامۀ حکومت وحدت ملی ذکر بعمل آورد.

در گوشه‌های تاریک و در شب خیمه بازی‌های سیاسی برخی سیاست مداران جامعۀ ما ، تیاتر الیزابت elisabeth Theaterبر اساس ماکیاولیزم عامیانه یامبتذل یا vulgar Machiavellianismبرای پی‌گیری عزایم مذموم درجهت تحقق ارادۀ قدرت ، بروی صحنه برای نمایش جریان دارد که مفسدین ادارات دولتی ، سردمداران مافیای اقتصادی و قاچاقچیان مواد مخدر ، غاصبین زمین‌های دولتی و مردمی به این نمایش کف می‌زنند و از این نمایشنامه ها یاد می‌گیرند که چگونه مانع تحقق عدالت به مفهوم اخلاقی ، حقوقی و قانونی آن شوند ، آنگونه عدالت که در وثایق قانونی ثبت است.

بطور خلاصه اینکه ستیج سیاسی کنونی جامعۀ ما مجموعۀ از نیروها یا قدرت‌های اند که براساس خواست ارادۀ قدرت به صحنه سیاسی آمده‌اند و بین تصامیم شخصی و گروهی برخی از این سیاست مداران و وثایق و اسناد حقوقی و قانونی جامعه مبتی بر مفهوم اخلاقی عدالت تضاد و تخاصم سازمان یافته وجود دارد و همین تضاد سبب شده است که نهاد های حقوقی کارآئی قابل رضایت را ندشته باشند یعنی اینکه نقض قانون یک پدیدۀ روزمره در جامعۀ ماست.

در اختتام این مقال لازم به تذکر است نباید جنین نتیجه گرفت که جامعۀ ما فاقد انسان‌های نیک و سالم در عرصۀ سیاسی است ، ذهنیت های سیاسی سالم و حامی تکریم انسانی در جامعه وجودارند ،اما سازمان یافته و منسجم نیستند تا یک قدرت مؤثر را ایجاد کنند و در راه رفاه و آسایش جامعه برنامه‌های سالم سیاسی را تحقق بخشند ، گرچه شمار زیاد این سیاست مداران حضور محسوس در دستگاه دولتی و حاکمیت افغانستان نیز دارند ، امید می‌رود که این پراگندگی و تشتت نیرو های سالم که متفرق اند یک مجموعۀ قدرت مند و مؤثر را سامان دهند و به مشکلات جامعه از مجاری قانونی فایق آیند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


+ 2 = 10