نویسنده : عبدالبصیر صهیب صدیقی

تاریخ انتشار : 04.08.2017

دکتور سروش با پردازش نظریات اش بدون اینکه به تعالیم قرآنکریم و در برخی موارد به زمینه‌های تاریخی نزول آیاتRamadhan مبارکه توجه کند بر اساس تخیلات خودش رأی قایم می‌کند و آنرا در معرفت دینی تعمیم میدهد که از اساس نظریاتش در تخالف و تضاد با تعالیم و اموزه های قرانکریم است .

در مطالبی زیر عنوان نقد نظریات دکتور سروش مشهود بود که از دکتور سروش با جبریل امین میانۀ خوبی ندارد چون قایل بودن به ملک مقربی جون جبرئل امین (علیه‌السلام) پروژۀ ( نواعتزالیت ) دکتور سروش را را از بخ و بن ویران می‌کند بناء مفهوم وحی را از درون پیامبر صلی الله علیه وسلم و منبعث از خرد مبارک تأویل کرد یعنی اینکه هروقت که پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌خواست وحی را تحقق می‌بخشید و خیالش جبرئل (علیه‌السلام) را شکل و صورت میداد یعنی اینکه اختیار تحقق وحی را خودش بدست داشت.

مواری که درین زمینه قابل ذکر اند:

1 ـ گرچند این فرضیه با آیۀ 51 سورۀ مبارکۀ الشوری کاملاً در تضاد است و اما آیۀ مبارکۀ 105 سورۀ مبارکۀ النساء کاملاً تصریح کنندۀ استقلالیت وحی که حامل آن جبرئیل امین (علیه‌السلام) است و شخصیت پیامبرانۀ پیامبر گرامی صلی الله علیه وسلم است .

إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا ﴿4:105

( 105 ) یقیناً (این) کتاب را بحق بر تو نازل کردیم. تا به آنچه خداوند به تو آموخته در میان مردم داوری کنی، و مدافع (و حمایت کننده) خائنان مباش.

این آیۀ مبارکه و زمینۀ نزول آن کاملاً استقلالیت وحی را نشان میدهد ، آچه که در تضاد و تخالف با فرضیۀ دکتور سروش قرار دارد ، پس برای فهم درست آن به تفسیر این آیۀ مبارکه ترکیز می کنیم:

این آیۀ مبارکه و آیۀ مبارکۀ 113 به یک موضع مهم تاریخ رسالت و نبوت مرتبط اند و« قضیه از این قرار بود که فردی از انصار از قبیلۀ بنی ظفر بنام طعمة بشیر بن أبيرقزرۀ فرد دیگری از انصار را دزدید وقتی پرس و جو از مال مسروقه آغاز شد ، این شخص که مال را دزدیده بود آنرا در خانۀ یک یهودی گذاشت ، مالک زره به رسول الله صلی الله علیه وسلم عارض شد و ظن و گمان خود را نسبت به طمعه ظاهر کرد ، مگر طمعه و هم قبیله هایش و در کل قبیلۀ بنی ظفر خواستند که اتهام را به یهودی نسبت دهند ، زره از نزد یهودی دریافت شد ، مرد یهودی از دزدی برائت می جست که دزدی نکرده است و شکار توطئه شده است اما حامیان طعمه برائت مرد یهودی را قبول نکردند و اورا دشمن حق خواندند و بر ادعای مالک زره نیز دست رد زدند ، در این قضیه نزدیک بود که رسول الله صلی الله علیه و سلم نیز بر ضد مرد یهود فیصله صادر کند چون از رویداد ظاهری قضیه متأثر شده بودند در این میان وحی آمد و جریان برعکس شد چون مرد یهودی تبرئه شد و و دزدی طعمه آشکار گردید.1»

در این آیۀ مبارکه بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ به الله تعالی اختصاص دارد و اختصاص آ ن به پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست یعنی اینکه بر اساس این آیۀ مبارکه اتحاد معنوی الله تعالی و پیامبر صلی الله علیه وسلم در پروژۀ نواعتزالیت دکتور سروش از هم می‌پاشد جالب اینکه بر اساس رویداد ظاهری قضیه نزدیک بود که فیصله بر ضد مرد یهودی صادر شود که نقض آشکار عدالت محسوب می‌شود و اگر چنین می‌شد حمایت از خائنین بود ، پس اینجا دید الله تعالی و دید پیامبر اکرم صلی الله تعالی علیه وسلم یکی نبود و حب و بغض شان هم همسانی را نمایش نمی‌دهند تا اینکه پیامبر اکرم صلی الله تعالی علیه وسلم بواسطۀ وحی مطلع می‌شود و قضیه شکل معکوس را به خود اختیار می‌کند . این نشان دهندۀ این است که اگر این وحی درونی می‌بود و در اختیار پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌بود اصلاً این مشکل پیش نمی‌آمد و وحی مبارک آین آیۀ کریمه چنین دستور را در در خود نمی داشت و اگر بازهم مثلیکه دکتور سروش عادت دارد که در این چنین موارد حکم می‌کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم خودش به خود خطاب کرده است و خودش به خودش دستور داده است ، این خلاف واقع است و خلاف متن آیۀ مبارکه ، زیرا اگر چنین باشد این به این معنی است که بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ به پیامبر صلی الله تعالی علیه وسلم نیز باید تعمیم داده شود ، در حالیکه این منحصر به الله تعالی است ، دوم اینکه پیامبر هم می‌دانست العیاذ بالله که حق چیست و به کدام طرف است اما مسلمانی مسلمانان حامی دزد مسلمان و متهم بودن مرد یهودی سبب شده بود تا رجحان به برائت طعمه باشد که اما اینکه در نهایت خودش به خود دستور میدهد که وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا و با این دستور در فرجام مرد یهودی تبرئه می‌شود و غائله به اختتام می‌انجامد .

این تأویل دومی خطرناکترین نوع تأویل درین رابطه است زیرا با شأن و منزلت عصمت رسول الله صلی الله علیه وسلم در تضاد کامل قرار دارد ، نه تنها اینکه نادرستی آن آشکار است و دیگر اینکه هیچ دلیلی بر درونی بودن وحی نیست و از همین آیۀ مبارکه میتوان که هم بیرونی بودن و پیام رسان امین الله تعالی حضرت جبرائیل امین را اثبات کرد.

2 ـ استقلالیت وحی بر اساس آیۀ مبارکۀ 23 و 24 سورۀ مبارکۀ الکهف:

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْىۡءٍ إِنِّى فَاعِلٌ۬ ذَٲلِكَ غَدًا (٢٣) إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ‌ۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّى لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَـٰذَا رَشَدً۬ا (٢٤)

( 23 ) و هرگز درباره ی هیچ چیز نگو : «من فردا آن را انجام می دهم» .

( 24 ) مگر اینکه خدا بخواهد، و هرگاه فراموش کردی(و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو : «امیداورم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند» .2

یعنی اینکه این آیات مبارک به پیامبر صلی الله علیه وسلم یاد میدهد که برین ادعا مباش که کاری را فردا انجام خواهی داد زیرا تو که غیب نمی‌دانی که آیا آن کار وعده داده شده را انجام خواهی داد یا نه؟ و اگر این‌گونه وعدۀ انجام کاری از زبان مبارک گفته شود ، به یاد الله باید بود و ان شاءالله گفته شود.

این دستور نشان میدهد که پیامبر صلی الله علیه وسلم از قبل نمی‌داند که به انجام چه کار های مأموریت حاصل می‌کند و به گفتن چه اطلاعاتی و احکامی مأمور می‌شود ؟

این دو آیۀ مبارکۀ در زمینۀ شرف نزول یافتند که اهل مکه از روح ، اصحاب کهف و ذالقرنین سؤال کردند جواب را به فردا مؤکول کردند که پانزده روز وحی تأخیر شد و این آیات مبارک هم در این ارتباط نازل شدند3.

این دو آیۀ مبارکه به طور قطع استقلالیت وحی را به اثبات می‌رساند و آنگونه نیست که طبق طرح نو اعتزالیت پیامبر صلی الله علیه وسلم هر وقت و هر زمانی که بخواهد به تخیل و خرد خود صورت ملک مقرب جبرئیل امین را بدهد و وحی را تحقق بخشد ، پس دانسته می‌شود که این دو آیۀ مبارکه در تضاد کامل با دیدگاه نواعتزالیت دکتور سروش قرار دارد که غیر قابل انکار است .

3 ـ استقلالیت وحی از اثرات رسوم جامعۀ عربی :

إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّہُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَہۡرً۬ا فِى ڪِتَـٰبِ ٱللَّهِ يَوۡمَ خَلَقَ ٱلسَّمَـٰوَٲتِ وَٱلۡأَرۡضَ مِنۡہَآ أَرۡبَعَةٌ حُرُمٌ۬‌ۚ ذَٲلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ‌ۚ فَلَا تَظۡلِمُواْ فِيہِنَّ أَنفُسَڪُمۡ‌ۚ وَقَـٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِڪِينَ كَآفَّةً۬ ڪَمَا يُقَـٰتِلُونَكُمۡ ڪَآفَّةً۬‌ۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ (٣٦) إِنَّمَا ٱلنَّسِىٓءُ زِيَادَةٌ۬ فِى ٱلۡڪُفۡرِ‌ۖ يُضَلُّ بِهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُحِلُّونَهُ ۥ عَامً۬ا وَيُحَرِّمُونَهُ ۥ عَامً۬ا لِّيُوَاطِـُٔواْ عِدَّةَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ فَيُحِلُّواْ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ‌ۚ زُيِّنَ لَهُمۡ سُوٓءُ أَعۡمَـٰلِهِمۡ‌ۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِى ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡڪَـٰفِرِينَ (٣٧)

( 36 ) بی گمان تعداد ماهها نزد خداوند در کتاب خدا, از آن روز که آسمانها وزمین را آفریده, دوازده ماه است, که چهار ماه از آن, (ماه) حرام است. این, دین ثابت ودرست (الهی) است. پس در این ماهها به خود ستم نکنید, و دسته جمعی با مشرکان بجنگید, همان گونه که آنها دسته جمعی با شما می جنگند, وبدانید که خداوند با پرهیزگاران است.

( 37 ) همانا به تأخیر افکندن (وجابجای ما ههای حرام) افزونی در کفر است, کسانی که کافر شدند, با آن گمراه می شوند, یک سال؛ آن را حلال, ویک سال (دیگر) آن را حرام می کنند, تا مطابق با تعداد ماههایی شود که خداوند تحریم کرده است, پس آنچه را که خدا حرام کرده, حلال می شمارند, اعمال زشت شان در نظرشان آراسته شده است, وخداوند گروه کافران را هدایت نمی کند.4

استقلالیت وحی از اثرات رسوم جامعۀ عربی بر اساس آیۀ های مبارکۀ 36 و 37 سورۀ مبار التوبه نیز کاملاً واضح و آشکار ، آنگاه که در طرح نو اعتزالیت دکتور سروش آمده که که وحی متأثر از فرهنگ و رسوم عربی بوده است و رنگ و بوی عربیت را دارد و ادعا دارد که تصویر ها همه به صورت‌های اند که قبلاً در جامعه شناخته شده بودند.

این ادعای نو اعتزالیت هم بر اساس این دو آیۀ مبارکه مردود دانسته می‌شود ، نه تنها اینکه مردو دانسته شده‌اند بلکه در برابر این رسم ناپسندیده که تحریفی از تعالیم انبیاء علیهم السلام است، مبارزۀ جدی صورت گرفته است و اصل موضوع این است که :

نسی رسم جاهلانۀ بود که در آیۀ مبارکۀ 37 از آن ذکر شده است و این نسی در فرهنگ جاهلی عرب بر دوگونه بود که عبارتند از :

الف : بر اساس آیۀ مبارکه دانسته شد که یک سال دوازده ماه است که به صورت مشخص چهار ماه آن ( ذالقعده ، ذالحجه ، محرم و رجب ) ماه های حرام اند یعنی جنگ درین ماه ها حرام و ناروا اند.

در فرهنگ جاهلی عرب این ماه ها با حیله و نیرنگ تغییر و تبدیل می‌شدند تا جواز جنگ را بدست جنگ افروزان بدهد و این تبدیلی و جابجائی ماه های حرام در فرهنگ جاهلی عرب یک امر مشهود بود و به هیچ قید و قیود اخلاقی بستگی نداشت بلکه دلبخواهی بود وقتی ماهی حرامی حلال میشد شمشیر ها از غلاف بر می‌آمد و بازار قتل و کشتار گرم می‌شد و خون های بیشماری بر زمین می‌ریخت و زندگی ها به یغما و تاراج می‌رفتند .

ب ـ صورت دوم تغییر و تبدیل این بود که سال قمری را با اضافه کردن یک ماه به سال شمسی تطابق می‌دادند تا که مراسم ادای حج در یک موسم سال اتفاق افتد تا از زحمات تغییر موسم در ادای مراسم حج بدور باشند چون به حساب ماهای قمری ادای مراسم حج در تغییر موسم سال اتفاق می افتد.

با این حساب تا 33 سال حج در اوقاتی پیش می‌آید که به حساب ماه های حرام منطبق نیست و غیر از اوقات و یا توقیت شرعی و دینی آن است و تنها در سال سی و چهارم در همان توقیت زمانی مطابق به ماهای حرام شرعی و دینی پیش می‌آید که همان 9 ـ 10 ذالحجه است.

این همان موضوعی است که در زمان حجه الوداع پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند که : « آن الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السموات و الارض » یعنی این سال حج به زمانی مطابقت کرد که توقیت اصلی آن است.

در آیۀ مبارکۀ 37 التوبه نسی حرام و منع قرار داده شده است و رسم جاهلانۀ جامعۀ عربی را در هرد و مورد چه برای ثبات موسمی حج و چه برای جواز جنگ‌ها و خونریزی ها از بیخ و بن برانداخت.

4 ـ خشکانیدن ریشه‌های تبنی ( پسر خواندگی ):

برای استقلالیت وحی از شخصیت مبارک پیامبر صلی الله علیه وسلم و رسوم جامعۀ عرب خشکانیدن ریشه‌های تبنی که در جامعۀ جاهلی عرب خیلی نیرومند بود ، مورد مهم و اساسی است که به باید به آیات مبارکۀ 37 ـ 40 سورۀ مبارکۀ الاحزاب توجه شود .

وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِىٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِى فِى نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَٮٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٌ۬ مِّنۡہَا وَطَرً۬ا زَوَّجۡنَـٰكَهَا لِكَىۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٌ۬ فِىٓ أَزۡوَٲجِ أَدۡعِيَآٮِٕهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡہُنَّ وَطَرً۬اۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولاً۬ (٣٧) مَّا كَانَ عَلَى ٱلنَّبِىِّ مِنۡ حَرَجٍ۬ فِيمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۖ ۥ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِى ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرً۬ا مَّقۡدُورًا (٣٨) ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَـٰلَـٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُ ۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبً۬ا (٣٩) مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ۬ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَـٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّـۧنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَىۡءٍ عَلِيمً۬ا (٤٠)

( 36 ) و هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنی را نرسد ؛هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کند، آنکه آنها در کارشان اختیاری باشد، و هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، به راستی که در گمراهی آشکاری گرفتار شده است.

( 37 ) و (به یاد بیاور) زمانی را که به آن کس که خدا به او نعمت داده بود، و تو (نیز) به او نعمت داده بودی، می گفتی همسرت را نگاه دار و از خدا بترس» و در دل خود چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار می کند، و از مردم می ترسیدی؛ در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی، پس چون زید از او حاجت خویش بگزارد، (و طلاقش داد) او را به ازدواج تو در آوردیم؛ تا بر مؤمنان در (باره ی ازدواج با) زنان پسر خواندگان شان هیچ حرجی نباشد؛ هنگامی که حاجت خویش از او بگزارده (و طلاقشان داده) باشند، و فرمان خدا انجام شدنی است.

( 38 ) بر پیامبر در آنچه خدا برای او حلال (و مقرر) کرده است؛ هیچ حرجی نیست، این سنت خداوند است در (باره ی) کسانی که پیش از این بوده اند، و فرمان خداوند حساب شده و دقیق است.

( 39 ) (همان) کسانی که پیامهای خدا را می رسانند و از او می ترسند و از هیچ کس جز او نمی ترسند، و خداوند برای حسابگری (اعمالشان) کافی است.

( 40 ) محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نیست، و لیکن رسول خدا و خاتم پیامبران است، و خداوند به هر چیز آگاه است.5

پس منظر این آیات مبارکه نکاح پیامبر صلی الله علیه وسلم با دختر عمه‌اش زینب رضی الله عنها بنت جحش است که قبل از آن همسر زید رضی الله عنه بود ، وقتی که زید رضی الله عنه زینب رضی الله عنه را طلاق داد ، پیامبر صلی الله علیه وسلم با او ازدواج کرد و این نوعی از ازدواج است که در جامعۀ عرب آنزمان مرسوم نبود چون زید رضی الله عنه پسر خواندۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم بود.

تفصیل این موضوع به اینگونه است که:

زمانیکه کشیدگی های فامیلی بین زینب رضی الله عنها و زید رضی الله عنه به اوج خود می‌رسد و زید رضی الله عنه به دفعات از زینب رضی الله عنها نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم شکایت برد و در نهایت عرض کرد که همسرش را طلاق دهد و راه جدائی درپیش گیرد چون زید رضی الله عنه دریافته بود که زینب رضی الله عنها از دل به این وصلت راضی نیست چون دلیل عمده و اساسی این بود که زید رضی الله عنه غلام آزاده کردۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم بود و زینب رضی الله عنها از خاندان قریش بود برای خود کسر شأن می پنداشت که با یک غلام آزاد شده همسر باشد و زندگی فامیلی را بسر برد، به این اساس در ظرف تقریباً یک سال و یا کمی بیش حرف و حدیث طلاق بین شان مطرح شد.

منافقین و دشمنان رسالت به چنان حدس و گمان دچار شدند که برهم خوردن زندگی فامیلی زید رضی الله عنه و زینب رضی الله عنها کار پیامبر صلی الله علیه وسلم است و بعد از ازدواج پیامبر صلی الله علیه وسلم به این شایعه پراکنی در ابعاد وسیع کوشیدند و پیمبر صلی الله علیه وسلم را مذمت می‌کردند که با همسر مطلقۀ پسر خوانده اش که آن زمان مرسوم نبود ازدواج کرده است.

از قبل الله تعالی اشاراتی در آیه‌های مبارکۀ 1 ـ 2 ـ 3 ـ و 7 این سورۀ مبارکه بوده که پیامبر صلی الله علیه وسلم با زینب رضی الله عنها ازدواج کند اما رسول الله صلی الله علیه وسلم از آن نگران بود که چگونه با همسر مطلقۀ پسر خوانده اش نکاح کند ، در حالیکه اینگون نکاح هیچ مرسوم و مروج نبود و می‌اندیشید که تمام چامعۀ شرکی عرب در مقابل این عمل خواهند ایستاد و علم اعتراض را بلند خواهند نمود.

و برین اساس بود که پیامبر صلی الله علیه وسلم زید رضی الله عنه را از طلاق دادن منع کرد ( این منع به حیث یک مشورۀ شخصی بود نه بر اساس وحی جلی یا خفی که در احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم دریافت می‌گردد یعنی زید رضی الله عنه آزادی عمل را داشت که یا مشوره را قبول کند و یاهم نکند.) و هدف از این منع این بود که زید رضی الله عنه با تصمیم عدم طلاق ، مشکل عمده از دوش رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز برداشته خواهد شد و در صورت طلاق ، پیامبر صلی الله علیه وسلم مجبور خواهد شد که با زینب رضی الله عنها ازدواج کند و آنگاه با تبلیغات سؤ ی مشرکین و جهال عرب مواجه خواهد بود.

حال اگر به طرح نو اعتزالیت توجه کنیم دریافته می‌شود که درین مورد هم انطباق ندارد زیرا پیامبر صلی الله علیه وسلم از بدنامی هراس دارد و زید رضی الله عنه را براساس شخصیت شخصی خود مانع طلاق می‌شود در حالیکه الله تعالی مأموریت این را میدهد که با زینب رضی الله عنها ازدواج کند تا رسم تبنی ( پسر خواندگی ) از رواج بافتد و برای ابد مختومه اعلان شود.

در این موضوع دو گونه اراده و تصمیم را ما فهم و درک می‌کنیم و به این نتیجه می‌رسیم که وحی از خرد و ذهن پیامبر صلی الله علیه وسلم نأشی نشده است وحی از بیرون بوده است و دستوری بوده است که برخلاف میل پیامبر صلی اللع علیه وسلم مأموریت داده شده است که به تعمیل آن باید اقدام کند.

تفاوت ارادۀ الله تعالی و تصمیم پیامبر صلی الله علیه وسلم و تعمیل دستور الهی توسط پیامبر صلی الله علیه وسلم با توجه به این روایت خیلی آشکار و شفاف فهم و درک می‌شود که چنین است :

امام زین العابدین علی بن حسین رضی الله عنهما می‌فرماید که الله تعالی به پیامبر صلی الله علیه وسلم خبر داد که زینب رضی الله عنها شامل ازواج مطهرات می‌شود ، اما زمانیکه زید رضی الله عنه شاکی و با تصمیم طلاق نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد پیامبر صلی الله علیه وسلم از طلاق اورا منع کرد طوریکه در آیت شریفه ذکر است و بر این اساس الله تعالی فرمود که دستور نکاح با زینب رضی الله عنها را که برایت داده شده بود از زید رضی الله عنه کتمان کردی ، آن دستوری را که الله تعالی می‌خواست ظاهر کند6 .

اینجا مسأله خیلی شفاف و روشن استکه بر اساساتی که نو اعتزالیت استوار شده است از توجیه این مورد خیلی درمانده و ناتوان است زیرا که پیامبر صلی الله علیه وسلم این مأموریت را و تعمیل این دستور را خیلی دشوار می‌اندیشد و حتی این دستور را از زید رضی الله عنه کتمان می‌کند در حالیکه الله تعالی می‌خواست آنر ظاهر و آشکار سازد در اینجا آنچه فهم می‌شود تفاوت است و بر این اساس اساسات نو اعتزالیت دکتور سروش بازی با کلمات است که تخیلات دکتور سروش را شکل و صورت داده است.

چیز دیگری که درین موضوع با نو اعتزالیت دکتور سروش در تضاد و تخالف است این است که وحی نه تنها از رنگ و لون رسوم جاهلیت پاک و منزه است بلکه در براندازی آن‌ها دستورات لازم را داده است و این همان است که مستقل است که استقلالیت اش اظهر من الشمس است.

4 ـ استقلالیت وحی بر اساس قضیۀ افک:

سورۀ مبارکۀ نور آیات مبارکۀ 11 ـ 26

إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٌ۬ مِّنكُمۡ‌ۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرًّ۬ا لَّكُم‌ۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٌ۬ لَّكُمۡ‌ۚ لِكُلِّ ٱمۡرِىٍٕ۬ مِّنۡہُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِ‌ۚ وَٱلَّذِى تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُ ۥ مِنۡہُمۡ لَهُ ۥ عَذَابٌ عَظِيمٌ۬ (١١) لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَـٰتُ بِأَنفُسِہِمۡ خَيۡرً۬ا وَقَالُواْ هَـٰذَآ إِفۡكٌ۬ مُّبِينٌ۬ (١٢) لَّوۡلَا جَآءُو عَلَيۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُہَدَآءَ‌ۚ فَإِذۡ لَمۡ يَأۡتُواْ بِٱلشُّہَدَآءِ فَأُوْلَـٰٓٮِٕكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَـٰذِبُونَ (١٣) وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُ ۥ فِى ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأَخِرَةِ لَمَسَّكُمۡ فِى مَآ أَفَضۡتُمۡ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (١٤) إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُ ۥ بِأَلۡسِنَتِكُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِكُم مَّا لَيۡسَ لَكُم بِهِۦ عِلۡمٌ۬ وَتَحۡسَبُونَهُ ۥ هَيِّنً۬ا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٌ۬ (١٥) وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَڪَلَّمَ بِہَـٰذَا سُبۡحَـٰنَكَ هَـٰذَا بُہۡتَـٰنٌ عَظِيمٌ۬ (١٦) يَعِظُكُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦۤ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ (١٧) وَيُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأَيَـٰتِ‌ۚ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (١٨) إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَـٰحِشَةُ فِى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ۬ فِى ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأَخِرَةِ‌ۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ (١٩) وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡڪُمۡ وَرَحۡمَتُهُ ۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٌ۬ رَّحِيمٌ۬ (٢٠) ۞ يَـٰٓأَيُّہَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٲتِ ٱلشَّيۡطَـٰنِ‌ۚ وَمَن يَتَّبِعۡ خُطُوَٲتِ ٱلشَّيۡطَـٰنِ فَإِنَّهُ ۥ يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ‌ۚ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُ ۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدً۬ا وَلَـٰكِنَّ ٱللَّهَ يُزَكِّى مَن يَشَآءُ‌ۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ۬ (٢١) وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِى ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَـٰكِينَ وَٱلۡمُهَـٰجِرِينَ فِى سَبِيلِ ٱللَّهِ‌ۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْ‌ۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡ‌ۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ۬ رَّحِيمٌ (٢٢) إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَـٰتِ ٱلۡغَـٰفِلَـٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَـٰتِ لُعِنُواْ فِى ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأَخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٌ۬ (٢٣) يَوۡمَ تَشۡہَدُ عَلَيۡہِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَيۡدِيہِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ (٢٤) يَوۡمَٮِٕذٍ۬ يُوَفِّيہِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَيَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِينُ (٢٥) ٱلۡخَبِيثَـٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَـٰتِ‌ۖ وَٱلطَّيِّبَـٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَـٰتِ‌ۚ أُوْلَـٰٓٮِٕكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ‌ۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٌ۬ وَرِزۡقٌ۬ ڪَرِيمٌ۬ (٢٦)

( 11 ) مسلماً کسانی که تهمت بزرگ (درباره ی ام المؤمنین عایشه) آوردند، گروهی از خود شما هستند، گمان نکنید که این (ماجرا) برای شما بد است، بلکه آن برای شما خیر است، برای هر کدام از آنها سهمی از گناه است که مرتکب شده است، و کسی از آنان که (بخش) بزرگی (و مهمی)از آن (تهمت) را به عهده داشته است، برای او عذاب عظیمی است.

( 12 ) چرا هنگامی که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان خیر نبردند، و نگفتند: این تهمتی (بزرگ و) آشکار است.

( 13 ) چرا چهار شاهد بر آن نیاوردند؟! پس چون گواهان را نیاوردند، آنان در نزد خدا دروغگویانند.

( 14 ) و اگر فضل خدا و رحمت او در دنیا و آخرت نبود، قطعاً در آنچه به آن پرداختید، عذاب (سخت و) بزرگی به شما می رسید.

( 15 ) زمانی که آن (شایعه) را از زبان یکدیگر می گرفتید، و با دهان خود سخنی می گفتید که به آن علم (و یقین) نداشتید، و آن را سهل (و کوچک) می پنداشتید در حالی که آن نزد خدا بسیار بزرگ است .

( 16 ) چرا هنگامی که آن را شنیدید؛ نگفتید : «ما حق نداریم که آن (سخن) را بر زبان آوریم، (خداوندا) تو منزهی! این بهتان بزرگی است ؟!».

( 17 ) خداوند شما را اندرز می دهد که اگر مؤمن هستید؛ هرگز به چنین کاری باز نگردید .

( 18 ) و خداوند آیات (خود) را برای شما بیان می کند، و خداوند دانای حکیم است.

( 19 ) بی گمان کسانی که دوست دارند زشتیها در (میان) مؤمنان شایع شود، عذاب درد ناکی برای آنها در دنیا و آخرت است، و خداوند می داند وشما نمی دانید.

( 20 ) و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نمی بود، و اینکه خداوند روؤف مهربان است، (عقوبت سختی شما را در بر می گرفت).

( 21 ) ای کسانی که ایمان آوردید! از گامهای شیطان پیروی نکنید، و هرکس که از گامهای شیطان پیروی کند، پس بی گمان ( گمراهش می کند، و) او(= شیطان) به فحشا و منکر فرمان می دهد، و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نمی بود، هرگز کسی از شما پاک نمی شد، و لیکن خداوند هر که را بخواهد پاک می کند، و خدا شنوای داناست .

( 22 ) کسانی از میان شما كه توانگر و (دارای) وسعت (زندگی) هستند، نباید سوگند بخورند بر آن که به خویشاوندان و مستمندان و مهاجران در راه خدا چیزی ندهند، آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند، آیا دوست نمی دارید که خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده ی مهربان است.

( 23 ) بی گمان کسانی که زنان پاکدامن بی خبر (از هرگونه بدکاری و) مؤمن را متهم (به زنا) می سازند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند، و عذاب بزرگی برای آنهاست.

( 24 ) روزی که زبانهایشان و دستهایشان و پاهایشان به آنچه می کردند بر علیه آنها گواهی می دهند.

( 25 ) آن روز، خداوند جزای واقعی آنها را به تمام (و بی کم و کاست) می دهد، و خواهند دانست که خداوند همان حق آشکار است.

( 26 ) زنان ناپاک از آن مردان نا پاکند، و مردان ناپاک (نیز) برای زنان ناپاک هستند، و زنان پاک از آن مردان پاک، و مردان پاک از آن زنان پاک اند. اینان از آنچه (مردم درباره شان) می گویند، مبّرا (و پاک) هستند، برای آنها آمرزش (الهی) و روزی ارزشمندی است.

قبل از اینکه در مورد استقلالیت وحی بر اساس قضیۀ افک استنتاج کنیم بهتر است به صورت فشرده و مختصر در مورد افک بدانیم و آن اینکه :

سورۀ مبارکۀ نور بعد از غزوۀ بنی المصطلق در رابطه با قضیۀ افک نازل شده است و مراد از افک همان تهمتی است که منافقین به طاهرۀ مطهره بی بی عایشه صدیقه گفتند.

بنی المصطلق قبیلۀ از خزاعه بود که در ساحل بحر الاحمر بین جده و رابغ در علاقۀ بنام قدید زندگی داشتند ، چشمه و آبگیر این قبیله بنام مریسع معروف بود که در احادیث مبارک نیز از این چشمه و آبگیر ذکر بعمل آمده است و زمانی هم غزوۀ بنی المصطلق بنام همین چشمۀ آب یاد شده است.

در شعبان سال ششم به پیامبر صلی الله علیه وسلم اطلاع رسید که این قبیله برضد حاکمیت مدینۀ منوره آمادگی های جنگی می‌گیرند. برای سرکوبی و خاتمۀ جنگ رسول لله صلی الله علیه وسلم با لشکری از مسلمان به طرف این قبیله حرکت کرد و از قضا به تعداد زیادی از منافقین هم با مسلمانان در این مهم همراه شدند ، هدف نظامی تعیین شده حاصل شد و هنوز لشکر مسلمانان در آنجا بود که بین غلام حضرت عمر رضی الله عنه ( جهجاه بن مسعود غفاری ) و یک حلیف قبیلۀ خزرج انصاری بر سر آب جنگ پیش آمد که منافقین از این حالت سخت بهره برداری کردند و تلاش داشتند تا بین انصار و مهاجرین خلیج بی اعتمادی بوجود آورند و آنرا وسیع و وسیع‌تر سازند و وحدت مسلمانان را از هم بپاشند ، این تلاش سبب شد که رکیک ترین الفاظ به آدرس مسلمان فرستاده شود ، اگر تحمل و درایت صحابه رضوان الله علیهم اجمعین نبود وضع خیلی متشنج و وخیم تر میشد و برای اینکه فرصت های شیطانی منافقین کاهش یابد ، پیامبر صلی الله علیه وسلم دستور عزیمت و بازگشت را دادند ، درین ماجرا چهرۀ شیطانی عبدالله ابن اوبی در نفاق افگنی از همه برجسته و چشمگیر بود.

در سفر غزوۀ بنی المصطلق بیبی عایشه صدیقه نیز هم رکاب پیمبر صلی الله علیه وسلم بود .

حرکت بازگشت به مدینۀ منوره به عجله آغاز شد تا بگو مگو ها بین انصار و مهاجرین قطع شوند و یا هم تقلیل یابند.

در بازگشت از این غزوه منافقینفتنۀ بسیار خطرناکی را بر پا کردند و آن فتنه تهمت به بی بی عایشۀ صدیقه طاهره بود که دقیق عزت و شرف رسالت و شخصیت حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را نشانه گرفتند ، این واقعه را بی بی عایشۀ صدیقه طاهره چنین روایت می کند:

« قاعده برین بود که در رسول الله صلی الله علیه وسلم در اسفار یکی از ازواج مطهرات را با خود می‌بردند و انتخاب به ذریۀ قرعه بود که قرعه بنام من برآمد و من همرای شان رفتم در بازگشت که ما نزدیک مدینۀ منوره بودیم در جای رسول الله صلی الله علیه وسلم اتراق کردند و بخشی از شب باقی‌مانده بود که آمادگی های سفر شروع شد ، من برخاستم و برای رفع قضای حاجت رفتم و در برگشت نزدیک قیامگاه احساس کردم که هار گردنم از گردنم افتاده به تلاش یافتن هار گردنم رفتم و درین اثنا قافله ما حرکت کرده بود . قاعده برین بود که من در وقت حرکت در هودج می‌بودم که چهار نفر آنرا بر شتر می گذاشتند ، آنزمان از کمی غذا ما خانم‌ها لاغر بودیم و بدین دلیل کسانی که هودج مرا بر شتر می گذاشتند متوجه نشدند که من در بین آن نیستم. وقتی که من از تلاش هار گردنم به آنجا آمدم هیچ کسی در آنجا نبود و من چادرم را بر خود کشیدم و دراز کشیدم و در فکر کردم که وقتی آن‌ها مرا نبینند برای یافتن من می‌آیند درین حالت برمن خواب غلبه کرد ، صبح وقتی که من خواب بودم و صفوان بن معطل ( از اصحابی بود که در عزوۀ بدر شرکت داشت و بدری بود ) از آنجا گزر می‌کرد مرا دید و شناخت زیراکه قبل از حکم حجاب او بار ها مرا دیده بود، او عادت داشت که صبح تا دیر بخوابد ، وقتی که او مرا دید شتررا توقف داد و انا لله و انا الیه راجعون از زبانش برآمد و گفت که زوجۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم اینجا جامانده است با این صدا چشمانم باز شد و من برخاستم و فوراً چادرم را بروی خود کشیدم ، او با من هیچ حرفی نزد ، شترش را نزد من به زانو کرد و نشاند ، دور و جدا از من ایستاد ، من بر شتر سوار شدم و او افسار شتر را بدست گرفت و روانه شدیم ، ظهر به کاروان رسیدم در جای که توقف کرده بودند و لشکر یا کاروان معلوم نبود که من از کاروان مانده‌ام ، بر این اساس تهمت زنان تهمت زنی کردند و پیشاپیش آن‌ها عبدالله ابن آبی ابن سلول بود ، مگر من بی‌خبر از آن بودم که چه حرف‌های در جریان است.

در روایات دیگر آمده است که وقتی که بی بی عایشه صدیقه طاهره سوار بر شتر صفوان به لشکریان پیوست، عبدالله ابن اوبی فریاد برآورد که قسم بخدا که سالم نیامده است ، ببینید که همسر پیامبر تان با شخص دیگر بسر برده و حالا او آنرا بربطور علانیه می آورد.

با رسیدن به مدینه مریض شدم و قریب به یک ماه در بستر بیماری افتادم ، در شهر آوازۀ این بهتان بلند شد ( در گردش بود ) تا اینکه به رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز این بهتان رسید مگر من آگاه نبودم اما توجۀ را که در اوقات مریضی از رسول الله صلی الله علیه وسلم میدیدم این بار محسوس نبود ، وقتی به خانه تشریف می آوردند می‌پرسیدند که این چطور است؟ شخص خود مبارک با من حرف نمی‌زد و در شک بودم که ضرور چیزی هست. آخرالامر اجازه گرفتم تا خانۀ مادرم بروم تا که او رسیدگی بهتر به من بکند

یک شب برای رفع حاجت بیرون از مدینه رفتم ، آنزمان در خانه‌هایمان مکانی برای رفع حاجت نبود و ما مردم به این منظور به جنگل می‌رفتیم مادر مسطح ابن اثاثه بود که دختر خالۀ پدرم بود و ( خاندانی که کفالت آنرا ابوبکر صدیق رضی الله عنه به عهده داشت ) با وجود این احسان ابوبکر صدیق رضی الله عنه ، مسطح هم در جمع آنهای بود که تهمت زنی می کردند.

مادر مسطح تمام داستان را برایم تعریف کرد و برایم شنواند که مردم در مورد من چه حرف‌های می زنند.

برعلاوۀ منافقین مسلمانانیکه درین تهمت سهم نمایان داشتند که از آنجمله مسطح ، حسان بن ثابت شاعر معروف اسلام و حمنه بنت جحش خواهر زینب رضی الله عنهااند. با شنیدن این داستان خون در بدنم خشک شد و قضای حاجت هم فراموشم شد که به رفع آن بیرون آمده بودم مستقیم به خانه برگشتم و همه شب گریستم.

در ادامه حضرت بی بی عایشه طاهره صدیقه می‌فرماید که رسول الله صلی الله علیه وسلم درین مورد حضرت علی رضی الله عنه واسامه بن زید رضی الله عنهما را خواست و از آن‌ها مشوره خواست ، اسامه رضی الله عنه در بارۀ من کلمۀ خیر گفت و عرض کر یا رسول الله غیر از نیکوئی چیزی در همسر تان نیست این همه کذب و باطل اند که بر پا شده اند.

حضرت علی رضی الله عنه فرمودند که یا رسول الله قلت زنان ( برای همسرشدن ) نیست ، شما در عوض آن همسر دیگر می‌توانید ( داشته باشید ) و اگر تحقیق می‌کنید کنیز خدمت کار را بخواهید که حالات را دریافت کند. همین شد که کنیز خدمت کار خواستند و پرس و پال کردند ، او ( خدمتگار ) گفت که با آن خدا قسم که ترا به حق فرستاده من در او هیچ بدی ندیده‌ام.

همان روز رسول الله صلی الله علیه وسلم خطبه ارشاد فرمودند که ای مسلمانان ! کیست آنکه عزت مرا از هجمه های آن شخص عزت مرا نجات دهد ، شخصی که بر خاندانم تهمت می‌زند و در اذیت رسانی به من حدی را نمی‌شناسد ، بخدا من نه در همسرم کدام بدی دیده‌ام و نه در آن شخص که برآن تهمت زده می‌شود او هیچگاهی در غیاب من هم به خانۀ من نیامده است ، درین میان اسید بن حضیر رضی الله عنه ( به روایتی معاذ رضی الله عنه ) برخاست یا رسول الله اگر آن شخص از قبیلۀ ماست پس گردن اورا میزنیم و اگر ازقبیلۀ برادران خزرجی ماست شما حمک کنید برای تعمیل آن ما حاضریم.

این داستان تهمت به بی بی عایشه صدیقه طاهربود که بر نقل قول خود شان ابتناء دارد.

این بهتان و تهمت تقریباً یک ماه دوام کرد و در گردش بود و دهن بدهن می‌شد پیمبر صلی الله علیه وسلم خیلی اذیت شدند حتی اینکه از شدت این اذیت گریه می‌کردند ، پدر و مادر حضرت بی بی عایشه رضی الله عنها به غم بزرگی مبتلا شده بودند ، بی بی عایشۀ صدیقۀ طاهره می‌گوید که آخرالامر پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد من تشریف آوردند و نشستند ، درین مدت هیچ‌گاه نزد من نه نشسته بودند.

والدین گرامی بی بی عایشۀ صدیقۀ طاهره هم نشستند چون حس کردند که امروز حرف فیصله کن به میان خواهد آمد.

بی بی عایشۀ صدیقۀ طاهره می‌فرماید که پیمبر صلی الله علیه وسلم فرمودند که عایشه به من متعلق تو این خبر ها رسیده ، اگر بی‌گناه هستی امید که الله تعالی بی‌گناهی تورا ( برائت ) تورا ظاهر کند و اگر واقعاً به گناهی مبتلا شده باشی به الله تعالی توبه کن و عفو بخواه ، بنده وقتی به گناه اعتراف کند و توبه می‌کند الله تعالی اورا معاف می‌کند.

بی بی عایشۀ طاهره و صدیقه می‌گوید که با شنیدن این حرف‌ها اشک هایم خشک شدند7.

خلاصه اینکه پدر گرامی اش و مادر گرامی اش هردو حیران بودند و باوجود امید بی بی عایشه رضی الله عنها از آن‌ها در دفاعش ، ا«ها نیز حیران مانده دبودند که چه بگویند ، در این مرحله بی بی عایشه رضی الله تعالی عنها متوجه سوره مبارکۀ یوسف می‌شوند و فرمودۀ حضرت یعقوب (علیه‌السلام) را برزبان می‌آورد که ( فصبر جمیل ). این را گفت و دراز کشید و در دل با خود می‌گفت که الله تعالی از بیگناهی اش واقف است و ضرور حقیقت را آشکار می‌سازد ، گرچه بی بی عایشه رضی الله عنها فکر نمی‌کرد که در بیگناهیش وحی نازل می‌شود که تا قیامت تلاوت می‌شود چون خود را درین رابطه کم احساس می کرد. بی بی عایشه رضی الله عنها گمان می‌کرد که رسول الله صلی الله علیه وسلم خوابی خواهد دید که حقیقت ماجرا برایش منکشف شود.

بی بی عایشۀ صدیقۀ طاهره حکایت می‌کند که یکایک بر پیامبر صلی الله علیه وسلم حالت وحی طاری شد همه خاموش بودیم ، من بالکل بی هراس بودم ، مگر حالت والین گرامی اش طوری بود که رمقی نداشتند چون آن‌ها هراسناک بودند که ذریعۀ وحی چه ظاهر و منکشف می شود؟

وقتی کیفیت وحی دور شد ( وحی به اتمام رسید ) پیمبر صلی الله علیه وسلم بی حد مسرور بودند ، با تبسم اولین حرفی که زدند این بود که عایشه مبارک ، الله تعالی برائت تو را نازل فرمود و بعد ده آیۀ مبارک را تلاوت کردند ( 11 ـ 21 ) .

حضرت بی بی عایشه رضی الله تعالی عنه می‌گوید که مادرم گفت که برخیز از پیمبر صلی الله علیه وسلم تشکری کن ، من گفتم که شکر اورا اداء می‌کنم و نه شکر شما هردو را ( والدین را) ، بلکه شکر الله تعالی را اداء می‌کنم که برائت مرا نازل فرمود ، شما حتی این بهتان را انکار نکردید.

حال نو اعتزالیت دکتور سروش در اینجا هم ناتوان است تا از اساسات فکری خود دفاع کند .

این هم برجسته‌ترین موردی است که وحی استقلالیت خود را دارد ، اگر خرد پیامبر صلی الله علیه وسلم در وحی دخالت داشت این همه در آزار و اذیت گزاندن پیامبر صلی الله علیه وسلم چرا؟ و این همه گریۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم چرا؟ و تأخیر در نزول برائت همسر گرامی اش چرا؟

شفاف واضح و روشن از متن فهم می‌شود که اینجا وحی هم بیرونی است و هم استقلالیت خود را برجسته و نمایان به نمایش می‌گذارد.

سؤال های که در بالا مطرح شدند ممکن نیست که در طرح نو اعتزالیت دکتور سروش پاسخ‌های خود را بیابند از این جهت این طرز دید در حوزۀ مطالعات دینی محکوم به شکست است.

6 ـ استقلالیت وحی مطلبق آیۀ مبارکۀ 118 سورۀ مبارکۀ التوبه :

وَعَلَى ٱلثَّلَـٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡہِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْ‌ۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ (١١٨)

( 118 ) و(همچنین) بر آن سه نفری که موقوف گذاشته شدند ، تا آنگاه که زمین با همۀ فراخی اش بر آنها تنگ شد ، و از خود به تنگ آمدند ، و دانستند که پناهگاهی از خدا جز به سوی او نیست ، سپس رحمت خود را شامل حال آنها نمود ، تا توبه کنند (وتوبه ی آنان را پذیرفت) بی گمان خداوند است که توبه پذیر مهربان است.

این مورد موربوط به عفو و بخشش سه تن از صحابه رضوان الله تعالی علیهم اجمعین است که در جنگ تبوک بدون هیچ دلیل موجه شرکت نکردند.

قضیه از این قرار است که :

پیامبر صلی الله علیه وسلم وقتی از غزوۀ تبوک بر گشتند آنهایکه در غزوه تبوک اشتراک نکرده بودند به معذرت خواهی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم حاضر شدند که در این جمع زیاده از 80 نفر از منافقین بود و سه تن آن‌ها از صحابه رضی الله عنهم بود.

این جمع منافقین دلایل واهی و معذرت های دروغین را شماره کردند و پیمبر صلی الله علیه وسلم از آن‌ها شنیدند و مذرت شانرا قبول کردند و آن‌ها رخصت شدند و بعد نوبت آن سه تن صحابه رضی الله عنهم رسید ، آن‌ها به تقصیر شان شفاف و روشن اعتراف کردند ، پیمبر صلی الله علیه وسلم فیصله در بارۀ آنهارا به تعویق انداخت و از خود کدام فیصله نکرد و به تمام مسلمانان دستور داد که تا حکم الله تعالی در مورد این‌ها نیامده ، با ایشان بایکات کنند یعنی از خود تجرید کنند و هیچگونه معاملۀ با آن‌ها صورت نگیرد ، تا اینکه این آیۀ مبارکه نازل شد.

این سه تن صحابی بزرگوار رضی الله عنهم مالک بن کعب ، بلال بن امیه و مراره بن ربیع بود و بار ها امتحان شانرا در ایمان به رسالت پیامبر صلی الله علیه وسلم داده بودند و دو نفر از این‌ها از اشتراک کنندگان در غزوۀ بدر بودند ، مالک بن کعب گرچه در بدر اشتراک نکرده بود ، اما غیر از غزوۀ بدر دیگر در تمام غزاوات همرکاب پیامبر صلی الله علیه وسلم بود ، ولی در این مهم یعنی در غزوۀ تبوک از خود سستی نشان داد.

وقتی رسول الله صلی الله علیه وسلم از غزوۀ تبوک برگشتند، به مسلمانان دستور دادند که احدی با این سه تن صحابه سلام و کلام نکنند و حتی 40 روزبعد همسران شان دستور یافتند که از آن‌ها جدا باشند ، در آخر ماه رجب 50 روز از تجرید و مقاطعه با ایشان گذشته بود که این جکم و دستور نازل شد8.

باز هم اینجا فهم و درک می‌شود که بین عمل کرد پیامبر صلی الله علیه وسلم و حی تفاوت وجود دارد و این فرجه و فرصت زمانی 50 روز نشان میدهد که وحی مستقل از شخصیت رسول الله صلی الله علیه وسلم است و در تزول آن ایشان را اختیاری نیست که هر وقت خواسته باشد از خرد خود جبرئیل بسازد و و از آن بخواهد که وحی را تحقق بخشد طوریکه نواعتزالیت و ولایت کلیۀ الهی مدعی آن است.

7 ـ استقلالیت وحی در مورد ظهار:

قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِى تُجَـٰدِلُكَ فِى زَوۡجِهَا وَتَشۡتَكِىٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسۡمَعُ تَحَاوُرَكُمَآ‌ۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعُۢ بَصِيرٌ (١)

( 1 ) به راستی الله سخن زنی را که در بارة شوهرش با تو مجادله می‌کرد، و به الله شکایت می‌برد شنید، و الله گفتگوی شما را می‌شنید، بی‌گمان الله شنوای بیناست.9

ظهار در جامعۀ عرب به این مفهوم بود که صورت حالی پیش می‌آمد که شوهر به همسرش می‌گفت که ( انت علی کظهر امی ) که ترجمۀ لغوی آن اینگونه است که ( تو برای من مانند پشت مادرم هستی ) و اصطلاحاً به این مفهوم است که ( با تو جماع کردن من اینگونه است که با مادرم جماع کنم ) ، بودند مردمان نادان که در اثنای جنگ و جدال با همسرانشان آن‌ها را به مادر ، خواهر و یا دختر تشبه می‌کردند و مطلب این بود که همسران شانرا بر خود حرام میدانستند و این نوعی در جامعۀ عرب نوعی طلاق محسوب می شد.

نزول این سورۀ مبارکه به باور برخی مفسرین بعد از سورۀ مبارکۀ الاحزاب که زمانۀ نزول آن سال پنجم بعد از بعثت است ، می‌باشد . در سورۀ مبارکۀ الاحزاب گفته شد که پسر خواندگی آنطوریکه در جامعۀ عرب مرسوم بود از بیخ و بن برکنده شد و رویۀ حقوقی در مورد آن اتخاذ گردید و اما یک حکم مجمل در مورد ظهار نیز وحی شد که تفصیل آن به عنوان جرم و احکام مرتبط آن در سورۀ مبارکۀ المجادله آمد ، طوریکه در سورۀ مبارکۀ الاحزاب تلاوت می کنیم:

مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٍ۬ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِى جَوۡفِهِۦ‌ۚ وَمَا جَعَلَ أَزۡوَٲجَكُمُ ٱلَّـٰٓـِٔى تُظَـٰهِرُونَ مِنۡہُنَّ أُمَّهَـٰتِكُمۡ‌ۚ وَمَا جَعَلَ أَدۡعِيَآءَكُمۡ أَبۡنَآءَكُمۡ‌ۚ ذَٲلِكُمۡ قَوۡلُكُم بِأَفۡوَٲهِكُمۡ‌ۖ وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِى ٱلسَّبِيلَ (٤)10

( 4 ) خداوند برای هیچ کس دو قلب در درونش قرار نداده است، و هرگز همسرانتان را که مورد ظهار قرار می دهید؛ مادران شما قرار نداده است، و (نیز) فرزند خوانده های شما را فرزند (حقیقی) شما قرار نداده است، این سخن (باطل) شماست که به دهان خود می گویید، و خداوند سخن حق را می گوید، و او به راه راست هدایت می کند.11

باز هم اینجا پروژۀ نو اعتزالیت دکتور سروش به بن‌بست می گراید ، آنجا که که جاهلیت های جامعۀ عرب با نور وحی رنگ می‌بازد و وحی اثر گزار است بر ذهنیت مردم و جامعه ، نه اینکه رسوم و رواج های جامعۀ جاهلیت بر وحی اثر گزار باشند ، آن طور که نواعتزالیت دکتور سروش ادعا دارد.

مثال‌های دیگری هم بفور از استقلالیت وحی در قرآنکریم وجود دارند اما در این بحث به همین قدر بسنده می کنیم.

منابع و مأخذ :

1رجوع شود به تفهیم القرآن ، تفسیر البغوی ، تفسیر ابن کثیر ، القرطبی ،

2http://quran.ksu.edu.sa/index.php#aya=18_24&trans=pr_tagi

3نگاه شود به تفسیر البغوی ، تفسیر ابن کثیرو تفهیم القرآن.

4http://quran.ksu.edu.sa/index.php#aya=9_37&trans=pr_tagi

5http://quran.ksu.edu.sa/index.php#aya=33_37&m=hafs&qaree=husary&trans=pr_tagi

6ابن جریر ، ابن کثیر به حوالۀ ابن آبی حاتم ، تفهیم القرآن.

7رجوع شود به تفهیم القرآن.

8رجوع شود به تفهیم القرآن و دیگر تفاسیر معتبر.

9http://quran.ksu.edu.sa/index.php#aya=58_1

10آیۀ مبارکۀ 4 سورۀ مبارکۀ الاحزاب.

11http://quran.ksu.edu.sa/index.php#aya=33_4

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


3 + = 4