نویسنده : داکتر محمدالله صخره

قسمت دوم

تاریخ انتشار : 11.11.2018ممالیک

نیمهء ذی القعده سال 658هجری و متصل بعد از پیروزی در نبرد ماندگار عین جالوت و شکست فاحش هلاکو سران ارتش ممالیک در شهر ک صالحیه گرد امدند و با اغلبیتِ آراء رکن الدین بیبرس بندقداری نجمی صالحی را به حیث سلطان بر گزیدند برخی از امیران وابسته به سلطان شهید مظفر الدین قطز واقعیت را بر اوهامِ انتقام ترجیح دادند و سر تسلیم فرود اوردند. بیبرس با شتاب ارتش ظفرمند را به قاهره رسانید و در قلعة الجبل بر مسند سلطنت تکیه زد همان قلعه ی که استاد و معلمش فارس الدین اقطای روزی شکار خنجرِ شجرة الدر شد خنجری که فضای سلطنت را برای شوهرش عز الدین ایبک صاف کرد و دیری نپایید که هم شوهر کشت و هم خود بدست انباغ کشته شد و مسند سلطنت برای قطز شاگرد ایبک رسید قطزی که در یکسال همه خصوم را بر علیه خصم واحد متحد ساخت و نبردی به بزرگی عین جالوت را در تاریخ امتش به خط مشق وا اسلاماه نوشتممالیک
اینک در این سردِ تاریخیی ما عیاری دیگری بر مسند سلطنت تکیه زده است این عیار رشید همان بیبرس است
انچه از اصل و نسب بیبرس معروف است این است که از سرحدات دولت خوارزمشاهی و فقفاز بوده است بسا از مورخین اورا ترکی الاصل و بعضی هم اورا به بعضی قبائل قفقاز نسبت داده اند که در اواخر صباوت به حیث برده توسط جلاّبِ ارمنیی در دمشق فروخته میشود وجلابانِ نجم الدین ایوب که برای تشکیل لشکر مملوکی دنبال برده اند اورا به قاهره میبرند و انجا زیر دست فارس الدین اقطای که خود از بردگان خاص سلطان نجم الدین بود میشود که داستانش را به نحوه ی در قسمت اول بیان داشتیم
روز های اول سلطنت بیبرس با شورش های مواجه شد که از مهم ترینِ ان شورش فردی بنام کورانی بود. کورانی از شیعه های مقیم قاهره یا شاید هم از بقایای مذهبی فاطمیون مصر بوده است که در گوشهء از کوه مقطم که قلعه نیز بر ان واقع است و پشتِ قاهرهء قدیم را از قسمتِ صحرا احاطه میکرد دربار ساخت و علم زهد و تقوی بر افراشت و مرید های را بخود جلب کرد اکثر مرید های کورانی را سیاه پوستانی تشکیل میدادند که به حیث خادم یا سپاهی کار میکردند و خواست تا از طریق انان سلطنت را در یک قیام بدست آرد و با شفر یا آل علی در شب معینی شوریدند و سلاح خانه و اصطبل های نظامی را گرفتند ولی پیبرس توانست بر ماجرا غالب اید
مقارن با این امیر علم الدین سنجر یار قدیمی پیبرس که در آغازسلطنت قطز یکجا فراری شدند وباز در نبرد عین جالوت متحد شدند و آنگه از سوی قطز بحیث والی دمشق تعیین شد از قبول سلطنت آشنای قدیم خود ابا ورزید
از عجائب روز گار اینکه بیبرس لشکری را بر علیه وی به سر کردگی علاء الدین بندقداری فرستاد و این بندقدداری کسی بود که بیبرس را بحیث برده خریده بود و بیبرس لقب بندقداری خود را از وی گرفته بود و اینک ان بندقدار بحیث سربازِ مملوک قدیم خود ایفای خدمت میکرد. نهایتا این لشکر اعزامی علم الدین سنجر را گرفتار کرد و بعد تر بیبرس وی را از زندان بیرون کشید و بر علیه شمس الدین برلی که به نوبهء خود در مناطقی از فلسطین و شام اعلانِ خلع طاعت کرده بود فرستاد. برلی در عین شورش با سپاهی به قصد دفاع از موصل که زیر منجنیق های مغول تکان میخورد شتافت ولی در مسیر راه در کمین سپاه مغولی افتید و شکست خورد و ناچار شد تا برای بیبرس تسلیم شود بیبرس نیز اورا در اغاز گرامی داشت وبخشید .
اعراب بادیه نشین مصر نیز شورشی نا موفقی بر علیه بیبرس کردند و فرمانده انان بنام حصن الدین دستگیر و درشهر اسکندریه از سوی بیبرس اعدام گردید
باطنیه و پیبرس
باطنیه فرقه ی از غلات منسوب به شیعه بودند که در عبای خود نیز به فرقه های مختلف منقسم اند و امروزه نیز به اسامی نصیریه و علویه و دروزیه در لبنان و سوریه وجود دارند. و یک فرقهء سیاسی انان بنام حشاشین نیز معروف بود که تبعیت از حسن صباح میکردند و منسوب به شیعهء اسماعیلیه بودند. انان دارای قلعه های مستحکمی بودند که داستانشان معروف است و کتابی هم بنام الموت در وصف قلعهء افسانوی ایشان نوشته شده است قبل از این تاریخ بعضی انان بنام قرامطه یاد میشدند و توانسته بودند در 317هجری از استقامت البحرین در موسم حج بر کعبه حمله کنند و حجاج زیادی را قتل و اسیر کنند و حجر الاسود را نیز با خود ببرند که بعد از 22سال وبعد از تبادل پیام و پول بر گردانده شد.
باطنیه در اغاز حملات هلاکو بر مناطقی از فارس و عراق با وی پیوستند بلکه رهگشای وی در سقوط بغداد شدند اما بعد ها هلاکو از انان بیم کرد و قلعه هاشان را منهدم ساخت بسیاری انان در تپه های سواحل شام مسکن گزیدند و از همانجا خود را بسیج میکردند ومهارت خاصی در ترور امرا و اختطاف افراد داشتند و امیران مهمی را ترور کردند که به نفع صلیبی ها بود از معروف ترین ترور های انان قتل نظام الملک مؤسس مدارس نظامیه بود در مواردی انان به ترور بعضی امیران صلیبی نیز مباردت کردند مانند ترور فیلیپ منتفرات یکی از سرداران ارتش صلیبی در شام که به نفع بیبرس تمام شد ولی باز هم بر سر موضوع مالیات میان انان و بیبرس نزاع بر خاست ظاهرا رابطه انان با دولت بیبرس نوعی از رابطهء فیدرالی بود چون نوعی خود مختاری در تعیین زعمای داخلی خود داشتند ولی بیبرس فرمانی بر عزل زعیم انان نجم الدین حسن بن الشعرانی را صادر کرد و در عوض صارم الدین بن المبارک اسماعیلی را بر گزید وبنا بر این تعیین کشمکش میان خود باطنیه بروز کرد و بتدریج اسماعلیه آنجابه کشاورزی و شهر نشینی روی اوردند و ضعیف شدند
بیبرس و مغول
فرزندان هلاکو که بنام حکام مغول های فارس و عراق یاد میشدند طعم تلخ نبرد عین جالوت را فراموش نکردند و برای تلافی ان شکست فاحش فرصت میجستند و برای این مهام جبههء قویی را با ایجاد ائتلافی با ارمنی ها و صلیبیونِ مستقر در سواحل شام ایجاد کردند ولی بیبرس متقابلا با قبیلهء طلائی مغول که در شمال بحر قزوین حکمرانی داشتند و با همتباران خود در فارس و عراق اختلاف داشتند رهِ وفاق جست سر انجام در 659 هجری مغول های فارس و عراق حمله را بر ضد سلطنت مملوکی بیبرس تدارک دیدند و شهر های حلب و حماة را تصرف کردند و متقابلا از سوی بیبرس علم الدین سنجر و زعیم اعراب زامل بن علی در نزدیکی شهر حمص و قبر صحابی خالد بن الولید به جنگ پرداختند و مهاجمین مغول را شکستند در این اوان زعیم قبیله طلائی مغول معروف به مغول قفجاق مسلمان شده بود و نام خود را برکه خان گذاشته بود برکه خان مسلمان عقیدتی بود و از همین جهت قاصدانی را برای بیبرس فرستاد تا کتبی را دریافت دارد و علمائی را برای ترویج اسلام میان قومش جلب کند و بعد ها در نتیجهء اعتماد هردو جانب کسانی از قوم وی نیز به ارتش بیبرس پیوستند
هلاکو در ان وقت در سرزمین ابائی اش منگولیای امروزی بسر میبرد تا جلو اختلافات داخلی انجا را گرفته باشد ولی اتباعش با وصف مرگ وی در 663 به نیابت از وی بر علیه ممالیک میجنگیدند و از یاقا فرزند هلاکو اطاعت میکردند یاقا با دختر امپراطور بیزنطه ازدواج کرد و از این ازدواج در راه اندازی جبههء جدیدی از جنگ بر علیه ممالیک استفاده برد ونامهء تهدید امیزی را برای بیبرس ارسال داشت بیبرس جواب ان نامه را با این جملات داد که همه اراضی اسلامیه را که پدرت از خلیفهء مسلمین در بغداد گرفت مسترد خواهم ساخت و از ان بعد زدو خورد های متفرق میان مغول و ممالیک واقع شد که ظفر از آنِ ممالیک بود
نبرد ابلستین
شدید ترین این برخورد ها نبرد ابلستین نامیده میشود و در ان بیبرس یار قدیمی اش سنقر زرد را فرستاد و سنقر مغول ها را شکست فاحش داد و فراریان انان را تعقیب کرد وشهر قیساریه را که مرکز سلجوقی های مؤتلف با مغول بود فتح کرد مردم شهر از سنقر استقبال کردند و در محفلی بر سر او عمامه گذاشتند و مهمانیی بزرگ تشکیل دادند
نبرد انتاکیه
صلیبی ها که رشد وتوسعهء روز افزون دولت ممالیک بزعامت پیبرس را دیدند به گرد اوری نیرو پرداختند وبه راه اندازی ائتلاف های جدید مبادرت کردند و امادگی جنگی بزرگی را گرفتند و نهایتا بیبرس با اعزام سنقر زرد انتاکیه و سویدا را از انان مسترد ساخت .صلیبیون سواحل شام زان بعد مجبور شدند پیشنهاد صلح دهند ولی پیبرس صلح را نپذیرفت و در 663با لشکر عظیمی به جنگ انان شتافت و قیساریهء شام را که از مهم ترین مراکز انان بود محاصره کرد صلیبی ها برای دفاع از قیساریهء شام مقاومت شدید کردند مؤرخ ابن عبد الظاهر که از سپاهیان در ان نبرد بوده است میگوید سلطان بیبرس را در ان جنگ میدیدیم که بسان یک سرباز گهی منجنیق هارا میبست و گهی تفکیک میکرد و گهی تیر میانداخت و نهایتا قلعهء ان شهر را بعد از شش روز حصار گشود و سپس به قلعه های صلیبون در عثلیت و حیفا لشکر کشید وتخریب کرد و بعد از ان امیران لشکرش را القاب و ترفیع داد و ترفیعات انان را در اوراق نوشت و قاضیان عسکر – قاضیان نظامی- بر ترفیعات انان مهر زدند
سپس به سوی قلعهء صفد که یکی از قلاع مستحکم صلیبیون بود شتافت و به نقل مورخ بزرگ مقریزی منجنیق ها را بر ان نصب کرد و جنگ طولانی رخ داد تا شب عید شد و سلطان امر کرد تا سپاهیان برای تهنئت عید جمع نشوند و هر که در ان شب شراب نوشد در عوض تازیانه اعدام خواهد شد و هر که جسد رفیقش را در میدان رها کند جزا بیند و خود در پیشاپیش صفوف میجنگید و تیرها بر سپر چرمینش مینشست تا جنگجویان داوی که نخبهء ارتش صلیبی را تشکیل میدادند طلب امان کردند و سلطان انان را امان داد مشروط بر اینکه سلاح و مال خود را حمل نکنند و قلعه را خراب نکنند و بر کشتی ها نشینند و سوی قبرص روند ولی هنگام انتقال دیده شد که کودکانی را با خود دارند که چهرشان شباهت به فرنگ نداشت ومعلوم شد که مسلمان اند وبعد از قتل پدرانشان اسیر گشته اند سلطان این عمل را نقض امان خود پنداشت و انان را به این جرم در تپهء صفد که اسیران مسلمان را اعدام میکردند اعدام کرد. بعضی مؤرخین فرنگ این عمل بیبرس را نقض عهد و خیانت شمردند و لی مقریزی این قصه را چنان که ذکر شد نوشته است والله اعلم
از سویی دیگر بیبرس پیشنهاد صلح با بعضی قلعه های دیگر صلیبی را پذیرفت و شرط نمود که متارکه به مدت ده سال باشد که به مرگ سران هردو طرف پایان نیابد و فرقهء اسپارتیهء صلیبی جزیه ی را که از اسماعلیان حاصل میکردند زین بعد نکنند و دربابتِ حل و فصل قضایای مذهبی و اجتماعی ساکنین اطراف قلعه اجازه دارند قاضی عیسوی بر گزینند که وفق دیانت عیسوی حکم کند و این به اصطلاح امروزی نوعی از حکم فیدرالی به انان بود
بیبرس بعد از ان شهر یافا را از قبضهء صلیبیون مسترد ساخت اهالی یافا امان طلبیدند ولی با انهم از سوی سپاهیان اموال بعضی انان غارت شده بود و چون شکایت کردند سلطان چهل هزار درهم تعویض و غرامت به انان داد ولی قلعهء انان را منهدم کرد سپس به محاصره قلعهء شقیف پرداخت و بر ان 26 منجنیق را نصب و انرا تخریب کرد و در حینِ حصار آن فقها و صوفیان بسیار را جمع کرد تا دعا و برکت انان حاصل اید و بعد از ان بقصد طرابلس شام شتافت و ان را مسترد نمود.
در سال 667 هیئتی از سوی خانواده هوهنشتاین المان که روابط خوبی با ممالیک داشتند نامه را از پاب و از شارل شاه فرانسه حمل میکردند و از پیبرس چنین مطالبه داشتند که حقوق صلیبیان مشرق را تلف نکند و دست از ظلم ایشان بر دارد. بیبرس در جواب نامه برای هیئت مذکور اعمال خود را استرداد اراضی مغصوبه و نقض متارکات از سوی صلیبیون شمرد و گفت به هدف بیت المقدس امدند و هر انگه که توانستند فرا تر از ان را گرفتند و قلاع مستحکم ساختند و قصد تسخیر مصر کردند و حجاج از دم تیغ کشیدند و زنان و کودکان اسیر بردند با انهم مودت خود به خانواده هوهنشتاین را اظهار کرد . در این زمان حمله هشتم صلیبی از طریق مدتیرانه بر تونس اغاز شده بود و برای توسعهء جبههء جنگ ادوارد شاه انگلیس با سپاه دریایی بسوی عکا در سواحل شام که از قوی ترین مواضع صلیبیون محسوب میشد شتافت و از سویی هم بوهمند امیر صلیبی طرابلس ائتلافی را با مغول ها راه انداخت تا مشترکا بر ارتش ممالیک فائق ایند ولی بیبرس قبل از ان قلعه قرین را که سربازان المانی در ان مستقر بودند محاصره کرد و انان طلب امان کردند و برایشان شتر فرستاد تا خود را به کشتی ها برسانند و بروند
بیبرس و ارمن
ارمنستان صغیر واقع در جنوب غرب اناضول میان کوه های امانوس و توروس واقع بود ولی نظر به توسعه وانکماش مرزها و انتقال نفوس ضبط مرز های واقعی شهر ها وکوهستانات و شهر های واقع بر دامنه ها ی اناضول دشوار است. این دشواری قدیم میان عثمانی ها و ارمن ها در جنگ جهانی اول تاثیراتی را در پی داشت. بعضی مصادر تاریخی اسلامی ارمنی ها را بلاد ابن لاوون مینامیدند چون شاهان ارمن را ابن لاون و گهی هم تکفور مینامیدند .سیس بزرگترین شهر ارمنستان انروزی بود .تسلط مسلمانان بر این مناطق به قرن اول هجری بر میگشت و بنام ثغور یاد میشد ولی در قرن سوم و چهارم هجری تغییر وضع داد و امپراطور بیزنطه نقفور دوم در میانهء 963 و 969 میلادی توانست شهر ها و اماکن مهم ان حوزه را بدست ارد و لی با ظهور دولت سلجوقی نبردِ ملاذ کرد مصادف با 1071 میلادی کار بیزنطی ها را یکسره کرد و امپراطور بیزنطی رومانوس دیوچین اسیر شد وتعدادی زیاد ارمن مناطق اصلی خود را بسوی مناطق دیگری ترک کردند و بر سبیل ایام تکتل قوی تر را تشکیل داده وهمزمان با ظهور مغول و اقتدار خانوادهء هلاکو که ساحهء اقتدار انان در تماس با مناطق ارمن نشین بود درائتلاف قویی با مغول یکجا شدند و دولت ممالیک را طمع بردند و اولین نبرد انان با بیبرس برای تصرف شهر عینتاب واقع در ترکیه امروزی بوقوع پیوست . بیبرس لشکر حمص و حماه را بر علیه ارمن های مهاجم بر عینتاب اعزام کرد وهیتوم شاه ارمن از لشکر هلاکو استمداد جست امداد مغولی رسید و ارمن و مغول به محاصرهء حلب پرداختند ولی در اثر زمستان سرد مجبور به برگشت شدند بیبرس جرأت ارمن در حمله بر مرزهای دولت ممالیک را تحمل نکرد و جنگ های طولانی خود با ارمن ها را نیز شروع کرد او میپنداشت که اغلب قلاع صلیبیون را در سواحل شام شکسته است و مغول های هلاکو نیز بعد از عین جالوت در نبرد های ولو خورد تر از ان از وی شکست دیدند بناءً بنای حمله بر ارمن را تدارک دید و و به قصد سیس پایتخت انزمان ارمن شتافت و نبرد بزرگی بر خاست که لیفون فرزند هیتوم شاه ارمن اسیر شد و سر نوشت تلخی را شاهد گشت. لشکر بیبرس سیس را ترک گفت و شاه ارمن برادرش را در راس هیئتی به قصد رهایی فرزندش فرستاد بیبرس در ازای رهایی فرزند شاه ارمن شرط کرد که نظر به رابطهء ائتلافی که ارمنی ها با مغول دارند باعث شوند تا مغولی ها سنقر زرد را که در نزدشان اسیر است رها کنند وهمچنان قلعه های واقع در شمال حلب را ترک گویند هیتوم برای رهایی سنقر وعده سپرد ولی از قبول شرط دوم ابا ورزید وبیبرس در جواب نامهء کوتاهی نوشت که اگر دلت به فرزندت وولی عهدت نمیسوزد پس دل من هم به اشنا و رفیقم سنقر نمیسوزد انچه میخواهی انجام ده تا بدانی چه خواهم کرد هیتوم بعد از این نامه هردو شرط را پذیرفت و سنقر زرد دوباره به مصر بر گشت و بیبرس استقبال بزرگی را برای اشنای دیرین و رفیق بردگی و ماجرا جو ی خود در قاهره بر گذار کرد وبرای وی ترفیع داد
جنگ های بعدی میان بیبرس و ارمن نیز بوقوع پیوست که بیبرس قلاون را در بعضی این جنگ ها فرستاد
مرزهای پایتخت ممالیک از قسمت جنوب به مرز های کنونی مصر و سودان امروزی منتهی میشد و انجا مملکت نوبه وجود داشت که خود را امتدادی از فراعنه میدانستند و بر دین مسیحی بودند و در هنگام فتح مصر در زمان خلیفه دوم اسلام عمرو ابن العاص فاتح مصر عهد نامه با انان نوشته بود و ان عهد نامه را در دست داشتند که به موجب ان با داشتن تمام اختیارات ذاتی و خود مختاری فقط برای قبول سیادت دولت اسلام سالانه یک هدیه را که لازم میبینند به والی مصر بفرستند و قرن ها رسم بر همین بود ولی در زمان بیبرس بنا بر علت نامعلومی و شاید بنا بر انتقام از جنگ های پیهم بیبرس با صلیبیون حمله را بر علیه ممالیک براه انداختند و برشهر اسوان مسلط شدند و انرا تخریب و تعدادی را اسیر بردند و حمله ی را نیر بر ساحل دریای سرخ راه انداختند بیبرس که مشغول جنگ های بزرگتر بود امیر اقسنقر قارقانی را به جنگ ایشان فرستاد و توصیه کرد تا مشکد خواهر زادهء شاه نوبه را که نزد بیبرس فراری بود جانشین مامایش سازد و چنین شد. و بدینسان این بار نوبه به مملکتی بدل شد که شاه ان توسط لشکر ممالیک تعیین شده بود و عهدنامه جدیدی که جانشین عهد نامه عمرو ابن العاص با اهالی نوبه شد نوشته شد که ظاهرا تفاوتی چندانی نداشت جز اینکه در عهدنامهء پیبرس نوعیت هدیه تعیین شد که عبارت بود از ارسال سالانه سه زرافه سه فیل و پنج پلنگ و صد اسپ و صد گاو بر علاوه تغییر و تبدیل در بعضی استحکامات نظامی . سالی که زرافه ها و فیل های نوبه به قاهره میرسید سر گرمی بزرگی برای کودکان و بیکاران بود
اقلیات مذهبی در سایهء دولت بیبرس
بیبرس در مقابل عیسویان فرنگ سختگیر بود و همانطور که دانستیم میکوشید تا انان را طرد کند و جنگ خود با انان را استرداد اراضی میدانست و لی با عیسویان بومی همان نحوهء قدیم را رعایت میکرد و محفوظ و مصون نگه میداشت زیرا حدیثی در بین مردم مصر مشهور بود که رسول خدا فرموده است استوصوا بالقبط خیرا یعنی با قبطیان شیوهء نیکی را پیش گیرید. بیبرس بلکه در بعضی وساطت ها پطرریک قبطیی مصر را به شاهان حبشه میفرستاد و در موردی یک فیلسوف معروف قبطی را در راس هیئتی برای مذاکره فرستاد وحبشی ها نیز به بیبرس نامه میفرستاند تا کشیش های معروفی را از مصر برای کلیسای انان بفرستد و لی وضع این عیسویان بومی در دورهء سوم مملوکی خصوصا در عصر سلطان جقمق تغییر کرد و مواجه ظلم و طغیان و اتلاف حقوق بود. در مواردی انان به دامان علمائی امثال ابن حجر عسقلانی میشدند تا انان را از ظلم بعضی امیران مملوکی نجات دهد ظلمیکه سایه اش از مسلمانان نیز کنده نبود و در مقاطعی فجائع رقفت باری داشت یهودیان نظر به قلت نیز ارام میزیستند و در قلب قاهره تا هنوز از ایشان عبادتگاه های مانده است ولی همزمان با تاسیس دولت اسرائل بر سرزمین مغصوبهء فلسطین هجرت یهود به سوی اسرائل انجام پذیرفت و مصر را ترک گفتند
روابط دپلماتیک در عهد بیبرس
روابط تبادل سفرا و ارسال نامه ها میان دربار سلطان ظاهر بیرس وشاهان فرنجه و المان و مغول های مسلمان قبجاق مستمر بود
داستان مغول های قفجاق از این قرار است که چنگیز خان بعد از استیلا بر مملکت خوارزمشاهی که مدنیتی از خود داشتند و در عرصهء نشر مبانی اسلامی و علوم اسلامی میکوشیدند به ماورای مناطق نفوذ انان نیز مستولی شد و در اواخر حیات به زادگاهش بر گشت و همانجا مرد و فرزندانش اراضی مفتوحه و مغصوبه وی را متصرف گشتند برای جوجی فرزند بزرگ چنگیز مناطق واقع میان رود ارچ واقع در مغولستان شمالی و سواحل جنوبی بحر قزوین رسید و این مناطق را بنام بلاد القفجاق یا سر زمین قفجاق میگفتند بدینسان مغول های متوطن در انجا را مغول قفجاق نامیدند و بنام قبیله طلای نیز نامیدند چون خیمه های زرد رنگ داشتند جوجی در 624 مرد و چهارده فرزندِ وی بر املاک وی منازعه کردند و فرزند دوم وی باتو زعامت قبیله را در دست گرفت و در کنار رود فولگا مرکز ساخت و در عمق سرزمین های روسیه و مجارستان و پولند به توسعه پرداخت. باتو در سال 654 مرد و جانشین وی برادرش طرطق شد طرطق چند ماه بعد مرد و زعامت برای سومین فرزند جوجی رسید که برکه خان نام داشت میگویند برکه در اغاز پنهانی مسلمان شده بود وبعدا انرا علنی کرد روابط میان برکه نواسه چنگیز و هلاکو فرزند طولوی نواسه دیگر چنگیز تیره بود و در سال 653 جنگی میان انان واقع شد که هلاکو در ان شکست خورد مؤرخین مسلمان هلاکو و مغول های اتباع وی را بنا بر استیلا بر فارس و بغداد مغول فارس و عراق نامیدند. نویری در کتاب نهایة الارب از روابط برکه خان و پیام های وی به دولت مملوکی بیبرسی حکایت میکند و بدر الدین عینی در کتاب عقد الجمان از امدن هیئت برکه خان بسال 661 در مصر میگوید و نامه ارسالی وی را چنین نقل میکند ” سلطان بداند که من با هلاون یعنی هلاکو که از گوشت و پوست من است فقط برای اعلاء کلمة الله جنگیدم چون او باغی است و من شنیده ام که باغی در اسلام کافر محسوب میشود و کسی بنام ابن شهاب الدین غازی را در ضمن هیئت فرستاده ام تا سلطان از زبان وی جنگ من با هلاکو را بشنود وبعد این را که سلطان امامی را از خانوادهء بنی عباس بحیث خلیفه در قاهره بر گزیده است میستاید . روابط برکه خان و بیبرس تا سرحد ازدواج بیبرس به دختر برکه خان میانجامد و این روابط بعد از وفات برکه خان در 665 با فرزند وی منکوتمر تا زمان وفات بیبرس ادامه میابد مؤرخ انگلییسی جمیز پیترسن در کتاب سواران اسلام و جنگ های ممالیک بیبرس را غیور و جسور و وفادار به رفقا ولی سنگدلِ زیرک معرفی میکند و میگوید وی بیشتر از اینکه از قصر حکومت کند از زین اسپ حکومت میکرد ومیافزاید وی قبل از اینکه یک سلطان مسلمان باشد یک جنگجوی ترک بود و میگوید در عرصهء روابط سیاسی مهارت خاصی داشت وته و بالای ائتلاف هارا میدانست .شعار بیبرس شیر بود که با رنگ سرخ نقاشی میشد .
بیبرس و خلافت عباسی
موضوع مشروعیت از ذهن بیبرس کنده نبود گرچند کسیکه مثل وی از زور و توانای برخوردار باشد و سابقهء مملوکی گذرانیده باشد ارجی به مشروعیت نمیگذارد ولی شور ایمانی و خصلت عیاری وی اورا واداشت تا یک مرد سیاهی را که بعد از سقوط بغداد در دست هلاکو و قتل خلیفهء عباسی به مصر فرار کرده بود و ادعای انتساب به آلِ عباس میکرد در محضر شهود و قاضی و شهادت بر اثبات نسب بحیث خلیفه تعیین کند . خلیفهء تعیین شده از سوی بیبرس قدرتی نداشت صرف بر بعضی فرامین بطور تشریفاتی امضا میکرد ولی بیبرس در کنار واقعیت و اوج قدرت کوشید تا سلطنت خود را تجویز یافته از ان خلیفه معرفی کند وبدینسان برمشروعیت خود بیافزاید وی محفل تشریفاتی بزرگی را در روز تنصیب خلیفه نیز گرفت و شترها در موکب خلیفه و سپاهیان در موکب سلطان قاهره را گشت زدند و موکب سلطانی و خلیفه در میان شورو هلهلهء مردم میگذشتند تا اینکه موکب سلطانی بسوی قلعة الجبل رفت و سپاهیان موکب خلیفه را به مقرش در جبل صالحیه رسانیدند .خلیفه بعد از ان قصد جنگ برای استرداد بغداد کرد و بیرون رفت ولی در جنگی با مغول شکست خورد و نا پدید شد بیبرس کسی دیگری از ال عباس را تعیین کرد و و از خطبهء وی نیز استفاده کرد در خطبهء خلیفه ستایش دراز از بیبرس شده است و مردمان به لزوم اطاعت از وی فرا خوانده شده اند و خلیفه عبارات و مدائح درازی را با عبارات هذا السلطان الاجل و مولانا الاکمل ظاهر الملة و الدین و مؤید المستضعفین و هکذا…. بکار برد ولی همانطور که گفته شد خلیفه و اخلافش هیچ قدرتی نداشتند و یک دعا گو و بلی گو بیش نبودند و این کار بیبرس برای ممالیک بعدی به رسمی مبدل شد تا جائیکه خلیفه بعد از بیبرس بازیجه ی در دستان ممالیک بیش نبود و کسی که برای خلافت در مملکت ممالیک انتخاب میشد از دنیا بیزار میشد
بیبرس و دستگاه قضائی
شاید این موضوع از مهمترین موضوعات قابل عطف در فهم وضعیت حقوقی در دولت های قدیم اسلامی باشد و ضعیت قضائی اسلامی بر خلاف تصور سفیهانهء بعضی کاملا متفاوت از وضعیتی که در اروپا میان کلیسا و شاه جریان داشت و در یک تاج گذاری و دعای مغفرت خلاصه میشد فرق داشت این موضوع یعنی نحوه و استقلال قوهء قضائیه در دول قدیم اسلامی عنوان یکی از سیاه نویسی های این فقیر است که ان شاء الله سفید شود
نقطه عطف از منظر حقوقی و فرهنگی در سلطنت بیبرس این بود که در مقابل دستگاه قضائی مستقیم نمایستاد و نمیکوشید تا قضاتی را تعیین کند که دست و پا بوس وی باشند ولی با انهم به همه احکام و فرامین انان راضی نبود ولی با حیله میخواست ان را رد کند و این خود نمونهء از التزام نسبی وی به استقلالیت قضاء بود و بدینسان فصل قوت های سه گانه را بیبرس رعایت میکرد .یکی قوهء مقننه که قضاء بود یکی قوهء اجرائیه که سلطان در رأس ان بود و مشروعیت خود را از خلیفه میگرفت ولو که این شکلی و صوری میبود روی همرفته حیلهء بیبرس در قبال قضاء که با زور نیز میتوانست انجام دهد ولی بنا بر درک استقلالیت قضاء از اعمال زور ابا میورزید باعث یک تحول فرهنگی و تسامح مذهبی عظیم گشت که تأثیرات تسامحی ان را امروزه نیز علماء مصر و شام چشیدند و ان اینکه در زمان ایوبی ها قاضی دولت یکی میبود و باید متقید به مذهب سنی شافعی میبود بیبرس برای تعدد فتوی و توزیع دعاوی و سرعت فصل و داوری در خصومات و استفاده از تسهیلات مذاهب دیگر درکنار قاضی تاج الدین عبد الوهاب بن بنت الأعز که قاضی القضات شافعی در دولت بیبرس بود برهان الدین سنجاری را نیز بحیث قاضی تعیین نمود و مناطقی را برای محاکم وی تخصیص داد و مدتی این وضع ادامه داشت و لی بنا بر علتی قاضی سنجاری را عزل کرد و چون دوباره مواجه درشتی های قاضی تاج الدین شد که امیران دولت و سلطان را در قبال قضایای حقوق العباد واموال گریبان گیری میکرد تصمیم گرفت تا در کنار قاضی تاج الدین بن بنت الاعز شافعی از سه مذهب حنفی و مالکی و حنبلی نیز قاضی تعیین کند گرچند حوزهء اختصاصی قاضی شافعی را بلند تر و دائره محاکم وی را وسیع تر گذاشت و برای هر کدام از قضاةِ مذاهب چهارگانه اجازه تعیین و عزل قضاةِ مذهب خود در دوائر دولت را داد. قبل از بیبرس در مواردی حوانیت یا میکده ها برای دولت مالیه میپرداختند و این در دورهء صالح نجم الدین ایوب و قبل از ان فاطمیان در مصر مروج بود ولی بیبرس وجود میکده ها را صرف در مناطق عیسوی نشین اجازه داد و متباقی را به امر قضاة بست. بدینسان این کار بیبرس باعث شد تا وی پدر معنوی فقه مقارن باشد که امروزه در جامعة الازهر و بسیاری کانون های علمی اسلامی خوانده میشود و در الازهر انرا توسعه دادند و از فقه مذهب زیدی و در مواردی از فقه مذهب جعفری در مسائل حقوقی استمداد میجویند
بیبرس و علماء
بیبرس گرچند عصر مملو از جنگ داشت ولی در ساختن مدارس علمی و رعایت علماء کوشا بود تالیفات بسیاری از فقهاءِ معاصرِ وی است که در حوزهء مملکت وی میزیستند.
شاید یکی از طرائف روزگار این باشد که ایستگاه های مهمی از تاریخ بیبرس با مبارزات عالمی در منزلت شیخ عز الدین ابن عبد السلام گره خورده است. میگویند صالح نجم الدین ایوب پدر معنویی ممالیک و اخرین سلطان مقتدر ایوبی از شیخ عز الدین بن عبد السلام خواست تا منصب قضا را متصدی شود شیخ شرط کرد بشرطی که اولین فیصله ام این باشد که این ممالیکت را از امارت برطرف کنم چون برده اند و امارت انان در نظر شیخ بدون وجه ضرورت جائز نیست – این مسئله اجتهادی بیش نیست ورنه در بعضی احادیث تصریح بر اطاعت امیری که برده باشد شده است حدیث است اطیعوا امیرکم و ان کان عبدا حبشیا – و ظاهرا شیخ عز الدین از شکوه های رعیت از بعضی ممالیک که تازه امده بودند و اموال عامه را غصب میکردند متأثر شده بود تا چنین پیشنهادی به سلطان کند. سلطان گفت این ممکن نیست مگر اینکه اینان را خریداری میکنم و سپس ازاد میکنم و بر وظائفشان باقی میگذارم شیخ گفت پولشان را از کجا میکنی؟ گفت از بیت المال. شیخ گفت به حیث قاضی میگویم که تصرف بر مال بیت المال را در وجوه شخصی نداری مگر اینکه من بحیث قاضی ارزیابی کنم و نرخ هر کدام برده تعیین شود که اسراف از بیت المال صورت نگیرد و چنین شد در ان مجلس ایبک و اقطای و بیبرس و قلاون حضور داشتند و شوریدند و بیبرس بر قاضی تاخت شیخ نیز اتهام ارتکاب سوءِ ادب را بر بیبرس صادر کرد و به موجب ان نرخ بیبرس را برای بیت المال از پول بیت المال خیلی نازل اعلان کرد که موجب تمسخر و شوخیی معشوقهء بیبرس که یکی از کنیزان قصر بود گردید و سلطانه شجرة الدر و کنیزانش از عقب پنجره منظره ارزیابی امیران مغرور را میدیدند و میخندیدند و اتفاقا در همان دورانِ نجم الدین ایوب بیبرس و شیخ عزالدین ابن عبد السلام در جبهات جنگ بر علیه لویس نهم شاه فرانسه که بر منصوره حمله کرده بود یکی قرار گرفتند ونیز در زمان سلطنت قطز شیخ نقش بارز در توحید صفوف داشت وفتوی بر مصادرهء ممتلکات امیران مملوکی داد که سنقر زرد را سخت عصبانی کرده بود. در زمان بیبرس شیخ عز الدین منصب قضا را نگرفت ولی در قضایای مهم فتاوی صادر میکرد و به نقد سلطان میپرداخت و احکام و فرامین بیبرس را که مطابق با شرع نمیدید رد میکرد اما عیاری و احترام بیبرس از این معلوم میشود که زمانیکه برایش خبر رساندند شیخ عز الدین ابن عبد السلام وفات یافته است عبارتی بر زبان راند که واقعا عیارانه است گفت “الآن دان لی حکم مصر” یعنی اکنون میتوانم بگویم فرمانروای مصر شدم . سلطانی که بینی شاهان فرنگ و مغول را شکسته است و در هیچ عرصه ی نشکسته است و حاکم مقتدر و بلا منازع خطهء ممتد از مصر تا سودان و تا مرز عراق و اطراف اناضول است حاکمیت خود را در وجود عالم کهن سالی که با یک افتابه میگشت ناقص احساس میکند
بیبرس و آثار وعمران
دکتور گوستالوبون خاور شناس معروف در کتاب تمدن اسلام و عرب و متباقی خاور شناسان از فن عمرانی سلطان الظاهر بیبرس به شگفت نام برده اند مقریزی در کتاب معروف خود سلوک از مدارس و خانقاهات بیبرس نامبرده است. میگویند تجلیل از مراسم مولد نبوی را که امیر بدر الدین لولوء حاکم موصل رواج بخشیده بود بیبرس وسعت داد و به ان مناسبت خوان عظیم مینهاد و امر به چراغانی شهر ها میکرد بیبرس خانقاه های بسیاری برای متصوفه نیز بنا نهاده است و صنعت شیشه سازی و سرّاجی و بنّائی در عصر وی رشد عالی یافت.
سر انجام بروایت مؤرخ مقریزی در اثر خوردن شیر اسپ که به ان علاقه داشت و قمیز نامیده میشد وفاسد شده بوده است بیمار شد و بعد از سیزده روز بیماری بسال 676 وفات یافت گرچند بعضی نیز مرگ وی را در نتیجهء زهری که کسی از امیران و یا خود بیبرس برای قتل امیری در دربار ریخته بود گفته اند که اشتباها ان زهر به جام بیبرس میرود

صفات جسمانی بیبرس را چنین گفتند که وی مرد تنومند ودارای بینی کشیده و بازوان قوی بوده است که از زیبایی سیمایش سفیدیی بارز در یک چشمش میکاسته است. و صفات خلقی وی متفاوت بوده است در اوان بلوغ معروف به جنگ و جدل و در عنفوانی جوانی عیاش و عقده مند و بعد از سلطنت جازم و پایبند و ملتزم به عموم احکام شرع بوده است . تاریخ بیبرس به سخت ترین جنگ ها با صلیبیون از یکسو و خانواده هلاکو از یکسو گره خورده است که در هردو جبهه بنام حمایت از بیضهء اسلام میجنگید و جنگ های خود را غزوات مینامید و بنا های بزرگی از مسجد تا مدرسه و خانقاه در مصر و شام بنا نهاده است و لی با این همه التزام وی به شرع زاهدانه مانند سلطان صلاح الدین ایوبی و یا فقیهانه مانند سلطان عالمگیر مغولی نبود بلکه انتمای وی به شرع از نوع عیارانه بود.
عیار در راه اعتقاد خود فقه را قربانیی تعصب میکند و چنان از اعتقاد دفاع میکند که هیچ ارامشی را نمیپذیرد ولی برای بعضی خواسته های شخصیی خود فرسنگ ها از فقه دور میرود
بعد از بیبرس بنا بر وصیتش فرزندش سعید برکه که از طرف مادر کواسهء چنگیز میشود بر مسند تخت نشست و بنا بر خردسالی از یکسو و دخالت مادرش در امور مملکت از سوی دیگر باعث شد تا نائب السلطنه و بعضی امیران مادر اورا مسئول بعضی زهر نوشانی ها بدانند و کار بدانجا کشید که رفقیان قدیمی پدرش امثال قلاون و سنقر زرد رنجیدند و در 678 اورا وادار کردند تا ترک قدرت گوید و در محضر شهود و امرا و قضات چهار گانهء مذاهب در قلعة الجبل اورا خلع کردند و قاضیان مذاهب بر خلعنامهء وی مهر کردند ولی قلاون اورا بپاس اشنایی پدر به حیث والی بر شهر کرک فرستاد انگاه امیران اتفاق بر این کردند تا اشنای قدیم بیبرس قلاوون سلطنت را بگیرد قلاون در اغاز رد کرد و به نقل نویری در کتاب نهایة الارب قلاون گفت من فرزند بیبرس را برای این خلع نکردم که قدرت را بگیرم و نمیخواهم سلطنت از نسل بیبرس قطع شود و بنا بر ان فرزند هفت ساله بیبرس بنام بدر الدین سلامش را سلطان تعیین کردند و قلاون خود را به حیث وصی سلطان خرد سال معرفی کرد و رفیق قدیمش سنقر زرد را بحیث نائب سلطان در شام تعیین کرد ولی با صغر سن سلطان کودک و نفوذ وصی الدولة و کبیر الامراء یعنی قلاون الالفی مجلسی دائر و سلطان کودک نیز خلع گردید و شاهین بخت بر کف دست چهارمین سلطان مقتدر ممالیک یعنی قلاون نشست و خود را السلطان المنصور قلاون الالفی لقب داد.
….ادامه دارد .

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


8 × 4 =