نویسنده : راینر وینتر Reiner Winter

ترجمه و تلخیص از : عبدالبصیر صهیب صدیقی

بخش چهارم

تاریخ انتشار : 23.11.2018

Hegel 1:خلاصه ای از مراحل تفکر دیالکتیکی

حال ما می توانیم از مثال زندگی و مرگ بر ساختار کلی و عام مراحل تفکر دیالکتیکی تأکید کنیم.

هگل با در نظر داشت مراحل قبلی ( الف ، ب ، ج ) سه سطح آتی را تفکیک می‌کند.

اول ـ سطح انتزاعی فهم :

فهم ، اشیاء را در جهان اولا به صورت جدی در مقایسه و مقابله به همدیگر درنظر می گیرد.

در اول فهم ، اشیاء را در جهان به شدت در مقایسه و مقابله مورد مداقه قرار میدهد که به صورا انتزاعی از همدیگر متفاوت و مختلف اند و این به این مفهوم است که فهم آنهارا به اضداد مجزا لنفسه درک می کند ، که در واقیعت آنها

وجود ندارند. تفکر برخاسته از فهم در این مرحلۀ اول در مقایسۀ اشیاء تابت باقی می‌ماند و تنها جدائی آنها را در نظر دارد.

دوم ـ سطح دیالکتیکی عقل منفی:

حال در مرحلۀ دوم مشاهده ، عقل یک پروسۀ میاجیگری را دربین اضداد آغاز می کند و هستی شئی ثابت و جدا را نفی می کند. نگاه عقل زیاده ادغام متقابل و در هم تنیده است ، تبدیل اضداد به همدیگر است.

سطح تئوریک عقل مثبت:

  1. در مرحله و یا سظح سوم مشاهده عقل اتحاد بین اضداد را فهم می کند که این اتحاد در کلیت برتر ذهنی فهم و درک می شود. عقل در اتحاد اضداد حقیت و مثبت بودن را می بیند یعنی داده شده براستی واقیعت هستی را می بیند

دو مثال دیگر از دیالکتیک:

در کنار مثال عمده برای دیالکتیک در ارتباط با زندگی و مرگ ، دو رابطۀ مفهومی دیگر باید معرفی شوند که مستقیما از هگل نأشی نشده اند اما به دلیل ساختار آنها به مفوم هگلی آن همچنان به عنوان مثال های برای رابطه های دیالکتیکی می توانند فهم شوند.

اولین نگاه با در نظر داشت حالت های صفت بودن طبیعی و مصنوعی نشان میدهد که این ها نشان دهندۀ اضداد اند . طبیعی مصنوعی نیست و مصنوعی طبیعی نیست ، طبیعی این است که مستقیما در طبیعت سر چشمه دارد ، چیزی که از طبیعت سر بلند می کند و رشد می یابد ، طبیعی ضد مصنوعی است ، مصنوعی یعنی اینکه تولید انسانی را به نمایش می گزارد ، مصنوعی چنین بوجود می آید که آنرا انسان ساخته است

در نتیجۀ فعالیت انسانی ، مصنوعی یک تولید هنری است که از همۀ آنهایکه به طور طبیعی رشد کرده اند و بوجود آمده اند ، خود را مختلف نشان میدهد .

گل گلاب رشد یافته و عطر پخش کننده اساسا به صورت مصنوعی اش ، چیزی دیگری است

از این جهت است که گل گلاب مصنوعی و طبیعی اضداد را به نمایش می گزارند.

یک نگاه عمیق و گستردۀ این رابطه نشان میدهد که ضد طبیعی و مصنوعی کاملا گونۀ دیگر ظاهر می شود

در اولین فرصت سؤالی که مصنوعی ریشه از کجا میگیرد پاسخ داده می شود و این سؤال منتهی به این جواب می شود که همۀ چیز های مصنوع تولید انسان است و همزمان انتهای این سؤال به جوابی است که از لحاظ فلسفی به اصل و منشاء انسان پرداخته می شود

اگر ما اینجا بر خلاف موقیعت هگل بر اساس دلایل روشن یک بار جواب ماتریالیستی را ارائه داریم ، چنین است مطابق آن که انسان نتیجۀ انگشاف طبیعت است ، انسان و همراه با او همه شاخصه های انسان ، فکر انسانی نأشی از طبیعت است .

این خود طبیعت است که از آن در نتیجۀ یک روند طولانی تکامل که انسان و همراه با آن تولیدات انسان ، مصنوعی شکل گرفته اند ، با توجه به این ، مصنوعی چیزی است که توسط انسان ساخته شده است در نهایت از طبیعتئ به وجود می آید .

پس طبیعی بودن در دل مصنوعی بودن خود را نشان میدهد و مصنوعی بودن ارائه دهندۀ طبیعی بودن است..

آزادی و غیر آزادی

از دید فلسفی تعریف اصطلاح آزادی خیلی دشوار است و با این در چوکات این جستار یک بار حتی نمی شود بر نزدیکی تعریف آن تلاش صورت گیرد ، اما می توان به تعریف عام از آزدی چشم دوخت ، طوریکه شوپنهاور در این زمینه تلاش کرده است.بنابرین مشخص می شود که درین مورد یک رابطۀ دیالکتیکی بر مفهوم هگلی ابتناء دارد. آزادی چه معنی دارد ؟ ـ این اصطلاح دریک نگاه دقیق ، یک اصطلاح منفی است، ما بوسیلۀ این اصطلاح عدم حضور تمام موانع و مهار کننده ها را فکر می کنیم.

آزادی به عنوان عدم حضور یا فقدان تمام موانع و مهار کننده ها و هم چنان فقدان تمام جبر ها و قیود است که در نتیجه آزادی ضد و یا نقطۀ مقابل غیر آزادی یعنی حالتی که به عنوان حضور جبر ها و قیود است ، می باشد.

آزادی به عنوان عدم حضور یا فقدان تمام موانع و مهار کننده ها و هم چنان فقدان تمام جبر ها و قیود است که در نتیجه آزادی ضد و یا نقطۀ مقابل غیر آزادی یعنی حالتی که به عنوان حضور جبر ها و قیود است ، می باشد.

حالت آزاد و غیر آزاد مطابق این دیدگاه آشکارا ضد همدیگر اند و در ضدیت با یک دیگر قرار دارند.

کسی که آزاد است ، آزاد از هرگونه اجبار است ، کسی است که مقید نیست و غیر آزاد نیست. و کسی که غیر آزاد است تحت جبر ها قرار دارد بنابرین مقید است از این رو آزاد نیست.

یک دید وسیع و گسترده از رابطۀ آزادی و غیر آزادی نشان میدهد که این دو اصطلاح چنان واضح و روشن از هم جدا نیستند همانطور که در یک رویکرد اولی ظاهر و هویدا است.

طوریکه در بالا از آزادی تعریف به عمل آمد و یا آزادی تعریف شد تعلق به این دارد که برای یک شخص آزاد امکاناتی باید وجود داشته باشد که قیودات را پذیرا باشد ، در غیر این صورت ، آری یک ممنوعیت قیود وجود خواهد داشت ، هم چنان یک جبر که با آزادی در تضاد و تناقض است.

وقتی که یک شخص آزاد به دلیل آزادی ، آزادانه یک قید را برمی گزنید ، بنابرین غیر آزادی را انتخاب می کند.این غیر آزادیک خواست است ، انتخاب آزادانۀ غیر آزادی .این از آزدی نتیجه می شود ، از یک تصمیم آزاد. چنانکه در تقرب اول نشان میدهد.

طوریکه در بالا از آزادی تعریف به عمل آمد به مفهوم کامل آزادی این تعلق دارد که برای یک شخص آزاد امکانی باید وجود داشته باشد که آزادانه تحت قیود قرار گیرد ، در غیر آن ممنوعیت منع قیود وجود خواهد داشت ، یعنی اجباری که با آزادی مخالف است.

وقتی یک فرد آزاد بر اساس آزادی خود ، آزادانه یک قیدی را انتخاب می کند ، چنان است که این شخص آزاد ، آزادانه غیر آزادی را انتخاب می کند.

این غیر آزادی ، یک غیر آزادی منتخب و خواسته شده است یک انتخاب شدۀ آزادانه که از آزادی منتج شده است و بر آزادی ابتناء دارد ، منتج از یک تصمیم آزاد. چیزی خاص در این غیر آزادی انتخاب شده حالا این است که برای یک فرد آزاد ضرورتا باید ممکن باشد ، یعنی مجاز نیست که شرایط آزادی ، برای یک شخص و یا فرد آزاد ممنوع شود که تحت انقیاد قیدی قرار گرفته نتواند و غیر آزادی را انتخاب کرده نتواند.

غیر آزادی آزادانه انتخاب شده ، اساسا مربوط و متعلق به آزادی است و یک بخشی از آزادی است یا به تعبیر دیگر ، مفهوم آزادی به ضرور مفهوم غیر آزادی را در خود دارا استو بر عکس غیر آزادی بخشی از آزادی را در خود دارد و این در مثال تکالیف آموزشی مدارس نشان داده می شود که دانش آموزان خود شانرا آزادانه تحت انقیاد اصول و ظوابط مدرسه قرار میدهند.

این روشن می سازد که مفهوم غیر آزادی در مفهوم آزادی نفوذ می کند و بلاخره غیر آزادی بار دیگر به آزادی منتهی می گردد. به این ترتیب آزاتدی و غیر آزادی با همدیگر متناقض نیستند بلکه در همدیگر مدغم اند و ادغام می شوند.

وحدت هر دو آزادی و غیر آزادی واقیعت امکان آزادی است که در وحدت آزادی و غیر آزادی تضاد انتزاعی بین آزادی آزادی و غیر آزادی تعلیه ، تصید و حفظ شده است.

تا حال اصطلاح دیالکتیک به مفهوم هگلی آن با ارائۀ مثال های در جفت های متضاد تعریف شدند مانند زندگی و مرگ ، طبیعی و مصنوعی ، و یا هم آزادی و غیر آزادی.

در یک نگاه دقیق تضاد این جفت های متضاد نشان میدهند که از لحاظ ساختار منطقی مفهومی آن ها ، متفاوت از آن دسته تضاد ها اند که آنها به اصطلاح منطقی متناقض نامیده می شوند مانند تضاد سفید با عدم سفید یا تضاد سفید با سیاه.

مثال زندگی و مرگ را که هگل بیان میدارد ، استدلال می کند که مفهوم زندگی ، مرگ را که ضد آن است در دل خود دارد ، مرگ امر خارجی نسبت به زندگی نیست ، بلکه مرگ بخشی از زندگی است ، مرگ به زندگی تعلق دارد و مرگ نوعی مخصوصی از زندگی است و هم چنان دیده می شود که مصنوعی چیزی جزء نوعی مخصوصی از طبیعی نیست و عدم آزادی یا غیر آزادی نوعی اط آزادی را به نمایش میگذارد.

ادامه دارد

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


+ 5 = 11