نویسنده : راینر وینتر Reiner Winter

ترجمه و تلخیص از : عبدالبصیر صهیب صدیقی

تاریخ انتشار : 04.12..2018

تصویر : خانۀ کارل مارکس در شهر تریر ـ آلمان  (Trier – Deutschland (Germany شهری که زادگاهش نیز است.

بخش ششم و پایانی

Karl.M

دیالکتیک نزد کارل کارکس Karl Marx:

جا های که در آنها مارکس در آثارش به طور واضح با اصطلاح دیالکتیک درگیر است ، بسیار پراگنده اند و تنها گاهگاهی در تمام آثارش نمودار می شود.

یک تئوری سیستماتیک دیالکتیک را مارکس ننوشته و در عین زمان نمایش فلسفی مارکس به گونۀ دیالکتیکی هگلی است به این مفهوم که مارکس به تعریف دیالکتیک به مفهوم هگلی آن پیوند دارد یعنی اینکه از یک طرف ساختمان اساسی دیالکتیک هگلی را می پذیرد از جانب دیگر مسیر مخالف آنرا اختیار می کند

مارکس در خاتمۀ بزرگترین اثرش یعنی کاپیتال دیالکتیک را به این الفاظ تعریف می کند:

روش یا میتود دیالکتیکی من اساسا نه تنها از روش هگلی مختلف است بلکه به صورت مستقیم برعکس آن است .

برای هگل فرایند تفکر است که هگل آنرا حتی تحت نام ایده به یک سوبژۀ مستقل تبدیل می کند ، خالق واقعی که تنها ظاهر بیرونی خود را می سازد .

نزد من قضیه برعکس است و آن اینکه ایدآل جز صورت ذهنی ماده در مغز انسان ، چیزی دیگری نیست

به رنج پیچیدگی که دیالکتیک در دستان هگل گرفتار آن است ، دیالکتیک به نزد هگل به سر ایستاده است.

باید دیالکتیک را پشت و رو کرد تا هستۀ عقلانی آن از پوشش غامضیت و پیچیدگی کشف شود.

این نقل قول از مارکس نشان میدهد که مارکس دیالکتیک را به مفهوم که هگل آنرا به شکل جامع توصیف می کند، می پذیرد و می خواهد که آنرا از پیچیدگی که همان به سر ایستادن آن است ، رهائی بخشد ، تا جائیکه مارکس اصطلاح دیالکتیکی خود را بر ساختار کل گسترده یا عام گسترده از هگل اساس می گذارد، با این حال مارکس سلسله مراتب دیگری از رابطۀ بین ماده و ایده را می بیند و بدین جهت است که مارس می‌خواهد دیالکتیکی را که نزد هگل به سر ایستاده است ، به پا ایستاده سازد.

نزد مارکس رابطه بین ایده آل و ماتریال یعنی ماده مطرح است که اینگونه تفکر در تقابل با تفکر هگل قرار دارد.

اولتر از همه باید دید که هگل رابطه بین ماتریال یا ماده و ایدآل را چگونه می بیند

هگل به این باور است  که فرایند تفکر ، روح ، دلیل اصلی واقیعت را ارائه میدارد .

واقیعت و همراه با آن ماده ، تنها ظاهر بیرونی اند ، تعبیری از روح نزد هگل روح به مفهوم خدا آنطور که در مسیحیت است ، نیست ، بلکه روح نزد هگل نوعی قدرت اصلی و نخستین است یعنی روح جهان که عام گسترده است و ضد خود را بوجود می آورد، مادۀ که خارج از خودش است.

نزد هگل روح موجود اولیه و اصلی است که در یک فرایند دیالکتیکی غیر از خودش می شود یعنی در یک انقسام خودی غیر از خود را بوجود می آورد یعنی در این انقسام خودی در یک فرایند دیالکتیکی روح ماده را بوجود می آورد.

ماده به عنوان نفی روح است ، نوعی از جنس روح است که در فرایند دیالکتیکی بوجود آمده است. و در این مرحله ضد روح است.

مارکس در تقابل با هگل رابطه بین ماده و روح را بیان داشت ، نزد مارکس ساختار جهان گونۀ غیر از اندیشۀ هگل است . مارکس رابطۀ روح و ماده در دیالکتیک هگل را به رابطۀ ایده آل و ماتریال معنون می سازد که با این تغییر نام و استنباط از آن دیالکتیکی را که هگل به سر ایستاد کرده بود ، مارکس آنرا به پا ایستاد کرد.

نزد مارکس ماده موجود نخستین و اصلی است و اساس و مبناء است ، عام گسترده است übergreifende Allgemeinen، جنس عامی است که نوعی از خود را که ضدش است بوجود می آورد که آن ضد عبارت از روح است یعنی اینکه روح تولید انکشاف یافتۀ ماده است. که در فرایند دیالکتیکی بوجود می‌آید یعنی نوعی از جنس ماده است که ضد آن نیز است.

نزد هگل و مارکس ساختار دیالکتیکی جهان همگون است و تنها در تقدم و تأخر ماده و روح در تقابل باهم اند و ضد همدیگر اند.

یعنی تضاد و تناقض در رول روح و ماده نزد هردو است.

بنابر تشریحات بالا میتوان فلسفۀ هگل را ایدیالیزم دیالکتیکی و فلسفۀ مارکس ماتریالیزم دیالکتیک نام نهاد ( که چنین هم شهرت دارند ) .

در هردو دیالکتیک عام گسترده اساس است منتها تزد هگل عام گسترده روح است و نزد مارکس عام گسترده ماده است.

اصطلاح دیالکتیک نزد انگلسFriedrich Engels :

فریدریش انگلس اصطلاح دیالکتیک که نزد مارکس مطرح بود گسترش داد و آنرا به حیث یک علم جهانی تعریف کرد.

نقلی قولی از انگلس در مورد دیالکتیک این است که : دیالکتیک فراتر از دانش حرکت های عام و قوانین انکشافات یا تکامل طبیعت ، جامعۀ انسانی و افکار ، چیزی نیست.

انگلس هم بیان می دارد که ساختار طبیعت ، جامعۀ انسانی و افکار انسانی دیالکتیکی اند که باز هم ارجاع به همان مفهوم عام گسترده  übergreifende Allgemeinen است که دو نوع دارد یکی که خوش است و نوعی دیگرش ضدش اشت.

انگلس که پیرو مارکس است عام گستره übergreifende Allgemeine  را همان ماده میداند و اما دیالکتیک خود را بنام دیالکتیک طبیعت معنون می سازد.

انگلس چنین گفت که از تاریخ طبیعت و از تاریخ جامعۀ انسانی قوانین دیالکتیک انتزاع می شوند و این قوانین عام اند در دو مرحله یا فاز تکامل تاریخی و هم چنان قوانین عامی که بر فکر و اندیشه نیز تعمیم دارند.

این قوانین عام عبارتند از

الف ـ قانون تغییر از کمیت به کیفیت و برعکس.

ب ـ قانون درهم نفوذی اضداد.

ج ـ قانون نفی در نفی.

هرسه قانون توسط هگل در فلسفۀ ایدآلستی اش صرف به گونۀ قوانین تفکر انکشاف یافته است

انگلس در مورد قوانین دیالکتیکی مثال های زیادی را ذکر می کند . برای قانون اول یعنی تبدیل و تغییر کمی به کیفی از شیمی مثال می آورد و آن اینکه : دو اتم کاربن با شش اتم هایدروجن ترکیب اتان را میدهد C2H6 .

این ترکیب شیمیائی یک کیفیت جدید است.

برای قانون دوم بر مثال زندگی و مرگ ترکیز شده است که مثال معروف و آشنا است که در این مثال اضداد در برگیرندۀ همدیگر ذکر شده است که به صورت متقابل درهم نفوذ دارند.

برای قانون سوم که نفی در نفی است ، انگلس برای ارائۀ مثال دست به دامن بیولوژی می شود بدین گونه که :

اینبار مثال انگلس در اثبات قانون سوم دیالکتیک که نفی در نفی است ، از دانۀ جو است .

بلیون ها دانۀ جو آسیاب ، دم کرده ( پخته ) ، و سپس صرف می شوند

اما دانۀ از جو وجود دارد که در شرایط عادی در زمین مناسب قرار می گیرد که با در نظر داشت تأثیر گرما و رطوبت تغییری در آن تحقق می پذیرد ، جوانه می زند و این جوانه عبارت از نفی دانه است یعنی جوانه دانه را نفی می کند، اما فرایند طبیعی گیاه چیست ؟

گیاه رشد می کند میشگوفد و بارور می شود و در نهایت دانه های جو را بار دیگر تولید می کند که بعد از تولید دانه های جو، ساقه میمیرد که این بار دانه  ساقه را نفی می کند و در نتیجۀ این نفی در نفی است که مجددا دانۀ جو بدست می آید ، اما نه به سادگی ، بلکه به تعداد ده ، بیست و سی مرتبه بیشتر.

مشکل اصطلاحات تز These ، انتی تز Antithese  و سینتز Synthese :

فلسفۀ دیالکتیکی که به طور کلی در سنت هراکلیت و هگل قرار دارد فلسفۀ است که اولتر از همه در ان حرکت ، ایجاد و تکامل اشیاء مورد دید قرار می گیرند، در این فلسفه جهان به عنوان پروسه یا فرایند فهم و درک می شود ،  یعنی به عنوان شدن و سپری شدن درک می شود.

حرکت به دلیل اضداد فهم و درک می شودکه به صورت متقابل اضداد همدیگر را در بر می گیرند ، از همدیگر بوجود می آیند و در همدیگر نفوذ می کنند.

همه چیز در تغییر است ، هیچ جیز ثابت و ابدی نیست.

با ساختار اساسی منطقی دیالکتیک ، ( شکل عام گسترده  übergreifende Allgemeine) ، هگل دیالکتیک را نوعی خاصی از پروسۀ تکامل به نمایش می گذارد که در آن جنس گسترده  übergreifende Gattung و یا عام گسترده در نتیجۀ انشعاب داخلی جفت متضاد را از خود بوجود می آورد ( که در مثال مرگ و زندگی ذکرشده است ) و می باید که اصطلاح دیالکتیک همیشه در ارتباط با مفاهیم تکامل و بوجود آمدن فهم و درک شود.

در ادبیات ثانوی Sekundärliteratur  که واژه های تز ، انتی تز و سینتز مداوم استعمال شده اند به عنوان یک قالب مفهومی استاتیک نامناسب است که پویائی داخلی اصطلاح دیالکتیکی هگلی به صورت شایسته درک و فهم شود و دوباره آنرا ارائه داد.

همانطور که در ابتداء ذکر رفت این اصطلاحات تز ، انتی تز و سینتز را هگل در هیچ جای از آثارش بکار نبرده است تا دیالکتیک را بوسیلۀ این اصطلاحات تعریف کند.

زیاده تر هگل تلاش کرده است تا دیالکتیک را با اصطلاحات اوف هیبین  Aufheben، دریک دیگر نفوذ کردن Ineinander-Überfließen ، وحدت اضداد „Einheit von Gegensätzen، تغیییر و تبدل به دیگری شدن Übergehen in Anderes، و عام گستردهÜbergreifende Allgemeines توضیح دهد.

اصطلاحات تز ، انتی تز و سینتز کاملا از یک سنت متفاوت می آیند این واژه ها و اصطلاحات ریشه و منشاء در زبان یونان باستان داردند. تز به معنی موقیعت یا اثبات است و انتی تز به معنی ضد موقیعت و یا اثبات است و سینتز به معنی ترکیب تز و آنتی تز است.

تز و انتی تز برای اولین بار در ادبیات دینی قرن 17 و 18 رول عمده را بازی کردند ، مخوصا زمانی که ویلهلم بایر Wilhelm Baier در یک نوع جدول در سمت چپ آن دکترین کاتولیک را به عنوان تز These  و در سمت راست آن دکترین پروتستان را به عنوان انتی تز Antithese در مقابل هم قرار داد.

 گوت لیب بو گارتن  A. Gottlieb Baumgarten، کسی که تز و انتی تز را بار دیگر مطرح کرد و و به مفاهیم تئیک Thetik و انتی تئیک„Antithetik  معنی فلسفی داد.

بو گارتن Baumgarten  تحت واژۀ تئیک  Thetik آموزه های قطعی و مسلم را فهم می کرد و آموزه های مشکوک و شکاکیت را تحت وازۀ انتی تئیک „Antithetik مدنظر داشت.

کانت  Kant به اصطلاحات بوگارتن Baumgarten تمسک جست . کانت  Kant تحت اصطلاح تئیک Thetik نمونۀ تمام عیار دکترین جزمی یا دگماتیک را فهم کرد و تحت اصطلاح یا واژۀ انتی تئیک  Antithetik تعارض را فهم کرد.

کانت Kant برای انتی تئیکAntithetik  مثالی از کیهان شناسی دارد که جنین است :

آلف ـ تز : جهان آغازی در زمان دارد

ب ـ انتی تز : جهان اغازی ندارد.

کانت این چشم انداز را کاملا طبیعی می بیند زیرا که ریشه های آن در قوانین عقل نهفته است.

این سه گانۀ دیالکتیک Dialektische Triade  ( تز  These ، انتی تز  Antithese ، سینتز  Synthese) به فیخته  Fichte برمی گردد که نزد فیخته Fichte  این سه گانۀ دیالکتیکی از لحاظ دیالکتیک مطرح نبود بلکه در مورد برپائی و یا ساخت یک علم اساسی بود

بنابرین فیخته Fichte  بین روش انتی تئیک Antithetik و سینتیتیک Synthetische تفکیک می کند.

رفتاری که ذریعۀ ان جستجوی مقایسوی خصوصیات صورت می گیرد که مقابل و یا متضاد همدیگر اند روش انتی تئیک نام دارد.

و اما روش سینتیتیک متشکل از این است که در اضداد خصوصیاتی جستجو می شوند که باهم همسان اند.

با در نظر داشت این پس منظر می توان توضح داد که چرا هگل در تعریف از دیالکتیک از این سه گانه چشم پوشید چون به کمک این سه گانه ساختار اساسی مرکزی دیالکتیک عام گسترده قابل توضیح و تشریح نیست.

با در نظر داشت مثال زندگی و مرگ وقتی که زندگی به عنوان تز فهم می شود پس انتی تز آن مرگ خواهد بود و زندگی به عنوان فرایند گسترده ، سینتز خواهد بود

بنابرین بلافاصله سه سؤال مطرح می شود .

آلف ـ تز منشاء در چه دارد یعنی از کجا می آید؟

ب ـ مشخص کنندۀ انتی تز کیست ؟

ج ـ سینتز چگونه بوجود می اید؟ و چگونه چیزی سومی باید باشد؟

این ممکن نیست که با اصطلاحات تز ، انتی تز و سینتز رابطۀ داخلی بین زندگی و مرگ توضیح داد .

با واژۀ سینتز تنها می توان ترکیب را بیان داشت بنابرین طوریکه فیخته تأکید می کند ، همسانی را در اضداد می توان اظهار داشت.

در دیالکتیک تکامل اضداد مهم است ، تکاملی که در عام گسترده به عنوان کلیت و پرنسیپ ، کلیتی که تخالف کاملا بوسیلۀ خودش متعین و مشخص است که در خودش جوانه می زند.

واژۀ سینتز که برخلاف ، اکثرا به مفهوم وحدت اضداد استعمال می شود از لحاظ معنی اصلی اش معنی ساختار منطقی دیالکتیکی عام گسترده را حاوی نیست.

می توان به طور خلاصه فورمول بندی کرد که نمونۀ مفهوم استاتیک تز ، انتی تز و سینتز از لحاظ معنی اساسی خود مناسب نیست که تکامل پروسه ئی دیالکتیک را در نسبت اضداد درک و فهم کند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


7 + = 8