نویسنده عبدالبصیر صهیب صدیقی
تاریخ انتشار: 27.03.2017
در بخش اول این جستار بر هرمنوتیک و استعمال آن در آثار یونان باستان ترکیز کردیم و هم انکشاف آنرا در دوره های بعدی تاریخی ذکر مختصر کردیم و نهایتاً بر اندکی از مساعدت های امیلو بتی Emilo Betti و گادامر Hans George Gadamer در زمینۀ هرمنوتیک استناد کردیم و اکنون درپی اختتام بخش اول و شروع بخش دوم این جستار لازم است که بر برخی از آرای بیشتر در این مورد ترکیز و فوکس کنیم تا موضع گادامر Gadamer بهتر به فهم رسد تا زمینهساز یک نقد کارا باشد.
هرمنوتیک مدرن که از تلاشهای علمی و فلسفی شلایرماخر Schleiermacher آغاز مییابد و تا هرمنوتیک هانس گیورگ گادامر Hans George Gadamer امتداد مییابد در شکل و فارم هرمنوتیک فلسفی گادامر ، ادعا دارد که فهم بر هیچگونه معیار و ملاک برای تأویل ابتناء ندارد و هم فهم مقید هیچگونه ظابطۀ تأویلی ، قواعد ، اصول و یا دستورالعمل های برگرفته شده از نظام های معین و جزمی تأویلی نیست.
همچنان هرمنوتیک مدرن برین تأکید دارد که هرمنوتیک با تاریخ مستمر آنچه تأویل شده است پیوند مستحکم دارد و از آن جدائی ناپذیر است.
این بدان معنی است که هرمنوتیک انعکاس دهندۀ برداشتهای گوناگون متغییر بشریت است که در بستر تاریخ شکل گرفتهاند و یعنی اینکه برداشتهای نادرست ، فهم های ناصواب، و تأویل های نادرست در شکل دهی تأویل های صحیح و درست نقش دارند به معنی دیگر ، هرمنوتیک به صورت یک نظریه ، نظریۀ ایست که ارائه دهندۀ عمل تأویل است که معنا و فهم ساحۀ امتداد آن است و بگونۀ اختصاصی هرمنوتیک در نمای فلسفی رخداد فهم و چیستی فهم را مورد مطالعه قرار میدهد. .
شلایرماخر Schleiermacher تلاش هایش را برین متمرکز کرد تا شرایطی را کشف کند که قابل تعمیم باشند و وقوع فهم را ممکن شازند و اما گادامر برین تلاش کرد تا چیستی فهم را مورد توجه قراردهد ، هرمنوتیک را فلسفی کرد و این کار مستلزم آن بود که تا هرمنوتیک خودرا از نظریۀ ادبی جدا سازد زیرا که نظریۀ ادبی به ادبیات و تأویل آن توجه دارد و با استمداد از آن تأویل را قاعده مند میسازد و جدائی هرمنوتیک گادامر و نظریۀ ادبی از این جهت است که هرمنوتیک فلسفی گادامر بر لزوم قواعد در تحقق فهم صحه نمیگذارد با این خصیصه که تأویل از نظر گادامر محدود به میدان دید تأویل گزار است.
در هرمنوتیک کلاسیک طوریکه در بخش اول ذکر گردید تأویل بر روش یا Methode ابتناء دارد یعنی اینکه روش تأویل اولیه از موضوع متعلق شناسائی است یعنی بکار گیری اینکه کدام روش فهم را تحقق میبخشد باید از قبل با موضوع متعلق شناسائی ، آشنا بود ولو آشنائی کم و قلیل، در حالیکه گادامر فهم را تحت تأثیر و سیطرۀ روش نمیداند و هم برین اذعان دارد که فهم یک رخدادی است که تمامیت و کمالیت را ندارد. هم جنان گادامر بر خصلت تاریخی فهم تأکید میکند و فهم را از منظر فلسفی اثر تاریخ میداند و این بدین معنی است که تاریخ هم شرط فهم و هم موضوع فهم یا عینی که باید فهمیده شود ، است.
آنچه که هرمنوتیک فلسفی گادامر را از دیگر مکتبهای تأویلی جدا میکند این است که به زعم گادامر فهم از دیدگاه فلسفی نوعی فعل نیست بلکه انفعالی است که برای تأویل گزار رخ میدهد.
از اینکه شاخصه های هرمنوتیک فلسفی گادامر یکی هم این است که بین فهم و تاریخ پیوند ناگسستنی برقرار میکند و فهم را اثر تاریخ میداندو دیگر آن اینکه فهم منوط و مقید به قواعد نیست، در صدد برآمد تا مفهوم نو ار تاریخ ارائه دهد و برای تحقق این تلاش خود از نقد سوم ایمانوئل کانت Immanuel Kant استمداد جست تا ماهیت تاریخ را در انطباق با ادعا های هرمنوتیک فلسفی خود تشریح کند و این نقد سوم کانت حکم زیبائی شناسی است.
حکمی Judment را که کانت برای امر زیبائی شناسانه یا aesthitic در نقد عقل محض مشخص کرد ، گادامر بر همین حکم یا Judment در فهم تاریخ تصریح کرد، زیرا کانت برای تعیین امر زیبا قواعد را بکارنبست در عوض آنرا با حکم تأملی یا reflective مربوط کرد که این با فکر و هدف گادامر همخوانی داشت چون کنار گذاشتن قواعد در آن صراحت دارد. حکم تأملی همان حکمی است که کانت آنرا در نقد قوۀ حکم یا Criticque of Judment شرح و بسط می دهد.
گادامر به صراحت بیان میدارد که تاریخ را براساس حکم تأملی میتوان فهمید زیرا این حکم به جزئیات میپردازد و امر تاریخی مانند امر زیبا مثال یا مصداق محض قاعده یا قانون کلی و جهان شمول نیست و چون این حکم به جزئیات میپردازد و برین نمط بر خاصۀ جزئیت تاریخ تصریح کرد.
به نظر گادامر، در تحقیق تاریخی سعی و تلاش برین نیست که پدیدههای انضمامی یا concrete appearences را به منزلۀ مصادیقی از قواعد و قوانین کلی برکشد.
گادامر استدلال میکند که معرفت تاریخی ترکیبی از جزئیات و علم تاریخی است و از این جهت است که راه به معرفت جزئیات در جهان تاریخی گشوده می شود.
گادامرتصریح میکند که شناخت یک قاعده و یا یک قانون کلی ، فهم امر جزئی را که در ذیل آن قاعده و یا قانون کلی قرار گرفته است، ممکن و میسر می گرداند، رضایتبخش نمیداند یا به عبارۀ دیگر گادامر شناختی از جزء و کل که بر مبنای در ذیل گنجاندن شکل و سامان میگیرد رضایت بخش نمیداند زیرا گادامر برین نکته اصرار داردکه تاریخ را مجموعی از واقعات متفات میداند یعنی تاریخ واقعۀ تفاوت هاست که به صورت پدیدههای منحصر بفرد عرصۀ ظهور می یابند و با معرفت بشری که بر مبنای قواعد شکل گرفته است قابل فهم و پیشبینی نیست.
دلیل رسا و واضحی که گادامر به زیبائی شناسی کانت رجوع میکند و به آن تمسک می جوید این است که گادامر علم تاریخ را معرفت و شناخت پدیدههای انضمامی یا concrete appearences یا konkrete Erscheinungen میداند ، با وجود فهمیدن مقولۀ گذر و تغییر از تاریخ و ثبات و جاودانگی ذوق در احساس امر زیباف گادامر هرمنوتیک فلسفی اش را با تمسک به امر زیباشناسانۀ کانت تنظیم کرد.
تعمق گادامر بر تفکیک و تمایز دو واژۀ اساسی است که کانت در نقد عقل محض به توصیف آنها پرداخته است که عبارت از حکم Judment و فهم یا Udrstanding اند.
فهم قوۀ قواعد است و حکم قوۀ در ذیل قواعد گنجاندن است ، حکم تعیین کنندۀ این است که کدام امر جزئی در ذیل کدام قاعدۀ کلی قرار میگیرد ، فهم جزئیات را به منزلۀ مصادیقی از قواعد کلی تعریف می کند، در نهایت فهم فاقد قابلیت تعیین امر جزئی در ذیل قاعدۀ کلی است یا به عبارۀ دیگر فهم میتواند که جزئیات را به منزلۀ مصادیقی از یک قاعدۀ کلی بشناسد اما قادر نیست که تعیین گر باشدکه جزئیات را در ذیل قاعدۀ کلی بگنجاند. خود بخود واضح و مبرهن است که حکم از سیطرۀ قواعد استقلالیت بلامنازعه دارد یعنی اینکه حکم بر قواعد ابتناء ندارد ، پس با این منطق است که این از کار کرد حکمن است که قواعد را شکل و سروسامان میدهد و مشخص میکند که چه جرء در ذیل چه قاعدۀ کلی قرار گیرد.
گادامر علم تاریخ را قابل وصول میداند با این خصوصیت که این علم در فهم خود بازتاب دهندۀ هیچ قاعدۀ نیست یعنی اینکه گادامر بی قاعدگی را شرط فهم تاریخ معرفی میدارد و از این جاست که گادامر آن حکمی را که برای شناخت و فهم امر زیبا نیاز است برای فهم معرفت تاریخی نیز ضرورت می داند.
این حکم که در زیبائی شناسی کانت مطرح است حکم تأملی reflective Judment است که جزئیات را در ذیل کلیات جای میدهد ، اما گادامر حکم تأملی را به گونۀ استقراء تلقی نمیکند و از این جهت است که گادامر معرفت تاریخی را استقرائی نمیداند ، از اینکه معرفت تاریخی مربوط به احکام ذوقی است که احکام شخصی singular گفته میشوند صورت استقرائی ندارند.
کلیتی را که حکم تأملی در امر زیبا تعیین میکند کلیتی است که در موارد مشابه برای اعیان همسان و مشابه قابل اعتبار نیست، زیرا حکمی که در ذوق منشه دارد حکمی است که خاص است و به موارد مشابه تعمیم داده نمیشود و منحصر بفرد است. پیامد این فلسفیدن ظهور این نتیجه است که تعیین امر زیبا خارج از قاعده شکل میگیرد یا قاعدۀ خاصی وجود ندارد که بر مبنای آن چیزی زیبا گفته شود. بر اساس این نتیجه گیری گادامر ادعا میکند که معرفت تاریخی بر بی قاعدگی ابتناء دارد که ثبوت آن از طریق برهان عقلی امکانپذیر نیست.
انصراف گادامر از مدل قدیمی فهم تاریخ به این دلیل است که در مدل قدیمی گنجاندن جزئیات در ذیل کلیات است ، یعنی جزئیت سرکوب میشود ، در حالیکه در مدل فهم نو از تاریخ بر اساس هرمنوتیک فلسفی گادامر جزئیت اعتراف صریح میشود و در تأویل حفظ میشود یعنی همان جمع بین امر یکسان و امر متفاوت.
این فهم نو از تاریخ بر اساس هرمنوتیک فلسفی گادامر بنام امتزاج افق ها یا fusion of horizons یاد می شود.مسلم است که امتزاج افق ها fusion of horizons غیر از تبعیت یا در ذیل گنجاندن subsumption است .
امتزاج افق ها fusion of horizons رابطۀ را به نمایش میگذارد که بین فحوا یا مفهوم کلی و وسیلۀ انتقال آن فحوا ( محمل) در استعاره صورت میگیرد و این همان جیزی است که با شناخت فلسفی گادامر در مورد زبان ، منطبق است و آن اینکه گادامر زبان را استعاری میداند و چون زبان فهم را امکان تحقق میبخشد ، مدعی است که استعاری بودن زبان در فهم بازتاب مییابد و این نحوۀ استعاری فهم است که اتحاد امر یکسان و امر متفاوت را توجیه میکند ویکسانیت و تفاوت بین فحوا و محمل و بین افق تأویلگزار یا فاعل شناسائی و عین یا موضوع متعلق شناسائی حفظ میشود که سرکوب گرانۀ جزئیت نیست و میدان جولان فهم یکسانیت و تفاوت است.
هرمنوتیک فلسفی برای تعیین معنا و فهم آن برروشی خاص ابتناء ندارد یعنی برای تعیین معنا و فهم آن روشی یا میتودی را تعریف نمیکند و معرف آن نیست و اینگونه اندیشدن یک تغییر کیفی را ارائه میدهد که از مساعدت های تفسیری موضعی و جانبی و فرعی رو به گونۀ از فهم دارد که گستردهتر و جهان شمول است.
آنچه از درسهای 1819 شلایر ماخر Schleiermacher بدست میآید این است که تا آنزمان تاریخ هرمنوتیک ، معرف تنوع تخصصی هرمنوتیک حرف و سخن دارد.
با در نظر داشت تنوع تخصصی هرمنوتیک شلایر ماخر Schleiermacher به این استنتاج دست یافته بود که تلاشهای تأویلی راه به فهم نمی برند و از این جهت آغاز دست یابی به یک تأویل دقیق را بر بدفهمی و سؤی تعبیر ابتناء کرد.
از تلاشهای علمی شلایرماخر در ساحۀ هرمنوتیک چنین بدست میآید که هرمنوتیک او بر شیوههای پرهیز از بد فهمی ترکیز دارد و میخواهد که فهم را هدایت کند تا اینکه در پی فهمیدن فهم باشد، یا به عبارۀ دیگر شلایرماخر درپی آن بود که دریافت معنا و فهم آنرا منوط و مقید بر روش یا میتود کند یعنی اینکه بر اساس روشمند کردن معنا و فهم آن ، فهم مصنوعی را ایجاد کند ، فهمی که بطور طبیعی روی نمی ده و این آن چیزی است که در نقطۀ مقابل هرمنوتیک گادامر قرار دارد.
شلایر ماخر یک پیشفرض دارد و آن اینکه : « هیچ اثری آگاهانه بوسیلۀ قاعده ایجاد نمیشود» و بر این پیشفرض رأی قائم میکند که : « تأویل صحیح در پی باز افرینی قاعده مند اثری است که قرار است فهمیده شود ، به بار می نیشیند.»
به زعم شلایر ماخر باز سازی یا باز افرینی متن مستلزم قواعد است که دو نوع بازسازی و بازافرینی متن و یا اثری را معرفی میدارد که عبارتند از:
1 ـ اشکال متنوع باز سازی دستوری یا باز سازی و باز آفرینی بر اساس گرامر و قواعد صرف و نحو زبان، باز سازی تاریخی و باز سازی اخلاقی.
شلایر ماخر اساس فهم را دور هرمنوتیکی ارائه داد و برآن ترکیز کرد یعنی دور کلی ـ جزئی ، او برین صحه گذاشت که دست یابی به فهم یک لغت یا واژه و یا اصطلاحی در سیاق و یا فحوای یک جمله امکانپذیر است و برین نمط او بر محدودیت و مؤقتی بودن هرگونه تأویل باورمند است و معنی هر اثر و متن را در پروسۀ تأویل بیش از حد و اندازه می داند. خلاصه و فشرده اینکه در بازسازی و بازآفرینی نوع اول معنا در بافت های گوناگون، تنوع بی اندازه در فهم را به میان می آورد.
2 ـ باز سازی پیشگویانه، نوعی باز سازی و باز آفرینی است که بافت و زمینۀ موضوع متعلق شناسائی را مدنظر دارد و در پیوند با بافت و زمینۀ متن و اثر مطرح است و نقش برجسته بازی میکند و این بازسازی و باز آفرینی به مثابۀ یک روش و میتود مستلزم این است که مؤلف یا نویسنده از لحاظ زمان ، مکان، زبان، حالات اجتماعی و روانی بیواسطه شناخته شودو در نهایت تأویل گزار خود را در جای مؤلف و یا نویسنده قرار دهد و برین مبنا است که تنوع شناخت از مؤلف بوسیلۀ فاعل شناسائی معنی متن را و فهم آنرا تنوع میبخشد ، چون شناخت فاعلین شناسائی به صورت بیواسطه در یک سطح نیست، سبب میشود که معنای یک اثر قابلیت آنرا داشته باشد که در بافت های نا محدود قرار گیرد، در حالیکه در بافت یک شناخت دقیق بیواسطه ، معنا مشخص و معین است زیرا پدید آورندۀ یک اثر در موقیعت خاص خود فرید است. شلایر ماخر این فهمیدن مؤلف را فهم پیشگویانه یا همدلانه مینامد و در واقع این فهم « فهم امر جزئی به منزلۀ امر جزئی» است که میتوان این فهم را فهم شهودی نیز توصیف کرد.
هرمنوتیک شلایر ماخر نیز در رده بندی هرمنوتیک فلسفی جا میگیرد با این خصیه که این هرمنوتیک متن مدار است یعنی اصالت را به متن قائل است.
از اینکه ارتباط تحول تاریخی با همۀ علوم انسانی درک و فهم شد و این درک و فهم حاصل تلاشها و تحقیقات وینکلمن Winkelmann مؤرخ و باستان شناس آلمانی (1717 ـ 1768) که او تلقی تاریخ را به منزلۀ منبع جمیع واقعات ذهن ساخته ، ارائه داد که در ساحۀ علوم انسانی پذیرفته شد.
همانطور که تاریخ در هرمنوتیک فلسفی گادامر در رابطه با معنی و فهم آن اهمیت بلند و بالا دارد ویلهلم دیلتای Wilhelm Dilthey در باب فهم به تاریخ توجه کرد که حاصل آن این بود که او تمام تقرر های حضوری یا پدیدههای تاریخی را متن پنداشت و از این گزاره استنتاج کرد که حقیقت بر تاریخ ابتناء دارد.
ویلهم دیلتای Wilhelm Dilthey با وجود اهمیتی که به تاریخ و نقش آن در باب فهم قایل شد ، تاریخ را برای دریافت حقیقت مبنای کفاف کننده و یا تمامعیار ندانست ، او مساعدت های معرفت شناسی یا epistemology ، منطق یا logic و روش شناسی مطالعات انسانی Methodologic studies of human being را در مورد هرمنوتیک ضروری دانست و از این جهت لازمی انگاشت که پیش از آنکه روشها و یا قواعدی مشخص مبنای تأویل تعیین و مشخص شوند، باید روش شناسی نظریۀ عام برای تحقق یک تأویل درست و صحیح اهتمام شود ، یعنی اینکه کار روش شناسی را با اهمیت دانست و برین نمط کار دیلتای را در ساحۀ هرمنوتیک میتوان روش شناسانه نامید. برای این کار دیلتای قصد داشت که برای معرفت تاریخی شرایط، حدود و ثغور تعیین کند ، نقد عقل تاریخی را اهتمام کرد ولی این نقد ناتمام ماند و به اتمام نرسید.
یکی از بصیرتهای دیلتای که مشخص است این است که او بین فهم و تبیین تفکیک قائل شد و کار برد آنها را در دو حوزه از غلوم مشخص کرد. این تفکیک فهم و تبیین برین مبنا بود که جهان تاریخی را مملو از یدیده های فهم و درک کرد که نسبت به هم در یک اتصال درونی قرار دارند و به این صورت تجربههای تاریخی را بازتاب میدهند و جهان طبیعی علل و عوامل بیرونی در شکل دهی تجربهها به نمایش می گذارد. دیلتای مناسبت فهم را در حوزۀ علوم انسانی دانست و میخواست فهم را بر اساس معرفت شناسی ابتناء کند و آنرا از طریق معرفت شناسی قابل توجیه سازد. و تبیین را مربوط به حوزۀ علوم طبیعی معرفی کرد، مناسب فهم را از این جهت مربوط حوزۀ علوم انسانی دانست که در حوزۀ علوم انسانی گسست و یا هم غیبت علیت را فهم کرد وبرای تحقق معرفت تاریخی قابل اعتبار مبنا و اساس بیواسطه را ضروری تلقی کرد.
دیلتای به این استنتاج رسید که واقعات تاریخی اتصال درونی خود را بدون در نظر داشت علل و عوامل بیرونی بخوبی نمایش میدهند یعنی بدون اینکه فهم آنها محتاج علل بیرونی باشد.
مارتین هایدگر Martin Heidegger در طرح هرمنوتیکی خود بحث از هستی و نحوه های هستی را اهتمام ورزیده است که کتاب هستی و زمان فلسفۀ هستی شناسانه را در دل خود دارد ،پس طرح هرمنوتیکی مارتین هایدگر هستی شناسانه است.
تحقیق علمی نزد گایدگر نحوۀ از هستی دازاین است ، اما یگانه نحوۀ هستی برای دازاین Dasein نیست، به همین گونه هایدگر فهم را نیز گونۀ از هستی دازاین میداند با وجودیکه نحوۀ از معرفت هم به حساب می آید.
روش تحقیق که تأویل اولیه از موضوع تحقیق است مورد تأکید هستی و زمان است و هم جلوه نمائی عین در هستی و زمان به آسانی درک و فهم میشود که روش تحقیق و عین از طریق دور هرمنوتیکی اتصال شانرا باهمدیگر نشان میدهند.
فلسفۀ هرمنوتیکی هستی شناسانۀ مارتین هایدگر با وجودیکه توصیف تقرر های حضوری یا پدیدارها را اهتمام میورزد ، آنچه را که در مستوریت یاپوشیدگی و اختفاء بسر میبرد نیز مد نظر دارد و کانون توجه به آن معطوف شده است تا از اختفاء و پوشیدگی بیرون آورده شود که این بیرون کشیدگی از اختفاء با راه اندازی کار تأویل امکانپذیر است و این تأویل است که آنچه را که معنیاش مخفی است ، آشکار میسازد و این تأویل همانی است که بین امر پنهان و امر آشکار شکل میگیرد.
به نظر هایدگر تأویل از یک فهم پیشاپیش از معنا آغاز میشود معنای که پیشاپیش در دسترس است .
بر اساس فلسفۀ هرمنوتیکی مارتین هایدگر فهم عبارت از در جهان بودگی است که یکی از حالات و یا نحوه های هستی دازاین است و این در جهان بودگی به مهارت داشتن یا از سررشته داشتن از کار و یا هم مطلع بودن نیز تعبیر می شود.
مهارت داشتن یا مطلع بودن درین فلسفه هرمنوتیکی عبارت از شناخت کلیت مناسبات است که دازاین در آن قرار دارد و بر اساس این آشنائی با کلیت مناسبات، دازاین امور را بدون تأومل انجام میدهد ، زیرا که گسترۀ فهم دازاین شامل کاربرد، دلالت و امکان هر چیز است ، پس هستی و زمان این استنتاج را برجسته میسازد که بر اساس آن دازاین تعریف میشود و آن اینکه:
دازاین قابلیت است، امکان است، توانائی است و پیشاپیش بوده است.
دازاین هستی خود را بر مبنای اعمالی که از محیط تاریخی یا سنت نأشی می شوند طرح میریزد و هستی خود را فهم میکن یعنی اینکه دازاین پیشاپیش میداند آنچه را که قرار است در حال باشد.
حصول دازاین به هستی خود بر تأویل ابتناء دارد و بدین صورت تأویل برملائی ، کشف و یا اشکارگی امکاناتی است که دازاین در آن واقع می شود. نکتۀ اساسی این است که هر تأویل باید پیش از پیش مشخص کند که چه چیز قرار است تأویل شود.
اساسیترین ادعای های هایدگر اینها اند که جهان تاریخی است و زندگی تأویل است و نحوه های و حالاتی را که دازاین میتواند اختیار کند ، تأویل نفس اوست ، تاریخ تکثر تأویلی را نشان میدهد که توقف ندارد تا زمانیکه دازاین به فرجام خود برسد.
در مقطعی از تاریخ فلسفه و الهیات یا تئولوژی ظهور تئولوژیستی آلمانی نژاد بین سالهای (1884 ـ 1976 ) است بنام رودولف بولتمنRudolf Bultmann که در خط فکری مارتین هایدگر قرار گرفت و برای تأویل کتاب مقدس با خصیصۀ اسطوره زدائی تحلیل فلسفی هایدگر را اساس و مبنا قرار داد تا توضیح و تبیین تأویلی کتاب مقدس را توجیه پذیر سازد.
تلاشهای بولتمن درین راستا معلوم دار است که هستی شناسانه است و بر از آن خود کردن معنای وجودی کتاب مقدس ترکیز داشت.او فهم بشارت یا Krigma را اساس کشف امکانی دانست که بر اثر آن امکان در زندگی تغییر رخ می دهد.
این امکان از نحوۀ دیگری از زندگی آدرس و نشانی دارد که میتوان آن نحوه هستی را اختیار کرد.
در اینجا منظور بولتمن فهم انجیل است که بالتبع این فهم ، فهم رستگاری و دعوت بسوی رستگاری را در پی دارد یعنی فهم دعوتی است که بسوی رستگاری فراخوان میدهد و در یک انداز بیان هستی شناسانه دعوت به سوی وجود اصیل یا authentic است که باید اختیار شود. فهم بشارت یا Krigma زمانی میسر خواهد بود که معنی وحی مشخص شود و پس از تشخیص آن به آن اعتناء شود.
بولتمان که به اسطوره زدائی کمر همت بست ، برین پیشفرض بود که کتاب مقدس را وحی الهی نمیداند ، بلکه آنرا تأویل اولیۀ کلام الهی می داند، تأویلی که زبان اساطیری دارد تا برای مخاطبانش قابل فهم باشد ، تا بتوانند که بشارت یا کریگما را فهم کنند. این درواقع انطباقی بود بین جهانبینی مخاطبان و زبان اساطیری برای فهم کریگما یا بشارت.
بولتمن برای اختیار کردن نحوۀ متغییر زندگی در جهت حصول وجود اصیل یا authentic بر اساس فهم کریگما یا بشارت ، لازمی میدانست که کریگما یا بشارت باید هم باور شود و هم فهم شود ، به نظر بولتمن از آن جای که بشارت در تأویل اولیه به اساطیر توسل جسته است تا فهم شود ، اساطیری که در زمان کنونی و عثر حاضر باورکردنی نیستند زیرا با جهانبینی عصر حاضر در انطباق قرار ندارند .
بولتمن از این تأویل بر اساس پیش فرضی که ارائه شد، چنین نتیجه را حاصل میکند که کتاب مقدس در رابطه با فهم کریگما یا بشارت باید اسطوره زدائی شود و یا اساطیر بدور انداخته شوند و درین راستا بولتمن مدعی است که اسطوره زدائی اعتبار کریگما یا بشارت را و باور به آنرا لطمه و صدمه نمیزند و یا اینکه اسقاط اعتباریت آن را درپی ندارد و برین اساس ادعا های کتاب مقدس را باطل نمیسازد و یا بطلان آنرا راقم نیست تا افتضاح ورسوائی بار آورد ، پس بولتمن اسطوره زدائی از کتاب مقدس را شرط فهم آن در عصر کنونی میداند و از این جهت کتاب مقدس با اسطوره زدائی این را امکانپذیر میسازد که برای مخاطبان کنونی اش کریگما یا بشارت را به فهم برساند و اعتبار و اعتناء به آنرا حفظ کند.بولتمن اسطوره زدائی کتاب مقدس را امکان فهم بشارت و یا کریگما در عصر کنونی میداند که مخاطبانش را دعوت به رستگاری میکند و این سبب میشود تا به آن اعتناء شود و همانطور که شنیده می شود.
بولتمن قابلیت تأویل مخاطبان کتاب مقدس را بر اساس حق فهمیدن تصریح میکند که مطابق جهانبینی مخاطبان کنونی تأویل شود، همانطور که مسیحیان اولیه حق داشتند آنرا در قالبهای اساطیری مطابق به جهانبینی حودشان تأویل کتاب مقدس را سروسامان دهند.
پیش شرطی دیگری که طرح اسطوره زدائی بولتمن را سروسامان میدهد این است که فهمیدن پیشاپیش از رستگاری است که نباید این پیشفرض سرکوب شود زیرا در صورت سرکوب این پیشفرض ، تأویل صحیح تحقق نخواهد پذیرفت چون به این دلیل که سرکوب عاری ساختن متن را از معنا در پی دارد که بالنوبه فهم متن را دشوار میسازد . خاستگاه این پیش فهم یا پیشفرض در بارۀ تاریخ نبوت و رسالت انبیاء و رسل علیهم السلام است که پیش از پیش معنای رستگاری مشخص است و برای تأویل گزار و مفسر نقطۀ آغازین تأویل یا تفسیر است زیرا تأویل گزار یا مفسر با داشتن این پیش فهم پا پیشفرض به کتاب مقدس مراجعه میکند و دیالوگ تأویلی و تفسیری با متن کتاب مقدس آغاز میشود و این به این معنی است که مجالی برای مفسر و یا تأویل گزار رخ میدهد تا نحوۀ هستی خودش را بر اساس هرمنوتیک مارتین هایدگر عبارت از فهم است مورد پرسش قرار دهد و در جریان این گفتگو و دیالوگ با متن است که مفسر یا تأویل گزار هم هستی خود و هم هستی متن را تأویل و تفسیر می کند.
قابل یاد آوری است که بعد از بولتمن دوشخص دیگر بنام های گرهارد ابلینگ و ارنست فوکس است که بر اسطوره زدائی کتاب مقدس ترکیز کرده بودند تا برای مخاطبان کنونی قابل اعتبار و باور باشد.
ادامه دارد………..