نویسنده : داکتر محمدالله صخره

قسمت سوم

تاریخ انتشار : 24.11.2018

بسال 678هجری و بعد از اتفاق امرا و تصویب قضاة مذاهب چهارگانه آشنای دیرین و یار پیشین بیبرس یعنی قلاون الفیعین جالوت الصالحی بر مسند سلطنت دولت ممالیک نشست و لقب الملک المنصور برگزید و چنان کرد که خلائق گفتند سلطان الظاهر رکن الدین بیبرس گرچند مرده است اما نمرده است ولوکه نسل وی از سلطنت منقطع شده باشند

هیچ دورهء از دوره های تاریخ ممالک اسلامی و شاید بسیاری از ممالک جهان در ان زمان تاریخ نویسی منظم بسان سلاطین ممالیک نداشتند زیرا اشتغال به تاریخ در دورهء مملوکی یکی از مشاغلی بود که ادباء وعلمای بزرگ امثال حافظ ابن حجر عسقلانی و بدر الدین عینی به ان دست یازیدند .این ابن حجر عسقلانی خود حوض های معرفت و نویسندگی و ضبط وقائع و تذکره نویسی اعیان انروزگار بوده است. نحوهء تاریخ نویسی بعضی این مؤرخین بسان روزنامه نگاری بود بعضی را فقط برای ضبط وقائع یک حملهء نظامی و یک لشکر کشی مثلا میفرستادند و با برگشت به شهر یا پایتخت مؤرخین دیگر نزد وی گرد میامدند و ووقائع را از وی نقل میکردند و مینوشتند و بعد ها تیمور لنگ از همین شیوهء تاریخ نگاری مملوکی طوریکه بعد ها خواهیم پرداخت متأثر میشود

همانطور که محی الدین ابن عبد الظاهر مؤرخ دولت مملوکی بیرس بود کاتب و مؤرخ شافع بن علی نویسندهء کتابی در سیرت قلاون است که ان را الفضل المأثور من سیرة السلطان المنصور نامیده است بر علاوهء این مؤرخ واقعه نویسانی دیگری نیز بودند که بعد ها مصدری برای کسانی چون ابن خلدون در ضبط بسیاری حوادث ان حقبه شدند

شافع بن علی میگوید همه انانی را که قلاون را میشناختند دیدم که میگفتند: هیچ مملوکی بسان وی خریدار نداشت دینارها برای خریداری او میدادند تا که کسی توانست به هزار دینار اورا بخرد و بدینسان بنام الفی یعنی الف دینار مشهور گشت هم هزار قامت داشت وهم هزار قیمت داشت و در ضمن ممالیک صالح نجم الدین ایوب جلب شد و امیر گشت و بر بقیه ممالیک در ادب مطالعه و قرائت و سکوت مناسب و نطق واجب بالا رفت

اصل و نسب چنین ممالیک را سارقِ مجهولِ زمان میدزدد و فقط اگر انچه به انان میگذارد منطقه ایست که از انجا اورده شده اند. چه بسا که چنین کسان در اثر جنگ اسیر نمیشدند بلکه یا اختطاف میشدند یا در جنگ های قبائلی داخلی شان بدست زورمندی میافتیدند و یا در اثر فقر و فاقهء از سوی اهل فروخته میشدند صد ها احتمالاتی که غارتگر ایام نمیگوید. تا که بعضی انان خود در لحظاتی سینه میگشودند همانطور که میگویند قطز که بعد ها سلطان مظفر الدین قطز و نصیر الاسلام گشت روزی با تحسر گفت من را مملوک میگویند ولی من از دودمان سلطان علاء الدین خوارزمشاهم که غائلهء چنگیز عصای مارا دو نیم کرد و در مسیر راه دزدانی مرا اسیر کردند و صکّ عبودیت من نوشتند و در دمشق به تاجری فروختند تا که راز من دانست و گریست و ازادم کرد

روزی نیز فارس الدین اقطای خطاب به یکی از مملوکانش که گفت پدرو مادرم فدایت ای استاد, در مجلس بنگ زمزمه کرد و گفت نحن ابناء الزمن . ما فرزندان زمانه ایم پدر و مادر ما زمانه است زمانهء بی رحم. در چنین هالهء ابهام انچه از اصل و نسب قلاون است این است که به نقل مؤرخین عرب نویس از بلاد الفقجاق یعنی از سرزمین قفجاق بوده است که اسمی در ان زمان بر خطهء پهناوری بود که از اطراف خزر و صحراها و ریگستان های اسیای میانه تا نزدیک کوهستانات قفقازو قرم را در بر داشت

همانطور که گفتیم قلاون با بیرس اشنایی قدیم داشت و از جملهء ممالیک بحریهء فارسیه یعنی منسوب به فارس الدین اقطای نامیده میشدند که بعد از سر وی که داستانش را گفتیم به قلعه کرک نزد مغیث ایوبی رفتند و با سقوط بغداد و نزدیک شدن خطر هلاکو به شام دوباره به قطز پیوستند و نبرد عین جالوت را زعامت کردند . و بر ان اساس قلاوون در دوران سلطنت بیبرس از جایگاه خاص برخوردار بود وبیبرس برای وی اجازه داد تا برده های را ازمناطق قبجاق که زادگاه اصلیشان بود جلب کند و به خود نسبت دهد و در ارتش داخل سازد که بعد ها برده های وی را ممالیک المنصوریه میگفتند .همانطور که برده های بیبرس را که وارد ارتش شده بودند ممالیک الظاهریه میگفتند. بیبرس علاوه بر این برای دوستش قلاون املاک بسیار و مساحات بزرگی را بخشیده بود تا در ان باغ داری و کشت وزراعت کند و یکی از دختران امیران مغول قفجاق را نیز به عقد نکاح وی در اورد و بعدها دختر قلاوون را به عقد نکاح فرزندش سعید برکه در اورد. بعدها روابط این داماد و خسر تیره میشود که حکایت انان ذکر خواهیم کرد

قلاوون در 20 رجب 676 مجلس بیعت معروف شرعی را دا ئر کرد و در ان امیران بزرگ و نمایندگان اعزامی شهر های شام و قضات شرع و قضات نظامی قاضی عسکر و علماء و فقهاء شرکت جستند و تاریخ جلوس و تصویب سلطنت وی را نویشتند وی در اخر القاب خود لقب صالحی را نیز درج فرامین کرد یعنی که آن عیار فراموش نمیکند تا از سلطان صالح نجم الدین ایوب که از وی و خانواده اش اثر و خبری نیست نیزبه نیکی یاد کرده باشد و نان نمک دهنده اش را سالها بعد از مرگش پاس داشته باشد

شورش سنقر زرد

نقطهء مهمی را قبل از ذکر این ماجرا تذکر دهم میگویند اهل هر فن محسود اهل همان فن اند. و این مقوله ریشه در جامعه شناسی دارد. رقابت ها و حسادت ها بیشتر درهر طبقه در تناسب با داشته های ان طبقه میچرخد و اهل هر طبقه انقدر غرق خود اند که از افول و یا عروج طبقهء دیگر غافل میشوند و انگاه ملتفت میشوند که یک طبقهء دیگر تشکیل شده است و فرهنگی را تولید کرده است و اقتصادی را در دست گرفته است اینجاست که یا بردهء این طبقه میشوند یا بر علیه ان میشورند و اگر در شورش خود موفق شدند باز تاریخ تکرار میشود .

عرض کنم که استخدام نیز نوعی از بردگی است استخدامیکه در ان انسان با وصف ازادی مجالی برای ملکیت نداشته باشد و مجال ملکیت ملیون ها انسان فقط منحصر در دریافت معاش و صرف در امرار معیشت در چهار ساعت روز میشود چون وقتی معیار کار را هشت ساعت در روز گرفته شود و هشت ساعت برای خواب متباقی شش ساعت دارند که نیم ان صرف تنقلات است در این نمیتوانند تغییری ایجاد کنند و اندک ترین ایجاد تغییر موجب از دست رفتن نظم همان امرار معیشت چهار ساعته میشود و بدینسان کمپنی های بزرگ اند که در مقابل سلب ازادی ها و سلب ملکیت از دیگران و توسعهء ملکیت خود حاکم میشوند سیاست ها و فرهنگ ها را در جوامع گره میزنند. ما اسلامیان این را صراع خیر و شر مینامیم دیگران هر چه مینامند بنامند

به هر حال این سخن بدین مناسبت ذکر رفت که سنقر زرد نیزاز طبقهء قلاون بود هردو یکجا توسط کسی بنام علاء الدین ساقی خریداری شدند و هردو یکجا در سلک مملوکان اقطای جذب شدند و هردو یکجای از مصر به دمشق فرار کردند و هردو یکجای در نبرد عین جالوت سهم گرفتند و در قتل قطز مشترکا سهیم بودند ولی سنقر توانست بحکم اسبقیت بیبرس سلطنت اورا بپذیرد ولی تاب نیاورد که سلطان شدن قلاوون را بیند و ظاهرا در وقت تنصیب قلاون در شام بسر میبرد وقتی خبر را شنید به دمشق رفت و در مسجد جامع اموی خود را سلطان اعلان کرد و بر خود لقب الملک الکامل بخشید و قلعهء دمشق وایوان دیوان ان را تصرف کرد قلاوون کسانی را نزد وی فرستاد و اورا یار و یاور خواند تا دست از بغاوت بردارد سنقر پاسخی نداد و قلاوون امیر علم الدین سنجر حلبی را که نیز از یارانشان بود برای جنگ سنقر زرد فرستاد و سنقر شکست خورد و به سوی شهر رمله عقب نشست و برای بار دوم به جنگ پرداخت و دمشق را از دست داد و نزد امیر اعراب عیسی بن مهنا پناه برد و هردو خواستند قلعه ی را بدست ارند و نتوانستند و لی امیر عرب زود مطیعِ قلاوون شد و سنقر تنها ماند و نا چار به حکم معرفتی که با مغول ها در هنگام اسارتش داشت مکاتبه نمود ونوشت ما مسلمانان ازهم پاشیدیم حقوق ما رعایت نگردید اگر قصد استیلای شام دارید در رکاب شما خواهم بود. مغول ها که توان رزمی سنقر را میدانستند فکر کردند استفاده از سنقر برای جلب و جذب خشداشیانش یعنی رفقایش مفید باشد و طبل جنگ کوبیدند ولی در اخرین روزهای قدوم لشکر مغول و حملهء مجدد بر شام شور عیاری بر سر سنقر میزند و نور الهی در دل وی میتابد و میگوید شایان من نیست که امروز پیش خدمت انانی شوم که دیروز بر علیه پدرانشان در نبرد عین جالوت مجاهد بودم و دردم نامهء برای قلاون میفرستد و شروطی را برای قبول اطاعت مینویسد که بعضی فقره های ان خالی از ظرافت نیست وی در کنار اینکه امارت بر بعضی حوزه ها را میطلبد لیستی را نیز میفرستد که در ان القاب وی باشد و از جمله ان القاب اینکه وی را مولوی نیز بگویند و قلاوون نیز در صحیفهء القاب وی مهر کرد که چنین بود” المقر العالی المولوی السیدی العالی العادلی الشمسی سنقر الصالحی

با این هم کدورت دوباره عودت کرد چون قلاوون هنگام محاصرهء قلعهء صلیبی بنام مرقب سفر کرد و سنقر برای استقبال سلطان فرزندش را فرستاد و خود نیامد قلاوون از این کار رنجید و این را کاستی و اهانت خود از سوی سنقر شمرد تا که بعد ها امیر حسام الدین طرنطای را به جنگ سنقر فرستاد ولی حسام الدین طرنطای برای سنقر امان بخشید و اورا با خود قاهره اورد و میان او و سلطان آشتی داد و سلطان اورا در اغوش کشید و هردو گریستند و برای وی خلعت و ریاست فرقه در ارتش بنام امیر مقدم الف یعنی امیر هزار نفر از ارتش. را داد

در کنار ماجرای سنقر زرد اختشاش دیگری را قلاون در روزهای اول سلطنتش شاهد بود و ان اینکه چون قلاوون سعید برکه فرزند بیبرس را که دامادش نیز میشد بنا بر تهور و دست اندازی مادر ان جوان که کواسهء چنگیز بود خلع کرده بود و خلع وی را قضات با ذکر اسباب خلع تایید کردند قلاوون بپاس قرابت داماداش را بعد از خلع به صوب کرک فرستاد تا انجا امارت کند ولی او در انجا درگذشت و یارانش برادرش را به حیث مستحق سلطنت بیبرس معرفی کردند و کسانی را دور او جمع کردند و قلاوون بعد از مذاکرات بر این شورش نیز فائق امد و بنفعِ طرف مخاصم شروطی را قبول کرد که از جمله بر گرداندن بعضی املاکی به ورثهء شرعی بیبرس بود که از سوی دولت مصادره شده بود و لی با این هم بعد از اطمئنان از زوال خطر مستقیم مغولی و صلیبی قلاوون لشکری را به قیادت امیر حسام الدین لاجین به صوب کرک فرستاد تا بطور نهائی حاکمیت بالفعل اقارب بیبرس بر انجارا پایان بخشد امیر حسام الدین لاجین انان را دستگیر و به قاهره اورد قلاون بعد از اطمئنان اززوال خطر ایشان انان را در زمرهء اولاد خود شمرده و برایشان اموالی بخشید تا زندگی کنند و بعضی انان بعد ها بطور مجهول کشته شدند

قلاوون و مغول های فارس و عراق

طبل جنگی که مغول ها در اثر مکاتبات سنقر کوبیده بودند با پیوستن سنقر به قلاون تاخیر شد ولی ختم نشد و انچه بر ان افزود این بود که بعضی از امیران شام مربوط ممالیک بر بعضی نواحی دولت مغول عراق یورش بردند و به نقل همدانی یکی از مؤرخین مغول فارس و عراق چون اباقا خان مغول دید که امیران شام بنام جنگ با مغول بر اماکنی تاختند و مسلمانانی را درانجا غارت کردند از اعمال ایشان رنجید و بر ایشان یورش برد و مناطق عینتاب و بغراس و سپس حلب را گرفتند و مساکن و مدارس ان را اتش زدند و برای رد این حملهء مغولی قلاوون بسال 679 در راس لشکری به قصد جنگ با اباقا خارج شد و در دمشق مستقر گشت و به اصلاح و تفقد احوال رعیت پرداخت و امیران را عزل و نصب کرد و انگه برایش خبر رسید که اباقا از قدوم قلاوون خبر یافته است و لشکری در هشتاد هزار تن را سرازیر کرده است منصور قلاوون که خطر را عظیم دید برای ندای جهاد منادی فرستاد و اعراب بادیهء شام را نیز جمع کرد که فعلا شامل مناطق قسمتی از سوریه و اردن میشود .لشکر قلاوون در خارج شهر حمص اردو زد قسمی از لشکر مغول بالغ بر پنجاه هزار را خود اباقا فرزند هلاکو فرماندهی میکرد و بالغ بر سی هزار دیگر متشکل ازگرجی ها و صلیبیون مؤتلف با وی بودند که از قسمتی دیگری حاضر شدند و اردو زدند و تقسیم بندی هردو لشکر اغاز شد قلب ارتش مغول چهل و چهار هزار بود که منکوتمر برادر اباقا بر ان بود و متباقی در میمنه و میسرهء انان بود که در مساحات عریض و منقطعی قرار داشتند

در مقابل بنا به نقل مقریزی لشکر ممالیک پنجاه هزار تن بود قلاوون بر میمنهء لشکر امیر بدر الدین بیسری و امیر علاء الدین وزیری و امیر عز الدین ایبک افرم و امیر علاء الدین کشتغدی را قرار داد و در راس انان امیر اعراب شرف الدین بن عیسی بن مهنا را امیر کرد و اعرابِ آل فضل وآلِ مرا و اعراب بادیه نشین شام نیز در جمع میمنه قرارگرفت

و بر میسره سنقر زرد و امیر بدر الدین بیلیک و امیر بدر الدین بکتاش سلاحدار و امیرعلم الدین سنجر حلبی و امیر بدر الدین بکتوت و امیر سیف الدین تاتاری را قرار داد و زعامت راس انان را به امیر ترکمن ها داد و در قلب لشکر امیر حسام الدین طرنطای و بقیه امیران خاص را قرار داد و خود در قلب لشکر زیر صناجق یعنی پرچم ممالیک در معیت چهار هزار تن نشست که از جمله هشتصد مملوک نخبه بودند که پهره داران سلطان نامیده میشدند و لی خود از میان انان با دو صد سپاهی دور رفت و بر فراز تپه نشست تا اگر اختلالی را در قسمتی بیند همانسو حمله ور شود

این نبرد از مهم ترین نبرد ممالیک بعد از عین جالوت بود که سرنوشت قلاوون را بحیث سلطان مقتدر تعیین کرد و مرز ها را معنی بخشید در چهاردهم رجب مصادف روز پنجشنبه سنه 680هجری هردو لشکر عظیم تلاقی کردند و به نقل مقریزی میمنهء مسلمانان بر میسرهء مغول تاخت وبعد از نیم روز نبرد و در اخر روز پیروز شد و متقابلا میسرهء مسلمانان در مقابل میمنهء مغول شکست خورد و بسوی صفد و غزه وقسمتی بسوی دمشق فرار کرد و میسره مغول به تعقیب انان شتافت و بر حمص وارد شد و هر انکه را یافت از دم تیغ گذرانید اما میمنهء مسلمانان که پیروز شده بود از عقب میمنه ظفرمندِ مغول برگشت و در یک حمله نا گهانی انان را از نظم بیرون کشید و منفرد ساخت وبه تقتیلِ شدید پرداخت منکوتمر فرزند هلاکو فرار کرد و با برادرش اباقا که از دور مراقبت میکرد یکجا شد و نتائج این نبرد معروف به نبرد دوم حمص چنان شدید بود که اباقا بیمار شد و در 20 ذی الحجه همان سال فوتید و متعاقب وی برادرش منکوتمر در 681 وفات یافت و مجلس اعیان مغول موسوم به قوریلتای تکودار را به حیث زعیم مغول فارس و عراق در 26محرم سنهء 681 بر گزید تکودار مسلمان شده بود و نام خود را احمد تکودار گذاشته بود و از خود ماجرا های دارد

قلاون بعد از این نبرد سلطان بلا منازع و با هیبت ممالیک گشت و از سویی هم احمد تکودار ره اشتی را با وی پیش گرفت و در مکاتباتش از برادری اسلامی مینوشت و قلاوون خبر مسلمان شدن وی را جشن گرفته نامه های پر از مودت و احترام متقابل و رعایت مرزها را نوشت

اما کسانی در مجلس اعیان مغول مخصوصا ارگون فرزند اباقا از مسلمان شدن تکودار ناخوشنود بودند و دست مصالحه با ممالیک را نمی پذیرفتند و بالاخره توانستند تکودار را در 683به قتل رسانند و ارگون زعامت را گرفت و به نقل جمال الدین سرور نویسندهء کتاب دولت بنی قلاوون مسلمانانی را که در زمان تکودار در مناصب قضا مقرر شده بودند برطرف کرد یا کشت و حضور مسلمانان در دوائر دولت را منع اعلام کرد و متقابلا کسی را بنام سعد الدوله یهودی وزیر دربار تعیین کرد و مشورت از وی میجست ووی مشورت به اذلال مسلمین میداد ارگون از سویی ره تقرب به صلیبیون را جست و لی با وصف تیرگی روابط قلاوون و ارگون لشکر کشی دیگری صورت نگرفت

قلاوون وصلیبی ها

قلاوون در تعامل با بقایای صلیبیون در سواحل شام روش بیبرس را گرفت صلیبیون نیز وارد منازعات داخلی شده بودند و بنا بر این بر ابقای امارات خود نزد قلاوون هیئت هایی را برای تجدید عهد نامه های قدیم فرستادند قلاوون با صلیبی های داوی که در عکا مستقر بودند و اکنون در لبنان واقع است پیمان متارکه را به مدت ده سال و ده ماه تجدید کرد. با گروه اسپارتیهء صلیبی نیز چنین کرد و در فقره های صلح بر ازادی تنقل و ازادی تجارت و ازادی عبادت و ازادی سفر رعایای صلیبیون به بیت المقدس امضا کرد ولی شرط کرد تا از بنای قلاع جدید اجتناب ورزند

اما این پیمان در حالیکه با امارت عکا و طرابلس رعایت شد با صلیبیون اسپارتی از سوی قلاوون نقض شد و علت ان را تعرض بر تجار مسلمان معرفی کرد که از سوی اسپارتی ها قتل و تاراج شده بودند و بدینسان به مهم ترین قلعهء انان که صلاح الدین ایوبی نیز از استرداد ان عاجز امده بود شتافت ان قلعه از نظر سوق الجیشی و موقعیت چنان بود که بر برّو بحرِ ما حول خود کنترل داشت وبعد از محاصره 38 روز ان قلعه را گشود و خواست تخریب کند ولی امیران مانع تخریب ان شدند و انرا برای خود ترمیم کردند سه سال بعد از این واقعه باز هم به علل مزاحمت تجار و عبور کشتی های تجار مسلمان از سوی امارت صلیبی طرابلس پیمان قلاوون با انان نقض شد و در نبردی که برای امارت صلیبی طرابلس از قبرص امداد رسید پیروز گشت و بسال 688 طرابلسِ شام را فتح کرد سپس بسوی حصینیه شتافت و شهر بزرگ صلیبی را که یک و نیم قرن سابقه داشت و ازطریق دریای مدیتیرانه از سوی اروپائیان اکمال میشد تخریب کرد و فقط در ان مناطق برای امیره لوسیا خواهر بوهمند هفتم مساحت کوچکی را گذاشت که حکومت کند.

شاه فرانسه نیز دیگر دخالت نکرد و نیرو نفرستاد و امیران سیسلیای ایتالیا که انجا را بعد از چهار صد سال حکومت مسلمانان دوباره مسترد کرده بودند با قلاوون پیمان عدم تعرض نوشتند که زین بعد به قضایای سواحل شام غرض ندارند ولی پاپ نکولای چهارم انچه را که بی همتی حکام فرنگ در اروپا نامید راضی نبود و داو طلبانی را مجهز کرد تا سوی سواحل شام یورش برند و موافقت شاه انگلیس را نهایتا دریافت. داو طلبان پاپ رسیدند و در اولین وهله مسلمانانی را که نظر به عهد نامهء بیبرس و سپس تجدید قلاوون در عکا در میان صلیبیون بحیث رعیت میزیستند قتل عام کردند و ظاهرا امیران صلیبی عکا نتوانستند مانع این کار شوند به نقل مقریزی وقتی سلطان این اخبار را شنید فی سبیل الله غضب کرد و قاصدان فرستاد که ان عهد چه شد؟و چون جوابی نشنید فرزندش اشرف خلیل را در معیت نائب السلطنة زین الدین کتبغا در قاهره گذاشت وعلم الدین سنجر را در دمشق امر کرد تا ذراد خانه را احضار کند و و قصد تسخیر عکا کرد ولی قبل از عزیمت لشکر به جنگ و در حالیکه لشکر برای استعداد سفر در بیرون سور قاهره اردو زده بود در روز شنبه ششم ذی القعده سنه 689 بعد از بیماری اندکی وفات یافت

قلاوون و ارمن

ارمنی ها که از حملات بیبرس ضربه دیده بودند به تجدید عهد نامه ها با قلاون پرداختند و قلاوون بنا بر گواهیی بعضی مؤرخین جزیه بر انان را بیشتر کرد و شرط کرد که سالانه ده هزار تخته آهن مس برای دولت بفرستند که میخ هایش را نیز خودشان ساخته باشند و باقیمانده اسیران دورهء بیبرس را نیز رها کنند همچنان در دو حمله بر شاهان نوبه که دست از طاعت کشیده بودند انان را سرکوب ساخت و عهدنامه جدیدی را مبنی بر اطاعت با انان نوشت

روابط خارجی و دپلماسی در دولت مملوکی قلاون

امیران مکه و مدینه به حیث خود مختار میزیستند و از اشراف خود را میپنداشتند و لی از نظر حمایت و کمک وابسته به ممالیک بودند در زمان قلاون هیئتی از انان رسید و کسوه کعبه را که بیبرس برسم ایوبی ها نیز میفرستاد قلاوون در موکب بزرگ و با کمک های فراوان مالی فرستاد و امر به تجدید کانال های اب زمزم و تجدید عمائر مقدس در انجا را کرد همچنان همواره میان امیران متخاصم مکه که برای شکایت از همدیگر نزد قلاوون میامدند اشتی میداد و بینی خمیری ایجاد میکردو با اموال فراوان انان را رخصت میکرد و انان همانطور که برای بیبرس در مکه خطبه میخواندند برای قلاوون نیز میخواندند

نماینده های ملوک اروپا و هند با حمل هدایا به دربار قلاوون میرسیدند و با هدایای بالمثل تجهیز میشدند و میرفتند باری هم حاکم یمن بعضی چیز های از تحفه شاه هند به قلاون را ضبط کرده بود که شاید بعضی دارو جات بوده باشد که بعد ها افشا شد و بد گویی در حق حاکم یمن در دربار قلاون بسیار گشت در یمن انوقت خانوادهء بنام بنی رسول که اصل عربی نداشتند حکومت میکرد

همچنان با شاهان حبشه روابط و تبادلِ نامه ها ادامه یافت و عبور و مرور حجاج نصرانی حبشه بسوی بیت المقدس تامین شد و دیری را در بیت المقدس نیز بنام دیر احباش بنا نهادند و درموردی شاه حبشه در نامه ی به قلاوون نقطهء قابل عطفی را مینویسد و میگوید: بحیث پدر برای مسلمانان حبشه خواهم بود همانطور که مولانا السلطان قلاوون با نصارای مصر چنین است.

قلاون روابط با مغول قفجاق را خوب نگهداشت و رسولان انان را گرامی داشت و اموالی را به مبلغ دو هزار دینار برای ساخت مسجدی در جزیره قرم فرستاد.

همچنان با بیزنطی ها روابط دوستانه را ادامه بخشید و با امپراطور میخائیل هشتم سفیران و هدایا را فرستاد و در رأس هیئت پطرریک نصارای مصر را تعیین کرد تا حسن نیت وی را در دوستی با بیزنطه حمل کند

و نامه را نیز نوشت که ادبیات ان حکایت از بینش سیاسی و الفاظ دپلماسی انوقت میکند و این نامه را یکی از مؤرخین معروف ان دوره نقل کرده است که گوشه های از این نامه چنین است

چون جناب شاه جلیل کرمیخائل دوکس انگالوس کمینوس بالا لوگس – شاید القاب ان شاه که در مملکتش مروج بوده – ضابط مملکت روم و قسطنطینیهء بزرگ بزرگترین شاه عیسوی که عمرش دراز باد خواستند که میان مملکت ایشان و سلطنت من اشنایی ودوستی بر قرار باشد که با تغییر ایام تغییر نیابد و با گذشت سالها مندرس نشود و براین غایت جلیلهء خویش سوگند یاد کردند پس عزیزیت سلطنت ما سر از این روز مؤرخهء دو شنبه اغاز رمضان المبارک سنهء 680 هجری نبوی که بر صاحبش بهترین درود و شایسته ترین سلام باد به خداوند بزرگ رحمن رحیم دانای پنهان و اشکار و به قرآن عظیم و به انکه اورا نازل کرد و انکه بر وی نازل شد که نبی جهان محمد است تعهد میسپارد که مودت و صمیمیت را با شاه جلیل کرمیخائل ضابط مملکت روم و سپس فرزند ارجمند ایشان حفظ دارد.

اینجا ملاحظه شود که سلطان قلاون از تعهد دولت خود به حیث غائب نام میبرد مثلا نمیگوید خودم بلکه میگوید سلطنت من چنین تعهد میسپارد و این کاملا فرق از انچه لوی چهاردهم که خود را دولت میگفت فرق دارد مقوله لوی چهاردهم بیانگر مفکورهء دولت در عصر اقطاع اروپایی و ما قبل از ان بود و لی این نحوه بینش در ادبیات سیاسی اسلام متفاوت بود ولو که بسیار گاه عملی نمیگردید

همچنان قلاوون روایط دوستانه ی با مملکت ارگون متحکم در لشبونه یا لسبونای امروزی که پایتخت پرتگال است بامضا رسانید و در تفاهم نامه که باین مناسبت نوشته شده است به نقل ابن عبد الظاهر در کتاب تشریف الایام و العصور امده است نمایندگان ارگون امدند و به حضرت مولانا السلطان پیشنهاد تاکید و تایید مفاهمه که در 622 با شاه ایوبی بسته بودند دادند و هفتاد اسیر مسلمان را که از زمان دیر در مملکت انان اسیر بودند نیز با خود اوردند و تعهد سپردند که دشمنان مولانا السلطان را دشمن و دوستان مولانا السلطان را دوست میدانند و روزهای نشستند و نسخه ی از تفاهمنامه را که به عربی و افرنجی نوشته شده بود گرفتند و بردند . با اضافهء این تذکر که لسبونا قرون مدیدی را زیر حاکمیت امویان اندلس سپری کرد و نهایتا پرتگالی ها در اطراف ان ساکن شسدند و با میان امدن دولت ملوک الطوائف انجا را گرفتند

قلاوون و عمران

در عرصهء عمران اثار متین و بنا های شامخی که دلالت بر متانت بنیان و زیبایی فن و هنر عصر قلاوونی میکند بیاد گار گذاشته است که در لوحات و یا تابلو های خاور شناسان نقاشی شده و بسا از انان هنوز باقی است از مهم ترین اثار خدماتی قلاوون بیمارستان وی است که به بیمارستان سلطان قلاوون معروف است و در یازده ماه انرا ساخت وی با تاسی از بیمارستان کوچک نور الدین زنکی در دمشق نسخه بزرگی از ان را در قاهره بنا نهاد محل ان بِنا, عبارت از قصری مربوط زنی بنام مونسه خاتون بوده است که بعد از مذاکرات و رفض ان زن قلاوون انرا به مبلغ گزافی از وی خریداری میکند و مساحات عریضی را به ان بحیث صحن میافزاید و در وصف ان مورخین مفصل نوشتند. در بیمارستان منصوری که روی مساحت ده ها جریب زمین واقع بوده است تمامی انواع تخصصات وجود داشته و بخش های برای جراحی و استخوان بندی و بخشی برای چشم و بخشی زردی و بیماری های جگر بوده و بدون کدام مقابل برای ارایه خدمات برای همه باز بوده است و کسانی که انجا فوت میکردند از مال سلطان تجهیز و تکفین میشدند واگر شفا میافتند با لباس و مقداری ادویه مرخص میشدند دارو خانه بزرگی در ان نیز بوده است که دارو ها از انحای مختلف انجا جمع میگردیده است نویری در وصف ان بیمارستان نوشته است که زنان و مردان و غنی و فقیر انجا بستری میشدند و خادمین برای تبدیل لباس ها و شستشوی لباسها موظف بودند و تالاری برای درمان اسهال و التهابات کبدی و رمد یعنی چشم وجود داشت و اب را در شکل جوی در ان جا جاری ساخته بودند در بخشی از ان بیمارستان اطبا به تدریس طب و تعلیم تشریح اجساد میپرداختند گاهی اوقات پیوازان از شمار بیماران بیشتر میشد و برای اداره ان کسی بنام ناظر بیمارستان مقرر گردید کتاب های زیادی در وصف ان بیمارستان منصوری نوشته شده است که در ان عصر وجود چنان بیمارستان با چنان نظم و نسق منقطع النظیر بوده است

با وفات قلاوون میتوان گفت دورهء اول ممالیک پایان یافت و با سلطنت فرزندش دورهء وسیط مملوکی اغاز یافت که در ان برای مدت یک قرن فرزندان و نوه های قلاوون حکومت کردند

سلطان اشرف خلیل بن قلاوون

قلاوون فرزند ارشد خود علی را برای ولایت عهد انتخاب کرده بود ولی قبل از وفات پدر فوتید و فرزند دومش اشرف خلیل به ولایت عهد چشم دوخت و همواره میکوشید تا پدرش تعیین وی را بحیث ولی عهد صادر کند ولی بنا بر عللی که میتوان انرا در شخصیت اشرف خلیل جستجو کرد قلاوون از تعیین رسمیی وی خموش میگذشت

خلیل جوان پر ماجرا و غیور بود ولی با بسیاری از امیران قدیم که یاران پدرش بودند نا سازگار بود و بر عکس جماعت و یاران و حاشیهء خود را داشت و قلاوون از این رنج میبرد تا جائییکه خلیل به دنبال قاضی فتح الدین بن عبد الظاهر که وظیفه رئیس دیوان انشا سلطنت را داشت افتید تا نزد سلطان واسطه شود که فرمان ولی العهد بودن وی را صادر کند و حتی عهد نامه را بر اوراق سلطانی تهیه کرد و خواست مهر و دستخط سلطان را گیرد قاضی مذکور نیز بعد از تردد باری به سلطان چنین مطلب را عرض میکند ولی سلطان میگوید” یا فتح الدین انا لا اوّلی خلیلا علی المسلمین” ای فتح الدین من خلیل را بر مسلمانان سلطان نمیسازم .

و این عبارت سلطان میرساند که در سیمای فرزندش ان سیاستی را که برای دولت و رعیت توقع میکرد نمیدید با این هم چون وفات کرد و خلیل مرد رشید بود و در لشکر رتبهء رفیع داشت امیران پیشین بر سلطنت وی خلاف نکردند گرچند یکی از امیران مرموق بنام امیر حسام الدین طرنطای را که اتابک لشکر بود و خلیل با وی سر ناز سازگاری داشت وا داشتند تا مانع سلطنت خلیل شود ولی وی بعد از سکوت سر بلند کرد و گفت به استادم قلاوون خیانت نمیکنم و فتنه میان مسلمانان نمیجویم اگر مرا پاس داشت اطاعت میکنم اگر کشت مظلوم میمیرم با وموافقت وی امیران بزرگ امثال امیر بدر الدین بیدرای منصوری و امیر حسام الدین سلعوس دمشقی وامیر شمس الدین قرا سنقر منصوری وامیر سیف الدین بلبان سلاحدار و مؤرخِ معروف بیبرسِ دوادار که در لشکر وظیفه داشت اعلان اطاعت از اشرف خلیل کردند و مجلس تنصیب دائر گشت و اعیان گرد امدند و قضات مذاهب اربعه بر وثیقهء تنصیب سلطان اشرف خلیل بن قلاوون مهر تایید زدند و روزی خلیل برای همان قاضی فتح الدین که از وی وساطت خواسته بود گفت: یا فتح الدین ان السلطان منعنی و الله اعطانی . یعنی ای فتح الدین سلطان نمیخواست و لی خدا خواست

اشرف خلیل در اغاز با همه امیران قدیم سر سازش گرفت و حتی برای امیر حسام الدین طرنطای خلعت بخشید و در میدان عمومی بروز جمعه بقصد مبایعت عمومی رعیت حضور یافت ولی برایش چنین رسانیدند که طرنطای در صدد ترور وی در ان مجلس است و بعد از این واقعه که ایا حقیقت داشت یا نداشت طرنطای را توقیف کرد و یاران اورا نیز تحت تعقیب و توقیف و عزل قرار داد و امیر و مجاهد بزرگ علم الدین سنجر را خواست نیز باز داشت کند ولی وی به حجاز هجرت کرد و در عوض زندانیانی را که در دوران پدرش زندانی بودند رها کرد و انان با خروج از زندان با امیران و قضاتی که انان را متسبب زندان شدن خود میدانستند در افتادند و بدینسان دروازهء فتنه را بروی خود گشود و فراست پدر را در مورد خود صادق کرد

با این همه مهم ترین کاری که در کار نامه خلیل اشرف ماند استرداد عکا بود که پدرش برای ان عزیمت کرده بود و ی حملات خود بر عکا اخرین شهر و قلعهء باقی ماندهء صلیبیون در سواحل شام را اغاز کرد و بدینسان بطور عملی حاکمیت صلیبی بر سواحل شام را که نزدیک به دو قرن ادامه داشت یکسره کرد و انچه وی را در استرداد عکا موفق کرد ضربات کوبنده بیبرس و قلاوون بود و همچنان انشغال شاهان اروپایی به کشمکش های داخلی بود انگلیس در اسکاتلند مشغول توسعه و جنگ بود و جنگ های ایتالیوی ها و اسپانیوی های کاستیل نیز شدید بود عکا در ان وقت از نظر اداری مربوط مملکت ناپولی و گهی هم سیسلیا میشد.

اشرف خلیل مجلس اعیان را دائر کرد که در مهام بزرگ گرد میامدند و از کنار قبر پدرش در شب جمعه و استصدار اذن شرعی از قضات فرمان تحرک داد و نظر به استعداد های حربی ان زمان الات و ابزار مهمی را با خود حمل کرد که مشتمل بر 72 منجنیق بوده است و نامهای بعضی ان منجنیق ها بنام افرنگی و شیطانی و قره بغا بوده است و از طریق بحر نیز نیروی بحری را به همان صوب تجهیز کرد لشکر وی در این غزا صدو شصت هزار بودند که شمار زیادی ان را داو طلبان اعراب و بیکاران شهر ها و قبائل ترکمن عراق تشکیل میداد و چون اخرین شهر و قلعهء باقی مانده صلیبیون بود بسیاری داو طلب شدند و بعد از 44 روز حصار و منجنیق باران که در اثنای ان صلیبیون عکا جرأت و پایمردی بسیار نشان دادند و تعدادی از لشکر سلطان را از پا در اوردند دیوار های قلعه مستحکم عکارا در هم شکست و انان درخواست صلح دادند و لی داو طلبان فریاد زدند که لا یا مولانا السلطان لا یا مولانا السلطان و نهایتا ده هزار سپاهی صلیبی تسلیم شدند و متباقی نیز فرار کردند اشرف خلیل در قبال تسلیم شدگان مرحمتی که باید میکرد نکرد و انان را کشت و قلعه را امر تخریب داد و بدینسان مهر اخرین بیرون کنندهء صلیبیون را بنام خود و دولت ممالیک ختم کرد و بعد از ان با لشکر عظیم به صوب ارمن شتافت که در نزدیک شام توسعه جسته بودند و قلعه روم را که بسان یک شهر بود از انان پس گرفت

وی روابط خارجی دوران پدرش را پاس داشت ولی طوری که گفتیم با کار های متهورانه دروازه نزاع را برای خود گشوده بود بسیاری از امیران قدیم از عاقبت خود هراسیدند و بالاخره بعضی انها تصمیم گرفتند تا سلطان اشرف خلیل بن قلاون را بر دارند وقتی مطمئن شدند که بسیاری از خاصکی ها که به مثابه گارد امروزی اند به تعطیلات بهاری به اطراف رفته اند وقت شکار رفتن وی را تعقیب کردند سلطان اشرف خلیل فقط یا یکتن بنام امیر شکار شهاب الدین احمد بن الاشل بود که او بعد ها چنین نقل کرده است که دو سوار را از دور دیدیم که سوی ما میتاختند نزدیک شدند دیدم امیر بدر الدین بیدرا و امیر حسام الدین لاجین اند و سلامم را وعلیک نگرفته به سلطان حمله بردند و در یک حمله بیدرا دستش را قطع کرد و سپس لاجین بر شانه اش زد و سپس امیر بهادر رسید و شمشیر را در وی فرو برد و مرا گذاشتند و رفتند و بعدا معلوم شد که اینان به نیابت از بعضی امیران دیگر چنین کردند و ان امیران نیز از فرصت استفاده نموده این سه تن را قاتل سلطان معرفی کرده بیدرا را فی الحال کشتند و لاجین فرار کرد و چون هیچ یک خود را از نظر مردمی و اجتماعی و رقابتی صالح برای سلطنت نمیدیدند فرزند خرد قلاوون بنام ناصر محمد بن قلاوون را که هشت سال بیش نداشت به سلطنت بر گزیدند

سلطان ناصر محمد بن قلاوون

انچه از تاریخ دورو دراز دورهء وسیط مملوکی که یک قرن ادامه یافت و یا دورهء زوال مملوکی مانده است به اصل مطلب ما که دوره عیاران و استرداد کنندگان سرزمین های مغصوبه و اتحاد رعیت اسلام و اعتنا به منافع عامه بود سودی نمیرساند لهذا به متباقیی تلخیص تفاصیل به اصل رساله یا مقاله که در این باب و زیر عنوان (احتضار دوم از استعمار دوم) از این قلم سیاه نویس شده است اکتفا میکنیم و ارزوی نشر ان بعد از تبییض ان صحائف داریم. واینجانیز به بعضی وقائع و اسامی و اعمال بعضی سلاطین ممالیک بدون رعایت ترتیب اکتفا میکنیم

ناصر محمد بن قلاون سه دوره سلطنت دارد دورهء اول سلطنت یکساله وی است که فقط شکل بازیچه میان دستان امیران را داشت و هیچ نمیدانست که چه میگذرد و امیران بین خود بعد از زوال خطر صلیبی و مغولی بجان هم افتاده بودند و در قصر های مجلل خود بر علیه هم دسیسه میچیدند و به سه پارت تقسیم شدند یکی ممالیک منصوری که غلامان سلطان قلاوون بودند و یکی ممالیک اشرفی که منسوب به خلیل اشرف بودند و اشرفیه نامیده میشدند و یکی هم عساکر زین الدین کتبغا که اصل و نسب مغولی داشت و سابقهء مملوکی نداشت و بحیث پناهنده در دربار مملوکی در عهد قلاوون امده بود و توانسته بود با جلب اقوام خود نیرویی را در ارتش مملوکی تشکیل دهد و بنا بر این لاجین و کتبغا قضات را طلبیدند و به حجت صغرِ سنِ سلطان و اختلافِ اوصیا طلبِ خَلع کردند و سلطان خلع شد و کتبغا سلطان شد و حسام الدین لاجین نائب وی گردید و بعد هردو با هم مختلف شدند و اموری روز گار کتبغا را سیاه کرد یکی اینکه اقارب و عساکر مغولی وی در قسمت های از قاهره مسکن گزیده بودند و به رسم عادات مردم اعتنایی نداشتند و به مساجد نمیرفتند و بعضی انان هنوز بر اءئین بودایی و یاارواح پرستی خویش بودند و این خشم امیران قدیم را که خود را حامیی دیار و مدافع رعیت و مجاهد میدانستند بر انگیخت و از سویی هم در اثر انخفاض رود نیل قحطی عظیمی رخ داد که مردم بی اذوقه و حیوانات بی علوفه شدند و بر کتبغا لقب سلطان الشوم گذاشتند و بنا بر این و متباقی عوامل داخلی کتبغا را فرار دادند و خلع وی را اعلام داشتند و نائب وی حسام الدین لاجین سلطان شد.

لاجین دو سال سلطنت کرد که در ان گرچند ارامش نداشت اما مرد ادب پرور و معتنی به علماء و ارج گذارندهء قضاء توصیف شده است استقلال قضا در دوران لاجین نمونه های شگفت اوری دارد وی با یکی از دختران سلطان ظاهر بیبرس ازدواج کرده بود و سر انجام در اثر اختلاف داخلی امیران مملوکی با جمعی از بزرگان دولت یکجا به قتل رسید. قتل لاجین موضوع مشروعیت را دوباره گشود و امیران متخاصم باز برای ایجاد یک سرپوش دست به دامان سلطان ناصر محمد بن قلاوون شدند که اورا قبلا خلع کرده بودند ان کودک را دوباره بر تخت نشانیدند که اینک چهارده سال داشت و در این دوره ده سال حکومت کرد که نیز بازیچهء بیش نبود و همه امور در دست نائب السلطنت و اتابک لشکر بود ولی تجاربی را اندوخت

محدودیت وی به اندازی بوده است که روزی کسی را نزد نائب السلطنه سیف الدین سلار میفرستد پول بدهد تا برای سلطان مرغابی بخرند نائب السلطنة فریاد میزند “هو بیعمل ایه بالاوز” هو الاکل عشرین مرة؟ سلطان مرغابی را چه میکند گفتند میخورد میگوید ادم روزی بیست دفعه نان میخورد؟

وروزی دیگری درخواست سلطان برای حلوی را نیز رد میکند میگوید سلطان حلوی را چه میکند. خصومت درباریان کما کان ادامه دارد و سلطان که از محدودیت بتنگ امده به بهانهء حج از قصر میبراید و قاهره را با اهل و عیالش ترک میگوید ولی در عوض حج به قلعهء دوری متوسل میشود و قاصد میفرستد که از سلطنت دست شستم انچه میخواهید کنید و کسی دیگری را تعیین کنید

خطر مجدد مغولی

و همزمان با این دوران غازان بن ارغون تصمیم حمله بر شام که از صمیم حوزه ممالیک بود میگیرد و در نتیجه ضعف و شقاق امیران مملوکی و غیاب سلطان لشکر ممالیک از ارتش غازان شکست میخورند و شهرهای از شام را از دست میدهند و این اولین شکست ممالیک در برابر مغول فارس و عراق بود

نقش ابن تیمیه

غازان بن ارغون اعلان اسلام کرده بود و حتی از ممالیک طلبیده بود که برای وی اجازه دهند تا کسوه کعبه را که از اختصاصات ممالیک بود بفرستد اما در کنار این همه نظر به سابقهء عداوت ممالیک و مغول عراق و فارس و ائتلاف ممالیک و مغول قفجاق که با هم رقیب و دشمن بودند و نیز برای تلافی شکست های قدیم خواست بر حوزه های ممالیک لشکر کشی کند و کرد و شهر های حماه و حلب و حمص را تاراج کرد و نزدیک بود به دمشق دراید واینجا اهالی دمشق هیئتی را برای مذاکره با قازان فرستادند که در ان هیئت شیخ الاسلام تقی الدین احمد بن تیمیه نیز حضور داشت و انزمان در عنفوان جوانی بود و انقدر شهرت نیز نداشت .اینجا خواننده گرامی را به موقف عالم حقانی و لو که با بعضی اجتهاداش موافق نباشیم طبق نقل مؤرخ و مفسر حافظ ابن کثیر ملتفت میسازیم در راس هیئت اعزامی دمشق به قازان قاضی القضات بدر الدین ابن جماعه بود و فرد معروف به صلاحی بنام عمر بن ابی بکر البالسی بود که بعد ها حکایت ان مجلس را نقل کرده است که ابن تیمیه به ترجمان گفت برای قازان بگو تو میپنداری که مسلمان شده ی وطوریکه شنیده ایم در لشکرت مؤذن ها داری که برای نماز اذان میدهند و امامی برای نماز هم داری پس چرا و بکدام نیت بر مملکت ما تاخته ی و چنین ظلم مرتکب گشته ی؟ در حالیکه بابایت هلاکو و پدرت ارگون کافر بودند و به انداز تو مارا ضرر نرسانیدند و به تعهدات عمل میکردند ولی تو خون مسلمانان ریزاندی و تعهدات را غدر کردی و در سخنانت دروغ گفتی و در ان مجلس پیش لشکریان قازان امثال قطلوشاه و بولای حضور داشتند که شمشیر انان رحمی را نمیشناخت شیخ ناقل میگوید ابن تیمیه از این سخنان حق چنان گفت تا که غذا امد و همه به خوردن غذا مصروف شدند و غازان لب به سخن گشود و گفت نمیخوری؟ ابن تیمیه گفت چگونه بخورم که اموال مسلمین را به غارت برده ی و از چوب مسلمانان انرا پخته ی و این بر هر مسلمان حرام است که از چنین غذا بخورد . انگاه غازان از وی دعا طلبید غازان خود را محمود نامیده بود ابن تیمیه دست بر دعا برداشت و گفت خدایا اگر این شاه که خود را محمود میگوید برای حق چنین لشکر کشیده باشد اورا پیروز گردان و ملکش را در ذریه اش دوام بخش واگر برای ریا باشد پس اورا ذلیل و خوار گردان شیخ ابی بکر بالسی میگوید میشنیدیم که غازان آمین میگفت انگاه بیم کردیم که غازان حتما در ختم مجلس امر به قتل وی میکند وهرکدام دامن های خود را دور کردیم که اگر فی الحال اورا گردن زدند خونش لباس مارا الوده نکند و لی قازان اجازه انصراف داد ووقتی که بر امدیم قاضی القضات نجم الدین ابن صرصری خطاب به ابن تیمیه گفت مذاکره همین قسم است؟ نزدیک بود مارا و خود را تباه کرده بودی سوگند با تو تا دمشق در یک راه نمیروم بالسی میگوید ما و ابن تیمیه یکجا حرکت کردیم و قاضی با بعضی افرادش جدا و از عقب ما حرکت کردند تا از صحن بیرون شویم که خاتون های قازان و خواهرانش رسیدند و هر یک به هم میگفتند این همان شیخ است که نزد قازان چنین گفت و هر یک با ترجمان دعا از وی مطلبیدند و با عزت و اکرام ما به دمشق رسیدیم در حالیکه قاضی القضاة ابن صرصری در مسیر راه با فرقهء از مغول مصادف شدند و توسط انان کشته شدند

درسال 700 و بعد از آمادگی ممالیک برای جنگ با غازان وی هیئتی را بریاست قاضی موصل کمال الدین موسی بن یونس فرستاد و در دست انان نامه داد که چنین محتوی داشت که ممالیک در حوزهء شام از مقتضیات دین بیرون شده بودند و ظلم روا داشتند فلهذا برای دفع انان جنگیده است و در رد نامهء غازان ممالیک نامهء تندی نوشتند و طبل جنگ مغولی وممالیک کوبیده شد و لشکر غازان در صدو سی هزار جنگجو بزعامت قطلوشاه عازم نبرد شد و لشکر ممالیک مشتمل بر خلیفهء عباسی ابو الربیع سلیمان مستکفی بالله و سلطان ناصر محمد بن قلاوون بود مؤرخ ابی الفدا از نقش ابن تیمیه در این جنگ و تشدید وی بر اتحاد امیران میگوید که رمضان بود و سپاهیان افطار نمیکردند و ابن تیمیه بر سرِ لشکر میگشت و نان میخورد تا لشکر بداند که روزه در وقت نبرد لازم نیست بلکه مکروه است سلطان از بس مضطرب بود راه فرار بسوی مصر میجست ولی ابن تیمیه اورا قانع ساخت که باید پیشاپیش قرار گیرد سلطان از وی طلبید تا در ضمن لشکر وی بجنگد ولی ابن تیمیه گفت من از شام هستم در ضمن لشکر شام میجنگم و این حرف ابن تیمیه معنای نیکی دارد و با لآخره نبرد در اول یا دوم رمضان 702 بوقوع پیوست و بعد از یکروز کامل لشکر ممالیک مصر و شام بر سپاه مغول پیروز شدند و شب هنگام چون مغول بسوی کوه فرار کردند گیر ماندند و از اب دور ماندند و صبحگاهان از فرط تشنگی که هشتاد هزار بودند نتوانستند بجنگند و نهایتا یا کشته یا اسیر شدند و این نبرد بنام نبرد شقحب معروف گشت که بعد از عین جالوت و نبرد دوم حمص سومین نبرد بزرگ ممالیک و مغول بود و اختلاف میان سران مغول را بر انگیخت و محمود غازان در 703 هجری در گذشت و بعد از وی برادرش اولجایتو جای نشین وی شد الجایتو در اغاز عیسوی شده بود و نام خود را نکولای گذاشته بود اما چون همسر مسلمان داشت مسلمان شد و به مذهب تشیع گروید و نام خود را محمد خدا بنده گذاشت و در اندک زمانی زیر تاثیر روضه خوانان قرار گرفت و هر بار که روضه خوانی از کربلا میخواند این خدا بنده انقدر میشورید که به فحش یزید و آبا و اجدادش میپرداخت و دست بر عورت خود میبرد که اگر یزید را میدید چنین میکرد و چنان, وبعد ها لعنت خلفای ثلاثه بر منابر را هم ترویج داد ولی روابط نیک را با ممالیک اغاز کرد و در نامه ی نوشت عفا الله عما سلف.

در این وسط بر تخت سلطنت ممالیک کسی بنام بیبرس جاشنگیر نشست و دیری نپائید و امیران بر وی شوریدند و در طلب ناصر محمد بن قلاوون فرستادند و وی را نخست در دمشق استقبال کردند و سپس به قاهره طلبیدند و این دورهء سوم سلطنت ناصر محمد بن قلاون است که 31 سال دوام کرد و از دراز مدت ترین روزگار ممالیک است.

ناصر در این مدت بر استحکام روابط کوشید و خطر ها را از روی هیبت دفع کرد و امیران مفسد را سرکوب کرد و ان که برایش مرغابی نداده بود را زندانی کرد و امداد مالی به حرمین شریفین اعزام میکرد و به تجدید و ترمیم اثار مقدسه در حجاز پرداخت و قبور صحابه را نشانه گذاری کرد و قبائل ترکمن را که در اناضول اشوب میافریدند مطیع کرد

کثرت عمرانی وقوت نظامی و اتساع رقعهء دولت و تحسین دفتر داری و علم و ادب و اشتغال به فقه و فنون در سلطنت سوم ناصر محمد بن قلاوون به اوج خود رسید و مردمان در عز و ناز بسر میبرند و چنان میپنداشتند که جز ناصر قلاوون صالحی نیست و خطبا در القاب وی افزودند و برای روزگار بعدی ارزو ها نمودند ولی این عجوزه را هزار داماد است

تذکر مهم

مقارن با عصر سلطان ناصر محمد بن قلاوون که اوج قدرت ممالیک و اوج بسط امنیت بطور عام در خطهء ممالیک بود اروپا از شکست خود در سواحل شام عبرت گرفته بود و دشمن دیگری را متمثل در بنی عثمان در مرز های شرقیی خود میدید مفکورهء دولت داری در اروپا رشد میکرد تیوریسن های اروپایی استقلالیت ملی را راه حل توزیع مجدد قوت ملل اروپایی دانستند و بدینسان با ایجاد حلول بعد از جنگ های طولانی به توزیع حوزه های نفوذ پرداختند ادبا و فلاسفهء اروپایی برای تجدید هویت خود قلم گرفتند ولی هیچ گاه نظر استعلایی و شر پنداری جوامع اسلامی را ترک نگفتند انان نوشتند که چطور میشود دوباره قوی شد و استعمار کرد

متقابلا در ان روزگار دربار سلطان ناصر محمد بن قلاوون پر از شکوه های شیوخ از ابن تیمیه و دفاع وی از خود بود . علماء و فقهاء مسیر اجتهاد را ترک گفتند و بر متون شروحات مینوشتند و از عرصهء علوم تطبیقی دور ماندند در حالیکه تاریخ بیمارستان قلاوون ازانان دور نبود . در اوانی که ادم سمیث مبانی اقتصاد لیبرالی را مینوشت برداشت فقهاء در دربار سلاطین فقط عشر و زکات بود و نوشته های پر مفهوم امام ابی یوسف در استصلاح اراضی و کیفیت خراج و یا رسالهء ابن تیمیه در کیفیت دریافت موارد مالی بدون اعتنا و بدون اضافات ماند

باقی میماند قسمت دیگر که در ان گوشه های از روز های اخیر دولت ممالیک را خلاصه ذکر میکنیم فعلیه التکلان.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


6 + 1 =