نویسنده : داکتر محمدالله صخره
تاریخ انتشار : 05.12.2018
قسمت چهارم و اخیر
ممالیک ..از ضعف تا زوال
از دو دورهء مملوکی گفتیم. دورهء اول و دورهء وسیط مملوکی و دورهء سوم ان که بعد از وفات ناصر محمد بن قلاوون است روزگار تلخ است دشمنی جز یاران نیست و دشمنیی جز بین یاران نیست عیاری نیست و اگر هست امیر نیست و اگر امیر است اسیر است
دورهء سوم مملوکی دو قرن امتداد میابد وقتی به تاریخ این سه دوره نگریسته شود پی برده میشود که ادیب بزرگ نجیب محفوظ داستان ماندگار ملحمة الحرافیش را باحتمال قوی از لای همین سه دوره انتخاب کرده باشد
در این دو قرن سلاطین بسیاری آمدند و رفتند و بعضی آنان حتی برای یکروز سلطنت کردند فقط اولین و آخرین خبر از خزانه گرفتند به هرحال ما اینک فقط بر بعضی اسامی و بر برخی مواقف در این قسمت اخیر توقف میکنیم و کتاب تلخیص میبندیم که اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
رَخش ها پیش پا خوردنی دارند علماء لغزش هایی دارند و نابغه ها اشتباهاتی دارند و هشیاران جنونی دارند وهکذا فالکمال لله وحده و صدق الله که فرمود لمن الملک الیوم لله الواحد القهار.
ناصر محمد ابن قلاوون پسران ودختران عدیدی گذاشت وی گرچند در اقلامِ کسانی چون ابن بطوطه ذکر خیر گذاشت ولی در عقبِ خود اولادِ شر گذاشت چه مصیبتی برای مرد نیکو بزرگتر از فرزند بد.
فرزندان وی بر مسند قدرت نشستند همه نو جوان وجوان بودند یکی لوطی بر امد که وقتی بر مسند سلطنت نشست گفت شرم و حیا ندارید که مرا از معشوق ماهرویم برای سلطنت از قلعهء کرک فرا خواندید و در روز عید سماط سلطانی را منع کرد سماط عبارت از سفرهء سلطانی بود که بعد از نماز عید در جامع الازهر امیران میچیدند و سلطان انرا با بسم الله میگشود وهر یک به نوبه ی از ان میخوردند و برای فقیران و درماندگان امید و بود جشن. چشم مهرویان از زیر نقاب میدرخشید و جوانان با خنجر ناز میکردند و مطربان سرود ساز میکردند. ولی احمد سلطان گفت هرکه هرچه میکند کند من وقت ندارم که رفقایم را رها کنم و سماط چینم بالآخره اورا خلع کردند و دیگری را شاندند و نیز خلع کردند و این سلسله نزدیک به یک قرن دوام داشت که مملکت آسیب دید لشکر بی انضباط شد دیوان بی دوات شد رعیت بد گمان شد قضاة فاسد شدند و چیزی بنام برطله یعنی رشوت برای تصدی قضا رواج یافت.مالیات کمر شکن افزون گشت قحط عام شد دست دعا بر هلاک چنین سلاطین و چنین امیران بلند گشت چه بسا کودکی را امیران برای لقمه در تاریکی زدن بر تخت سلطنت مینشاندند که سلطان در آغوش دایه میگریست و ازهمهمهء مجلس و اصدار فرامین بنام ان کودک فریاد میکشید .ویا سلطانی کودکی نیز قبل از تعیین با رفقایش خدا حافظی میکرد که فردا در قصر محبوس میشوم و شما را نمیبینم و بعد عذر و زاری میکرد تا اشنایانش را برای لحظاتی در قصر بیاورند و در سایهء چنین رحیل معنویت و غارت خزانه امیران دست به دامان مالیات کمر شکن میشدند تا عساکر خود را معاش دهند و بر علیه هم دسیسه کنند وظائف برای اتباع خود خریداری کنند وآسان ترین ظلم را در حق نصارا یا اهل ذمه میدیدند و مالیات را بر انان بیشتر وضع میکردند انان دست به دامان علماء و اهل صلاح میشدند و انان را از خود بیچاره تر میافتند لاجرم برای کلیسا های فرنگ نامه مینوشتند و از ظلم مینالیدند و این باعث شد تا در سنهء 766 قبرصی ها حملهء را بر اسکندریه از طریق بحر انجام دهند سربازان قبرصی ناگهان از کشتی ها پیاده شدند وارد شهر اسکندریه شدند مساجد را الوده کردند زنانی را که یافتند اسیر کردند و بر کشتی ها نشاندند القصه که سوختند و کشتند و بستند و بردند و در نتیجهء این مردم رعیت برای انتقام بر تاجران بندقیه یا فینیسیا که ارتباطی با مهاجمین نداشتند یورش بردند و داغ حمله بر قبرص بر دل نشاندند
آخرین نوه های ناصر محمد بن قلاوون که حکومت کرد جوانی بنام حاجی بود که وصی مملکت ظاهر برقوق اورا خلع کرد و با خلع حاجی در سنهء 784 هجری یک قرن سلطنت اسمی خانوادهء قلاوون که ممالیک اتراک یا ترک نامیده میشدند پایان یافت و گروهی دیگری جا نشین شد که نیز ممالیک بودند ولی حزب و جمعیتی دیگری داشتند
عصرممالیک چرکسی
چرکس یکی از اقوام معروف قفقاز است که در عربی شرکس میگویند و بعضی این اسم را دلالت بر قبیلهء که به چهار بخش تقسیم شده و بنا بر ان چهار کس معروف شده است گفتند که در این حال چرکس همان کلمهء فارسی چهارکس میشود والله اعلم
ممالیک چرکسی عبارت از غلامانی بودند که منسوب به همین قوم چرکس قفقازی بودند و اشرف خلیل و ناصر قلاوون در حیات خود انان را استقدام ودر لشکر استخدام کرده بودند آنان آهسته رشد کردند و به شاخهء اشرفیه منسوب به اشرف خلیل ابن قلاوون و شاخهء ناصریه منسوب به ناصر محمد بن قلاوون معروف شدند که این شاخه گرایی میان انها بعد ها منازعات شدیدی را ایجاد کرد و لی چون کبوتر با کبوتر باز با باز ایشان در سلک نظامی میکوشیدند در بین تجمعات خود و در قشله های مخصوص خود باشند که اکثرا چرکس بودند
ممالیک قبلی که اکثریت امیران از ایشان بود بنا برانتمای نژادی یا سمتی وسویی معروف به ممالیک ترک بودند و در نزد مردم مصری رعیت نیز بنام تراکوه معروف بودند گرچند در میان ان ممالیک ترک غیر ترک نیز زیاد بود که بنا بتبعیت امیران استاد خود ترک نامیده میشدند این ممالیک بنا بر گذشت زمان و اشنایی با فراز و نشیب مملکت به طبقهء ارستکرات بدل شده بودند و در مقام و منزلت اجتماعی بالا تر از ممالیک تازه استقدام شده خود را میدیدند و ممالیک تازه استقدام شده را بی سواد و جنگ ندیده میشماریدند و درمقابلِ ممالیک ترک که نام اصلیشان بحریه بود و تاریخ اول ممالیک را تشکیل میدادند ممالیک دیگری بنام ممالیکِ برجیه پیدا شد که ستون این برجیه را چرکس ها تشکیل میدادند و طوری که گفتیم بعد از خلع حاجی اخرین نوهء ناصر محمد بن قلاوون سیطرهء ممالیک برجی چرکسی اشکار شد اینک به ذکر احوال بعضی سلاطین مهم انان میپردازیم و از خوردو ریزه عبور میکنیم
سلطان الظاهر برقوق
برقوق بن انس چرکسی در سال 741 متولد و در خرد سالی در جزیرهء قرم یا کریمهء امروزی واقع در مرز روسیه و اوکراین بحیث برده فروخته شده وهمانجا دست به دست میشود تا بالاخره تاجری بنام عثمان بن مسافر از قرم اورا خریداری ودر 764 اورا به مصر جلب میکند و از ان تاجر امیر یلبغا خاصکی که از خاصکی های سلطنت بوده اورا خریداری نموده در ضمن عساکر خود گمارید وچون میان استادش یلبغا و بقیه امیران نزاع افتید دشمنان یلبغا برقوق را زندانی و سپس تبعید کردند و درتبعید درخدمت امیر یشبک درامد که نطق درست ان شاید “یاش بیگ” باشد و به ترکی معنای بیگ جوان را میدهد.القصة برقوق درمعیت امیر یشبِک ترفیع میابد و بحیث اتابک عسکر تعیین میشود و بعد از فرارِسلطان بسوی حجاز امیران لشکر وی را برای سلطنت بر گزیدند و مراسم تحلیف وی را قاضی سراج الدین بلقینی که سمتِ قاضی القضاة شافعیه را داشت انجام میدهد و بر وی لقب ظاهر میگذارد. برقوق به تثبیت ارکان دولت خود پرداخت و در اندک زمانی مستحکم شد و برای اولین بار در مراسم تحلیف که قبلا بر بیعت و حلف امیران اکتفا میشد چنین افزود که عساکر یکایک بر قرآن دست نهند و حلف وفاداری یاد کنند ظاهرا وی از این کار میکوشید تا حد الامکان جلو شورش بر علیه خود را که اکثرا توسط عساکر اغاز میشد بگیرد
برقوق در اغاز ممالیک یلباغی را که بیشتر ترک بودند برمناصب گذاشت ولی رفته رفته قوم خویش را جایگزین کرد وممالیک یلباغی ترک را سلب صلاحیت کرد و این کار وی موجب منازعات بسیار و منجر به فتنه شد چون امیران ترک که بر حوزه ها نیابت میکردند بر علیه وی شوریدند
نقش خلیفهء عباسی یا خلیفهء مشروطه
طوریکه تذکر دادیم خلفای عباسی از زمان ظاهر بیبرس بطور تشریفاتی در قاهره میزیستند و نظربه همت هر سلطان قدرومنزلت میافتند ولی مُهر ایشان بر تعیین هرسلطان بطور افتخاری و تشریفاتی ضرور بود .
در منازعات ترک و چرکس خلیفهء عباسی در صف ترک ها قرار گرفت شاید بدین علت که اسلافش طی دو قرن با ممالیک ترک خو کرده بودند و از جنگ های فاتحانهء انان در دفاع از حریم دولت مطمئن بودند خلیفه خود را از نظر نژادی مستحق حاکمیت مطلق میدانست و چنین حاکمیت مشروطه را قلبا نمیخواست ولی در سایهء ممالیک ترک باز هم میگفت انچه کم است بهتر از هیچ است و به چرکسی ها بحیث عنصر دخیل و نا مرغوب نگاه میکرد که ادبیات حکومت داری را بلد نبودند و میترسید برقوق خلیفهء عباسی را دستگیر کرد چون شنید که وی با امیران ترک بر خلع برقوق توافق کرده است دو امیرِ ترکی بنام امیر یلبغا که غیر ان یلبغای استادش بود و امیر منتاش در نواحی شام بر علیه برقوق شوریدند و به تجمیع نیرو پرداختند و در اغاز چنین پیشنهاد دادند که راه صلح این است که نه ترک ها سلطان باشند نه چرکسی ها بلکه سلطنت را بطور واقعی برای خلیفهء عباسی میسپاریم ولی برقوق این پیشنهاد را رد کرد و گفت خلیفه را بحیث تشریفاتی کما فی السابق قبول دارد نه بیش از ان یلبغا و منتاش برقوق را نهایتا بعد از جنگ ها دستگیر کردند در مقابل اصرار منتاش بر قتل برقوق یلبغا مانع قتل وی شد چون برقوق زمانی یلبغا را اسیر کرده بود ولی نکشته بود صرف زندانی کرده و اینک بپاس ان یلبغا مانع شد تا منتاش برقوق را بکشد یلبغا و منتاش بعد از تسلط بر قاهره و تمرکز در قلعة الجبل به دنبال حاجی نوهء قلاون که خلع گردیده بود فرستادند تا اورا حاکم تعیین کنند و قدرت در دست هردو باشد و وثیقه ی را برای توزیع سهم در قدرت نوشتند وچنین شد ولی دیری نگذشت هردو با هم در گیر شدند منتاش یلبغا را متهم به نقض وعده کرد وبرای اولین بار نسخهء اولی از توپ را که مکحل مینامیدند منتاش بر علیه یلبغا استفاده برد یلبغا خلیفه عباسی متوکل علی الله را از قلعه به قصد صلح فرستاد تا منتاش را قانع سازد منتاش پیشنهاد صلح را نپذیرفت و نهایتا یلبغا قلعه را گذاشت و فرار کرد وبرقوق را که در اسکندریه زندانی بود ازاد کرد تا با وی یکجا بر علیه منتاش بجنگند و دراثر چندین وقائع بعدی برقوق دوباره به سلطنت رسید و برای جلب رضایت عمومی اولین اعلان خود را رفع مالیات از مردم کرد و مردم در کنار وی قرار گرفتند و این دور دوم سلطنت برقوق بود . برقوق که کثرت ممالیک ترک و قلت ممالیک چرکس را میدید به حیلهء ایجاد تفرقه روی اورد تا جائیکه اکثر امیران مملوکیی ترک برعلیه هم جنگیدند و کشته شدند و میدان برای برقوق و امیران چرکسی خالی ماند وبرقوق برشورش ها چیره شد و برای رقبای دیرین چون فرنگ و مغول و ارمن رسانید که میتواند مانند ممالیک قبلی ازحریم سلطنت حمایت کند برقوق بعد از ناصر محمد بن قلاوون اولین سلطانی بود که اقتدار یافت و نسبتا دوام کرد
برقوق و غائلهء امیرتیمور
اوج حملاتِ تیمورِ لنگ بر فارس و عراق مصادف با سلطنت برقوق بود تیمور بعد ازشکست دادن قره محمد امیر ترکمن ها ی تبریز با مرز های دولت مملوکی تماس خورد و قاصدانی را برای طلب تسلیمی شهر سیواس فرستاد ولی قاضی برهان الدین سیواسی قاضی سیواس امر کرد تا قاصدان تیمور لنگ اعدام گردند و ازسلطان بایزید عثمانی وسلطان ظاهر برقوق استمداد جست با یزید و برقوق به درخواست قاضی برهان الدین پاسخ مثبت دادند و اولین ائتلاف برعلیه تیمور لنگ را تشکیل دادند و در 789 یک لشکر خورد مملوکی به حلب رسید و انجا با لشکر ترکمن های قره قوینلی یا ترکمن های گوسفند سیاه که یکی از دو قبیله مهم ترکمن بودند پیوست .این لشکر توانست پیش قراولان لشکر تیمور را اسیر کند که از جمله اطلامیش فرمانده معروف تیمور در بین بود. برقوق با نوشتن نامه ائتلافی را که نام ان را به تعبیر بعضی مؤرخین معاصر میتوان وحدت لشکر های اسلامی بر علیه تیمور گذاشت ایجاد کرد که مرکب از مملوکی ها و عثمانی های اول و ترکمن ها بود همچنان بعضی مغول های عراق از جمله خان اویس جلائری را که حاکم بغداد بود و از تیمور فرار کرده بود برقوق نزد خود طلبید وهمزمان با این و استیلای تیمور بر بغداد تیمور نامه ی را برای برقوق فرستاد و وی را تهدید فراوان کرد و درخواست که تا برقوق بدون قیدوشرط تسلیم شود ورنه سر نوشت مصر و شام بسان شهر های فارس و عراق خواهد بود برقوق نامهء رد نوشت و در ان گفت عجیب است که گرگان را با شغالان بترسانند و در 798 با سپاهی به قصد تسخیر بغداد و تسلیم ان به خان احمد جلائری برامد و چون شنید که شخص تیمور به صوب ثمر قند عودت کرده برقوق نیز بدون اینکه وارد نبرد بغداد شود به قاهره عودت کرد و در 801 هجری مرد و خبر مرگ وی به گوش تیمور رسید تیمور انوقت مصروف تسلط بر هند بود و به قول ابن عربشاه نویسندهء عجائب المقدور فی اخبار تیمور برای تیمور خبر رسید که هردو دشمنت قاضی برهان الدین سیواسی و سلطان ظاهر برقوق وفات کرده اند بسیار خوش شد و فی الفور خواست عازم تسخیر شام شود ولی فتح هند را بر شام مقدم شمرد
آثار برقوق
از وی تعمیرات ویک مدرسه بنام مدرسه ظاهریه در بین القصرین مانده است که یکی از داستان های نجیب محفوظ هم بین القصرین است وآن مدرسه را وقف مذاهب اربعه و صوفیه کرده بود و یک پلی در اردن نیز بنا کرد و سور دراطراف بعض شهرها کشید و برای نهال شانی نیز میکوشید و میگفت یکی از وسائل ادم سازی اعراب بادیه که رهزنی میکردند مصروف کردن انان به نهال شانی است
بعد از برقوق
برقوق قبل از مرگ مراسم تحلیف غلیظ را برای فرزندش فرج بر گذار کرد و در گذشت و لی فرج عاجز تر از شخصیت امیران و والیان بود که با هم بر سر توزیع اقطاع و مناصب افتادند و امیرانی چون امیر سودون که سمت اصطبل های سلطنت را ایفا میکرد و ووظیفهء “امیرِ آخور” داشت با امیر ایتمش بجاسی به جان هم افتادند و صلحی که قاضی صدر الدین مناوی قاضی شافعیه و علاّمهء معروف ابن خلدون در ان شرکت داشتند سودی نبخشید ونهایتا در یکی از این جنگ ها فرج کشته شد قاتلانش گفتند اگر فرج را نمیکشتیم هم از شراب نوشی و میگساری خود را کشته بود فرج مبتلا به سادیزم نیز بود
بعد از فرج جدال ها و لشکر کشی ها میان دو تن یکی بنام نوروزی و دیگر بنام شیخ محمودی اوج گرفت تا بالاخره شیخ محمودی سلطان شد و قضات وعلماء معاصر وی از سلطنتِ دوسالهء وی به نیکی یاد کردند و در مرگش مرثیه ها نوشتند اما قبل از سلطنت محمودی حملهء تیمور بر شام شروع شد و امیران را منشغل ساخت. شرح حال تیمور معروف است و کمتر کتاب تاریخی است که در بر ررسی تاریخ شرق از وی نام نبرده باشد. کله منار های سبزوار و قتل عامِ اصفهان و تخریب شهر های هند و شهرهای شام درغائلهء امیر تیمور معروف اند و درکتابِ منم تیمور جهانگشا نیز مفصل مذکور است .آنچه اینجا متعلق است حملهء تیمور بر حوزهء ممالیک است که بعد از شنیدن خبر مرگ برقوق و مرگ قاضی برهان الدین سیواسی که یکی نقش در جمع علماء و اصدار فتاوی بر علیه تیمور داشت و دیگر حوزهء مصر و شام را در دست داشت قصد حمله بر شام کرد ولی قبل از ان قره یوسف را درتبریز شکست داد و عازم مملکت سلطان بایزید عثمانی شد
روابط با یزید با ممالیک در اثر هرج مرج های ملوکی و ضیاع مجد قدیم تیره شده بود با انهم برای یاد اوری ائتلاف عثمانی و مملوکی مشتمل بر قبائل عرب بادیهء شام و قبائل ترکمن به مصر قاصد فرستاد و لی جواب منفی دریافت کرد امیران مملوکی خزانه ها را خالی کرده بودند و لشکر هارا در جنگ داخلی تضعیف کرده بودند سیستم تربیت نظامی ممالیکی خلل دیده بود و افزون بر این قاضی القضات حکم صادر کرد که زیر هیچ بهانه حکام حق ندارند که مالیات بیشتر بر مردم وضع کنند و بدینسان با یزید تنها ماند و نهایتا بدست تیمور دستگیر شد و ملاقات هردو معروف است که با یزید مرد قوی الجثه بود وبا دستان بسته نزد تیمور رسید تیمور خندید و گفت همانی که گفتی با شمشیر تیمور را دو نیم میکنم همانطور که شتر را میتوانم دو نیم کنم ؟ با یزید این شعر را خواند
چنین است رسم چرخ برین .. گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
تیمور با یزید را نکشت و اسباب ان در منم تیمور جهان گشا نقل است
اینک ببینیم مقریزی متوفی 845 هجری که معاصر سلطان فرج ابن برقوق بوده و برتاریخ نگاری اش شاهان قاصد میفرستادند در شأنِ حملهء تیمورچه میگوید: ناصر فرج ابن برقوق شوم ترین سلطان مسلمان بود به سوء تدبیر وی استصلاح ارضی و عمران مصر و شام از بین رفت و در عصر وی طاغیه تیمور لنگ در 803به شام امد حلب را خراب کرد حماة وبعلبک را خراب کرد دمشق را سوزانید و از اهالی شام چنان کشت که شمار ان را خدا داند درختان دمشق را برید و حیوانات نماند تا که بعد ها باقی مانده های دمشق حیوان و حتی سگ را از مصر بردند اراضی فلسطین را چنان کرد که در بیت المقدس مدت ها در عقب امام در نماز ظهر به جز دو کس و سه کس اقتدا نمیکرد.
هیام صالح ابو الفرج در کتاب مجتمع دمشق و نقش سیاسی ان تاریخ آفت تیموریی دمشق و نقش ان در انحطاط تمدنی دمشق را که بحیث پیروز بر صلیبیون علم افراشته بود و تازه داشت نفسِ عمران و علم وفن میکشید مفصل بیان کرده است. تیمور به قول خود یک قسمتی کوچکی از دمشق را گذاشت و در دمشق انچه خواست کرد اهالی فن را جدا کرد که با خود سمرقند ببرد و متباقی را کشت و برای فرماندهانش امر قتل عام داد مؤرخ ابن ایاس در کتاب بدائع الزهور فی وقائع الدهور از آفت دمشق رقتبار نوشته است و گفته است در چهار شنبه رجب 803 به دمشق وارد شدند اثاث را سلب کردند زنان دمشق اسیر کردند شیر خوارگان را از مادران جدا کردند مرد میدید که دخترانش نزد چشمانش وطی میشدند این عبارت را نیز بکار میبرد”واولاده یلاط بهم و هم یصرخون” یعنی فرزندانش لواطت میشدند و داد میکشیدند. ابن عربشاه مورخ معروف نیز از جمله اسیران بود و این غوائل تا 807 دوام کرد تا تیمور به سمرقند برگشت
شخصیت تیمور
این گوشهء از نقل مورخین معاصر جنگ های تیمور بر شام است در بابت شخصیت تیمور میتوان گفت که وی از نظر جنگجویی سرآمد روزگار خود بود و در شهر گشایی و پیروزی در عصر خود سبقت جست و ازحملات پیهم خسته نمیشد و از سویی هم رقیبان قویی نداشت عثمانی های انروز انقدر قوی نبودند قبائل ترکمن با هم درگیر بودند و در ائتلاف های بزرگ یکجا میشدند اعراب بادیه لشکر منظم نداشتند وضع هند هم ضعیف بود ممالیک نیز ضعیف و شکسته بودند. تیمور خود میگوید میان علم و شعر و زور مقایسه کردم دیدم که از زور چیزی بهتر نیست چون همه مطیع زور اند وی در بعضی نامه ها کار خود در حق ملل مغلوبه را سرشت بد ان ملل و ظلم حکامشان توصیف میکند طوریکه از نامه های تیمور معلوم میشود اما از همان ظالمان بقول خود میخواست تا از وی اطاعت کنند و مال بدهند و انچه میخواهند کنند . وی طوریکه در منم تیمور جهانگشا امده است از نسبت دادن خود به بعضی شاخه های قبائلی ترک بد میبرد و فقط خود را شیره و شیرازهء چنگیز میدانست و از وی بحیث جد بزرگ یاد میکرد ظاهرا وی مبتلا به نرگیسیم بود نرگسیسیم عبارت از بیماری روانی است که استغراق در خود پسندی و خود ستایی است و درشدید ترین حالاتش اگر در دست زور مند باشد کسی را جز خود نمیشناسد . از نظر اهداف جنگ تیمور متفاوت از جنگ چنگیز و هلاکو بود چون چنگیز و هلاکو روی اهدافی میجنگیدند و اختلاف اعتقاد با مسلمانان داشتند و از همین جهت میان هیج ملل مسلمانی فرق نمیگذاشتند عیاران ممالیک نیز اگرتند روی هایی در مواردی مرتکب شدند به قصد استرداد اراضی مسلمین بود و ازقضات و علماء اذن میطلبیدند و خود را حامی یک مدنیت و دارای یک رسالت میدیدند جنگ تیمور با چنین مفاهیم سرو کار نداشت
با انهم تیمور توانست فرزندانی را بجا گذارد که بعد ها بعضی انان کار نامه های عمرانی و داد گستری و علم و فن را میراث گذاشتند واین برعکس بعضی سلاطینِ ممالیک بود که با همه نیکی فرزندانی گذاشتند که همه را ضائع کردند
عودت منازعات ممالیکِ ترک و چرکس
بعد از مرگِ فرج بن برقوق ممالیک ترک برای استرداد شأن و شوکت از دست رفته و استرضاء رعیت و بحیث حل وسط خلیفهء عباسی مستعین بالله بن متوکل علی الله را که به این نام بسیار اند سلطان کردند ووی اولین و اخرین عربیِ خالص بود که در عصر ممالیک برای اندکی سلطنت کرد تا که ممالیک ترک مغلوب شدند شیخ محمودی خلیفه را عزل کرد و برای مدتی سلطان شد کسانی چون حافظ ابن حجر عسقلانی شارح صحیح البخاری شیخ محمودی را ستودند وعزیز شمردند که این نیز نوعی از فقاهت ابن حجر در قبال خلیفهء عربی را برای متعمق میداناند. شیخ محمودی بدون ولی عهد فوتید و بعد ازعزل ونصب هایی یکی از چرکسی ها بنام اشرف پرسبای سلطان شد
سلطان اشرف پرسبای
اشرف پرسبای مقتدر ترین سلطان مملوکی ممالیک چرکس بعد از برقوق است که میان 825تا841 هجری سلطنت کرده است و مرزهای دولت مملوکی را حفظ نموده است. وی نیز مواجه شورش های شد و بر ان فائق امد. ظاهرا وی بعد از حملات جانکاه و مخرب تیمور بر قسمت اعظم شرق اسلامی بی رقیب مانده بود.
درعرصهء روابط خارجی پرسبای روابط خود را با عثمانی ها بهبود بخشید و با سلطان عثمانی مراد دوم روابط نیک داشت و به همین مناسبت مرادِ دوم برادر زادهء خویش خوند شاهزاده را به عقد نکاح برسبای در اورد و این رابطه خویشی نه اینکه بر روابط مملوکی و عثمانی افزود بلکه روابط ترکمن های امارت دلغادر را که مطیع عثمانی شده بودند با مملوکی ها بهبود بخشید
فتح قبرص
مهم ترین رویداد اروپایی و مملوکی در دورهء برسبای حملهء برسبای بر جزیرهء قبرص بود صلیبیون اسپارتی بعد از خروج از سواحل شام در قبرص مستقر شده بودند و بر سبیل ایام انجا همه کاره شدند و بر مسیر تجارت دریایی مصر و شام با فینیسای ایتالیا متحکم شدند وهر ازگاهی آسیبی به کشتی های تجارتی متنقل بین مصر و شام و ایتالیا میرساندند ودر آخرین مورد دو کشتی مملوکی عازم از ایتالیا بسوی بندرگاه دمیاط مصر را ضبط کردند. پرسبای برای حفظ امنیت تجارت دریایی که سود وافر بر خزانهء وی میرساند دست به اقدام زد و با ارسال یک حمله متشکل از چند کشتی به قبرص وضعیت را کشف کرد وسطح تسلیحات قبرصی ها را سنجید ومتعاقب ان کشتی های بسیاری ساخت و ناوگان جنگی قابل توجهی را تسلیم لشکر مملوکی کرد و در 828 هجری مصادف با 1425 میلادی با صدو هشتاد کشتی که از بندر گاه رشید مصر تحرک نمود بر جزیرهء قبرص حمله برد و بعد از جنگی که در ان پنج هزار قبرصی گفته میشود تلف شدند نیقوسیا پایتخت قبرص را تصرف کرد و خبر فتح قبرص در قاهره شورو هلهله ایجاد کرد و کوچه ها مزین شد و مردم و امیران به استقبال لشکر فاتح گرد امدند . مؤرخ ابن تغری بیردی که معاصر این وقائع است لحظهء قدوم اسیران قبرصی و درپیشاپیشِ انان شاه قبرص جانوس را چنین شرح میکند: سپاهیان از عقب و شاه قبرص و سپاهیان اسیرش در حالیکه پرچم های خود را سر نگون در دست داشتند در یک صف طولانی در میان دو صف رعیت تماشاگر تا قلعه رفتند جانوس وقتی بزرگی قلعه و تالارها ومسند برسپای و منظر وزراء و کاتبان و حاجبان را دید بر زمین افتید وبیهوش شد و در پای سلطان روی بلند کرد و در خواست عفو کرد سلطان در حالیکه از خوشی اشک میریخت و الشکر لله میگفت و در کنارش قاصدان مکه و قاصدان مملکت عثمانی و بعضی شهر های دیگر حضور داشتند جانوس را بخشید و از وی تعهد گرفت که اگر اورا دوباره بر قبرص بگمارد از دولت مملوکی اطاعت کند و سالانه انچه لازم میبیند بفرستد جانوس شکر کرد و پذیرفت و بعد از مدتی مرخص شد و در زمان خود و در زمان فرزندش تعهد با برسبای را با وی و با اخلاف برسبای حفظ کرد
تصرف قبرص پایان اخرین پایگاه و عقب ترین سنگر دریایی بزرگ صلیبیون بود که در امتداد دو نیم قرن نقش ایفا میکرد
برسبای و روابط با دولت مغولی تیموری
معاصر سلطنت برسبای شاه رخ فرزند تیمور بر تاج و تخت تیموری در سمرقند فرمانروائی میکرد شاه رخ نسبت به پدر ارام بود و به بعضی شعائر ظاهری اسلام ارج مینهاد بنا بر همین اساس یا هم برای کسب امتیاز و زور ازمایی نماینده های را به پایتخت دولت مملوکی نزد برسبای فرستاد که دو مطلب داشت یکی اینکه برسبای اجازه دهد که کسوهء کعبة را که هر ساله در یک موکب عظیم و در محمل در دامان یک جشن بزرگ از قاهره به قصد حجاز میبراید یکسال شاه رخ انجام دهد که نذر کرده است. و مطلب دوم هم این بود که کتاب فتح الباری شرح صحیح البخاری تألیف ابن حجر عسقلانی را که در زمان برسبای یا شاید در اواخر برسبای سمت قاضی شافعی را در دستگاه دولت داشت ونیز نسخهء از کتاب سلوک تألیف مقریزی که مؤلف نیز حیات داشت بفرستد .برسبای سه جلد از فتح الباری را فرستاد و متباقی چون از سوی مؤلف تصحیح نگردیده بود نفرستاد و کسوهء کعبه را هم اجازت نداد که شاه رخ بفرستد
قصهء ظریف از ماجرای دو عالِمِ بزرگ
میگویند بدر الدین عینی که هم مؤرخ و هم مصنف کتابِ عمدة القاری علی البخاری است حنفی بود و وباجهء ابن حجر عسقلانی بود ابن حجر درجامع الازهر تدریس میکرد ودر هر شهر ومفازه ازخبر وآوازه برخورداربود. وبدر الدین عینی در کنار الازهر مسجدی داشت که هنوز است و این کاتب سطور نیز بیاد وی بعضی نماز های ظهر را در ان مسجد خورد و متین و سنگی میخواندم. میگویند برسبای از ابن حجر دل خوش نداشت همانطور که عینی نیز با ابن حجر رقابت داشت . برسبای خواست تا به قاصدان شاه رخ عمدة القاری را بجای فتح الباری بدهد وسرانجام عینی را به قصر فرا خواند و معرفی کرد و اشاره کرد تا کتاب خود را نزد قاصدان نهد. قاصدان شاه رح که بعضی ایشان عالم بودند گفتند نسخه های از این کتاب را تفحص کردیم گرفته شده از فتح الباری میباشد و برای ما تألیف ابن حجرمهم است انگه سلطان آهسته در گوش عینی میگوید فضحتنا یا مولانا یعنی رسوایمان کردی ای مولانا . والله اعلم
قصهء ظریف از دو سلطان مملوکی
بیچارگی بعضی سلاطین مملوکی به اندازی بوده است که یکی انان را بنام سلطان قل له نامیدند چون هر که از وی چیزی میپرسید اشاره به خیری بیگ میکرد و میگفت قل له . یعنی به خیری بیگ بگو چون قدرت در دست خیری بیگ بود . و یکی دیگری را سلطان بخشش نامیدند زیرا از بسکه بی قدرت بود و از سهم “پنجاه فیصدی” برایش نرسیده بود در جواب کسی که مطالبه ی داشت میگفت بخشش.البت یعنی ببخشید .
به هر حال بر میگردیم به ماجرای برسبای و عرض اینکه درخواست کتب در ان زمان و فرستادن قاصد در طلب ان بیانگر بسیار دفینه های دیگر انزمان میباشد
درمکاتبات بعدی روابط شاه رخ و برسبای تیره تر میشود و شاه رخ در کنار درخواست کسوه کعبه میخواهد برسبای بر منابر خطبه را بنام وی اعلان کند وسکه بنام وی کند وآنوقت شاه رخ اورا بحیث نائب در انجا باقی میگذارد. رد این نامه را برسبای با اهانت سفرا و ریختنِ آبِ سرد برانان داد و سپس قاصدان را که عازم حج بودند رخصت کرد حج بروند ولی دیری نیپایید که برسبای وفات کرد و شاهرخ از خبر مرگ وی شهر را چراعان کرد
پرسبای ووضع داخلی
در عرصهء داخلی برسبای به نقل مورخین معاصرش بخیل و مال دوست معرفی شده است وی نیز شاید اولین سلطانی مسلمان باشد که بطور مترقی روی به احتکار تجارت خارجی میارد وی به بعضی تاجران که کارم نامیده میشدند و شاید از هند یا ایتالیا میامدند شرط بست که آزادی تجارتی انان مشروط بر این است که اموال خود را فقط به سلطان برسبای بفروشند و بدینسان متجرِ بزرگی را برای خود باز کرد یعنی کمپنی سلطانی بازکرد وازکمپنی یا متجر خود به قیمت بالا تر برای رعیت میفروخت و این کار را فقهاء احتکار نامیدند و قاضی شافعی بر علیه این کار سلطان حکم صادر کرد و لی برسبای حکم را نافذ نکرد
بعد از مرگ برسبای فرزندش جمال الدین عزیز یوسف برای اندک زمانی سلطنت کرد و وصی سلطنت جقمق چرکسی اورا عزل کرد و خود بر تخت سلطنت نشست
سلطان الظاهر جقمق
این سلطان نیز از سلاطین مقتدر است که از 842 تا 857 بر مسند ممالیک حکمرانده است
وی از خاصگان اشرف برسبای بود واز قوم وی بود ودرهنگام وفات برسبای اورا وصی فرندش تعیین کرد
چقمق کم و بیش در دورهء نظامی علوم اسلامی را نیز اموخته بود وگرایش غلیظ تصوفی داشت وی نیز بر بعضی شورشهای که به نفع فرزند مخلوع برسبای در حلب صورت گرفت فائق امد و به ضبط امور پرداخت ولی باری هم مواجه شورش عساکر در داخل قاهره شد که بر کمبودی معاش شکایت داشتند و سلاح خانه ها را غارت کردند و بعضی دکان هارا سوزانیدند و خواستار عزل سلطان شدند جقمق بعد از فرستادن میانجی ها و عدم نتیجه اعلان کرد که از سلطنت تنازل میدهد ولی شورشیان از مطلب خود عدول کردند
چقمق روابط دوستانه با عثمانی ها داشت و بیوهء اشرف برسبای خوند شهزاده را به عقد نکاح خود در اورده بود و طوری که گفتیم این زن برادر زاده سلطان عثمانی مراد دوم بود. اتفاق هدف نیز میان جقمق و سلطان مراد عثمانی وجود داشت بطور مثال وقتی که حملات عثمانی بر مجارستان اغاز شد جقمق برای تشتیت انتباه اروپائیان به جزیره رودس در نزدیک قبرص حمله برد. حملهء اول را با دو صد سرباز اغاز کرد و اکتشافی بود و درحمله دوم داوطلبی اعلان کرد و به نقل مقریزی هر بیکار و هر ولگرد و هر اوباش بقصد غنیمت در این حمله ثبت نام کرد و بر کشتی ها نشستند و تعداد این داوطلبان بسیار بیش از سپاهیان مملوکی بود این حمله وقتی به جزیرهء رودس در دل دریای مدتیرانه نزدیک شد مواجه اتش توپ از فراز دیوار های قلعه رودس گردید وملاحانِ کشتی ها هر چه کوشیدند نتوانستند بر شط جزیره پیاده شوند ولی خود را نزدیک نموده تیر اندازی میکردند و محاصره را انجام دادند در نتیجه از عرض بحر علاّمه بقاعی که شاید همان علاّمه برهان الدین بقاعی باشد وازمشترکین در این حمله بود و پایش نیز شکسته بود خط فرستاد که به آتش نیاز داریم مقصود انان سلاح مِکحل بود که نسخهء قدیمی از توپ بود و درنزد مملوکی ها کم و بیش رواج یافته بود و مملوکی ها کم و بیش از ان میساختند و لی مشورتشان بر این شد که تا امدن مکحل اذوقه تمام میشود بهتر است بر گردند از سویی رودسی ها هم از نرسیدن کشتی ها ی تجارتی اسیب دیده بودند فلهذا حمله شکست خورد ولی رودسی ها برای تلافی احتمال حملهء بعدی اعلان کردند که خود را زیر سلطه اداری قبرص قرار میدهند که فی المجموع مطیع ممالیک است
بنا بر این چقمق گرچند در این تلاش شکست خورده بود ولی توانسته بود اخلاص خود را برای سلطان مراد عثمانی ثابت کند و همین بود که وقتی لشکر عثمانی در نبرد معروف فارنا که در ان بر لشکر لادسلاس شاه مجارستان و مؤتلفین وی پیروز شد و کمر اروپای شرقی را شکست چقمق کوچه های قاهره را چراغان کرد و به جشن پرداخت
در عرصهء روابط خارجی روابط چقمق با شاهرخ به بهبود گرایید و بر خلافِ میلِ رعیتِ مصر درخواست مجدد شاهرخ برای وفا به نذر کسوهء کعبه را پذیرفت و از قاصدان و اموال اعزامی شاهرخ استقبال کرد و مردمی را که نمایندگان شاهرخ را سنگ باران کرده بودند سرزنش کرد واز نمایندگان عذر خواست و انان با کسوه و قافله درمعیت امیر الحج عازم حجازکرد
در عرصهء داخلی چقمق روش خوبی با نصارای مصر نکرد بلکه انان را وادار به قیودات و حتی فصل از وظائف کرد و بر زنان آنان لباس معین وضع کرد که شناخته شوند نصارای مصر از این کار ها شاکی شدند و این کار را بدعت چقمق در قبال روش سلاطین قدیم معرفی کردند و میگفتند چنین کاری را عمرو ابن العاص فاتح مصر بر ما نکرد وچقمق میکند ولی اصل سخن این بود که چقمق میگفت این کار را به قصد شاه حبشه میکند که مسلمانان مملکتش را ظلم میکند و متقابلا شاه حبشه عملکرد خود را واکنش بر علیه ظلم عیسویان مصر توسط چقمق میگفت و کار باین رسید که شاه حبشه در محضر قاصدان چقمق زعیم مسلمانانِ ساکن در حبشه را گردن زد تا به چقمق برسانند که برای سختی های عیسویان مصر اشفته است و متقابلا چقمق پطرریک نصارای مصر را طلبید و لت وکوب کرد که سبب این نامه ها بسوی شاه حبشه تو میباشی.موارد بسیاری از وقوف ابن حجر عسقلانی برای رفع مظالم نصرانی ها ذکر شده است ولی با این همه تنش ها و تاثیرگرایش های صلیبی و ضد صلیبی که بر فضای عام مصر و شام حاکم بود کلیسا های بزرگ و معروف نصاری کما کان باقی ماند و هیچ گاه وضعیت اقلیت های غیر مسلمان به وضعیت مسلمانان اندلس بعد از سقوط قابل مقایسه نبود که میان هردو رویداد یعنی رویداد اخراج صلیبیون از سواحل شام و اخراج مسلمانان در اندلس فاصلهء زمانی چندانی نبود
چقمق در اخرین روزهای زندگی از سلطنت به نفع فرزندش فخری عثمان کنار رفت و در هشتاد سالگی درگذشت
سلطان خشقدم
بعد از زد وکندهای بسیار کسی بنام خشقدم یا خوش قدم برسلطنت ممالیک نشست. خشقدم بنا بر اینکه از جملهء مأمورین نظامی درمیان چرکسی ها بود در ترتیب آنان قرارگرفت ولی اصلا رومی بود یعنی ممکن مملوکی از فرنگ باشد و یا هم والله اعلم از جای دیگری بوده باشد که نامش به نام های مردم افغانستان میماند.
دوران خوشقدم دوران بی انضباطی ممالیکی بنام اجلاب بود ممالیک اجلاب عبارت از مملوک های بودند که بر خلافِ دورهء اول مملوکی از هرجای و بدون تشخیصِ کفائت و در سن و سال پخته جلب میشدند و هر امیر برای سیاهی لشکر تعداد اجلاب خود را بیش میساخت و در زمان ظاهر برقوق برای اولین بار اجازه داد که به غیر از خاصکی ها که گارد سلطانی بودند اجلاب میتوانند بیرون از قشله های عسکری به اختیار خود زندگی کنند و این باعث فساد امور شد و ضعف نظام آموزشی ممالیکی بود که در سابق هرمملوک را نوجوان جلب میکردند ولااقل دوسال تعلیم خط وسواد وعلوم و زبان عربی میکرد و درقشله های نظامی که طباق نامیده میشد باید میزیست ومعاش ثابت داشت و ترفیع میکرد
مؤرخ ابن تغری بیردی میگوید خشقدم بسیار متناقض بود روز ازغلامان اجلاب در محضرما شکوه میکرد و انان را بد میگفت و لی انان که میامدند تملق میکرد
خشقدم و توپ افطار
در قاهره هنوز رواج است که وقت افطار توپ از فراز قلعه همان قلعه الجبل مرکز سلاطین فیر میکند ووقت پس شوی نیزچنین میکنند داستان این را روزنامهء الاهرام چاپ قاهره باری چنین نوشته بود که برای خشقدم توپی از المان میرسد و وقت آزمایش ان از فراز قلعه مصادف با وقت افطار شده است وچون بسیار صدای مهیب داشته مردم فکر کردند که این توپ برای افطار فیر شده و فردای ان روز نزد خشقدم رفتند که هر روز مصادف با اذان مسجد قلعه توپ را فیر کند که همه یکجا افطار کنند و این کار رسم و رواج شد که تا هنوز ادامه دارد
خشقدم هفت سال سلطنت کرد و بدون اینکه کسی را جا نشین تعیین کند و یا وصیت کند فوتید و برای تعیین جارو جنجال های زیاد شد تا بالاخره بعد از چندین سال تعاقب امیران ارتش که بنام اتابک حکومت میکردند و از خلیفهء عباسی یک فرمان صادر میکردند کسی بنام قایتبای رسید
سلطان اشرف قایتبای
این سلطان از 872تا901 هجری سلطنت نموده است و بناهای شامخ و قلاع عظیم از خود یاد گار گذاشته و خدمات عمرانی جلیل القدری در هرجا ی مملکت داشته است گرچند که اکثر ان خدمات شکل عمرانی داشتند تا یک پروژه
قلعهء قایتبای دراسکندریه هزاران جهانگرد را هنوز حلب میکند و امواج بحر مدتیرانه در پای سنگ های سفید و مرمرین ان میشکنند. دو بار بر فراز صخرههای ان قلعه نشستم فرو رفتم همانطور که خرچنگ های میان سنگهای ان در دل سنگها فرو میروند و با آمدن هر موج شنا میکنند
دورهء قایتبای در عرصهء داخلی ارام بود ولی جنگ ها با قبائل ترکمن در مرزهای مملوکی بیش شده بود و این جنگ با ترکمن ها پای عثمانی ها بر ضد مملوکی ها را نیز کشانید وعثمانی برقلاع مهم مملوکی در مرزعراق وشام مستولی شدند وبالاخره توسط یکی از قضات معروف میان عثمانی ها و مملوکی ها در 898 هجری صلح امضا گردید
روند دولت داری میان اروپائیها پیش میرفت قایتبای از این بی خبر نبود از پیشرفت تسلحیاتی عثمانی نیز بیخبر نبود از رقابت امیران مملوکی رنج میبرد و تقریبا چهار بار تهدید کرد که از سلطنت استعفا میدهد ظاهرا او در مقابل ارزو های بزرگ دولت سازی و خطرات داخلی و فرو پاشی نظم نظامی ممالیک و تسلط ممالیک اجلاب و تحول چرکسی ها به طبقهء ارستکرات و لهذا دوری از دفاع درمقابل اجلاب خسته و در خزائن خود مال نداشت و بر همین اساس مالیات کمر شکن وضع مینمود و شورش های مردمی را در پی داشت ولی سوگند میخورد که در خزانه مال نیست و باری در مجلس اعیان تهدید به استعفا داد و گفت در طول کمتر از ده سال چنین مبلغ دینار برای لشکر و دولت مصرف کرده است که به گفت بعضی مؤرخین ان مقدار دینار امروز مساوی صد ملیارد دولارمیشود و بنا بر این شرط ادامه خود برسلطنت را با این کرد که از معاش عساکر کم میکند . قایتبای را میتوان حسن غمکش نامید. امادگی برای استعفا برای چهار بار دلالت هایی دارد. و همینطور فرزندان خود را برای جا نشینی تعیین نکرد و حتی وقتی که بیمار افتاده بود زنان کاخ برای تعیین ناصر فرزندش امادگی میگرفتند با دهان باز مینگریست و قدرت سخن نداشت و اشاره میکرد که نه . چون شاید عواقب سلطنت را از تجارب وصی السلطنت ها اموخته بود و بر سر نوشت تلخ جگر گوشه در حالت نزع میگریست
سلطان قانصوه غوری
پنجسال بعد از مرگ قایتبای چرکسی طول کشید تا مملوک دیگری که منسوب به لیست چرکسی ها از بابت پارت بود ولی از بابت اصل و نسب چرکس نبود بر مسند سلطنت ممالیک نشیند این شخص قانصوه غوری بود که میان سالهای 906هجری و 922 هجری حکمرانی کرد. مؤرخین عرب به نقل از مؤرخین حقبهء ممالیک تفصیلی در باره غورننوشتند و برای ایشان که ممالیک از هر کجا انجا بودند انقدر حائز اهمیت نبود صرف بر اساس جنس و انتساب پارت و گروه و فرقه مملوکی را که امیر یا سلطان میشد معرفی میکردند بعضی گفتند که مقصود از غور به فتح غین غور اردن است ولی این را رد کردند چون غور اردن مناطقی بود که در حوزه تصدیر ممالیک نمی امد و زبان و قیافهء انان معلوم است و تاریخ نویسان معاصر که از حقبهء مملوکی نوشتند سلطان غوری را منسوب به همین غور افغانستان دانستند قانصوه از ممالیک اشرف قایتبای بود که اورا خریداری و درلشکر جلب کرده بود ومدتی درضمن لشکر به تعلیم علوم اسلامی هم پرداخته بود وسواد بالاتری نسبت به بعضی امیران داشت و در بعضی حملات قایتبای ظفر مند برگشته بود در میان پنج سال بعد از مرگ قایتبای که جار و جنجال های زیادی میان خلع فرزند قایتبای و امیر جانبیگ و امیر جانبلاط بپا خواست ترفیع کرد تا که در سلطنت مستعجل طومان بای اول بحیث داوادار که شبیه سکرتیر در عرف امروزی است تعیین شد. بعد از نا پدید شدن نا گهانی طومان بای اول امیران گرد امدند و بر سر تعیین سلطان بحث کردند و قانصوه را کشان کشان از صف به صدر مجلس اوردند تا سلطنت را قبول کند ولی وی گریست و عذر کرد که اورا معاف کنند بالاخره شرط کرد که سلطنت را میپذیرم مشروط بر اینکه دسیسهء برای قتل من نسازید وهر وقت خواستید استعفا میدهم. معلوم میشود که قانصوه به معنی کلمه فلاکت وضع و فجائع دسائس را میدانسته است
قانصوه بعد ها به اندازی بود که هر بار که امیران نزاع میکردند قهر میکرد و استعفا میداد و لی امیران باز اورا بر میگرداندند قانصوه قبل از خطرها دست بکار نمیشد فقط هنگام وقوع خطر دست بکار میشد و اکثر اوقات خود را در لهو و لعب کنار رود نیل میگذرانید بارها دیده میشد که با لباس گل الود در گل و لای های کنار دریا با رفقایش شوخی میکند و همدیگر را در گل غوطه میدهند
روز گار قانصوه مصادف با استعلائ دولت عثمانی و اوج پیروزی های ان بر حریف صفوی و حریف اروپایی بود که قسمت های از حوزهء ممالیک در شام را نیز تصرف کرده بود و همچنان روزگار قانصوه غوری مصادف با یک تحول تاریخی دیگر در عرصهء اکتشاف طریق بحری و تاثیر ان بر تجارت بود.
پرتگالی ها در 904 هجری مصادف با 1498 میلادی طریق راس الرجاء صالح را کشف کرده و از دماغهء صالح در افریقای جنوبی عبور کرده به هند میرفتند و هرکشتی مربوط حوزه های اسلامی را در بحر غرق میکردند یا ضبط میکردند تا جائکه شش سال بندرگاه جده و دمیاط بسته ماند و تجارت کساد شد و قحطی در بابت سودا و کالا عام شد. پرتگالی ها بیشتر از این به اب های دریای سرخ در سواحل یمن نیز رخنه نموده جزیره سقطری را گرفتند سلطان محمد شاه بن احمد شاه سلطان گجرات هند برای قانصوه غوری نامه نوشت و در ان طالب حمایت کشتی های تجارتی مسلمان از خطر پرتگالی ها شد و توپ طلبید تا انزمان لشکر های سلاطین هند با توپ اشنایی نداشتند . قانصوه برای دفع خطر کشتی های را تدارک دید و در یک نبرد دریایی که به فرمانده امیر حسن کردی با پنجاه کشتی اغاز کرد بر کشتی های پرتگالی ها در نزدیک آب های هند ضربه شدید وارد کرد و فرمانده دریایی پرتگال شوال را در ان نبرد دریایی کشتند و شاه پرتگال فرنسسکو دالمیدا وقتی شنید با تمام قدرت نیرو تهیه کرد و تجسس کرد که کشتی های ممالیک بعد از این نبرد در بندرگاه های هند برای دریافت تموین و نیز اصلاح لنگر انداخته است و دریک حمله نا گهانی ان کشتی ها را تقریبا نا بود کرد قانصوه غوری با ان خزانه مفلس که از زمان قایتبای داد میزد توان تشکیل ناوگان دریایی جدید را نداشت
قانصوه برای دفع تهدید کساد بازرگانی با عثمانی ها در تماس شد و یکی از فرماندهان معروف دریایی عثمانی بنام کمال رئیس که به مجاهد بحر ها معروف بود به قاهره امد و در باره تدابیری چیز های گفت که معلوم نیست و لی بعد از ملاقات هیئت عثمانی با قانصوه عثمانی ها مقدار زیادی بارود و تخته برای قانصوه فرستادند که قسمتی از ان در عرض بحر بدست اسپارتی های رودس افتید و همزمان با این قانصوه تصمیم کلی برای یک جنگ دریایی بر علیه پرتگالی ها از سواحل یمن گرفت ولی حاکم خود مختار یمن نپذیرفت و جنگ ممالیک و یمن بر خواست و یمنی ها شکست خوردند و قبل از اینکه قانصوه جنگ دریایی خود را از قسمت یمن با کمین های دریایی اغاز کند نبرد سر نوشت سازی دیگری در تاریخ ممالیک رقم خورد که نبرد مرج دابق نامیده میشود و ان عبارت از حملهء سلطان عثمانی سلیم دوم بر ممالیک بود
سلیم دوم شاه اسماعیل صفوی را شکست داده بود و پایتخت اورا نیز گرفته بود و توقع داشت که ممالیک در این منازعه عثمانی سنی و صفوی شیعه در کنار عثمانی ها قرار گیرند ولی قانصوه و امیران مملوکی برای اینکه عثمانی ها بعضی مناطق مرزی انان در شام و عراق را گرفته اند نا راض بودند و بی طرفی اختیار کردند و علاوه بر این یکی از مخالفین سر سخت از اقارب سلیم را نزد خود جا دادند. سلیم دوم که خود را وارث یک نیروی جوان فاتح و دارای تسلیحات مجهز تر و اهداف بزرگتر و ذی نفع تر برای وحت اسلامی میدید برای قانصوه نامه نوشت که مصر از عثمانی ها اطاعت کند و قانصوه به حیث نائب عثمانی بر مصر حکومت کند قانصوه نپذیرفت و در این بین مرد زیرک و معروفی بنام امیر ازبک من ططخ که در عرصهء نظامی و دپلماسی شهرت داشت و از یاوران قانصوه بود کوشید راه حلی ایجاد کند ولی نا موفق ماند زیرا کسی بنام خایر بک یا خایر بیگ والی حلب و به قول خود سلطان سلیم خائن بیگ از سوی مملوکی ها در باطن به عثمانی ها پیوسته بود و خلاصه ماجراهای پیش امد که سلیم دوم اعلان جنگ داد و مرج دابق در نزدیک حلب را تعیین نمود قانصوه نیز فتوایی را دریافت که سلیم در حمله اش متجاوز است و جنگ قانصوه بر حق است چون قانصوه مدافع است نه مهاجم و بدینسان قانصوه خلیفهء عباسی و قاضیان جهار مذهب را نیز با خود به میدان جنگ برد و امیرانی امثال امیر سودون عجمی اتابک لشکر و امیر ارکماس سلاحدار و امیر محمد بن قانصوه فرزند سلطان و امیر انصبای پرچم ممالیک را بر افراشتند هردو لشکر صف اراستند لشکر سلیم خندقی کشیده بودند تفنگ داران در یک صف و توپچی ها در دیگر صف و سواران با شمشیر صف بسته بودند گفته میشود لشکر عثمانی در ان جنگ نزدیک به دو صد توپ داشت که فاصله میان فیر اول و فیر دوم دیر طول نمیکشید در حالیکه لشکر مملوکی چند توپ و چند مکحل داشت که فاصله بین فیر هایش مدت نیاز داشت تا دود بنشیند و باروت تعبئه شود قانصوه زمانی دید لشکرش در دم اتش توپ و تفنگ یا کشته یا فراری شدند با تعداد اندک از یاران خود به سمت سلطان سلیم که خود نیز با صدای مهیب پیش میتاخت حمله کرد و در اوج گردو غبار نا پدید شد و اتفاق بر این شد که به ضمن کشتگان پیوسته است
نبرد مرج دابق اعلان زوال ممالیک بود و کلید تصرف مصر بدست عثمانی ها بود از قانصوه غوری یک تعمیر چند طبقه که انزمان حیثیت مول تجاری را داشته بنام وکالة الغوری و نیز گذری در منطقه الازهر قدیم بنام غوریه وجود دارد و در بعضی دکاکین ان هنوز سکونت دارند
سلطان طومان بای دوم
امیران ممالیک بلا فاصله طومان بای دوم را سلطان کردند معروف است که طومان بای برای دریافت فتوی و تعهد امیران را نزد مفسر معروف شیخ ابی السعود که تفسیری بنام تفسیر ابی السعود از وی است برد و ابی السعود امیران را بر لزوم اطاعت از طومان بای فرا خواند
پیام سلیم دوم دوباره رسید که طومان بای میتواند برای حفظ خونهای مسلمانان صلح را قبول کند ولی مشروط بر اینکه خطبه را بنام عثمانی ها بخواند وخود امیر و نائب عثمانی در مصر باقی ماند طومان بای نیز رد کرد
و نبرد دیگری اغاز شد که در اطراف قاهره بود و بنام نبرد ریدانیه یا عباسیه مشهور است در نبرد ریدانیه بعد از جنگ شدید لشکر عثمانی پیروز شد و طومان بای فراری شد و بعد از حمله های متقابل که شرح ان دراز است به منطقه جیزه در اطراف قاهره رسید و نیم شهر را گرفت ولی شمشیر در برابر تفنگ شکست خورد سلیم جائزه بزرگی برای دستگیری طومان بای تعیین کرد و نهایتا یکی از اعراب بادیه اورا به سلیم معرفی کرد و در 923 هجری بعد از یکسال سلطنت طومان بای اخرین سلطان ممالیک بر سر دار کشیده شد و صفحه کتاب ممالیک از تاریخ رسمیی سلطنت بر چیده شد و سلیم بعد از مکث در قاهره خلیفه عباسی را با خود برد و از وی چنین فرمان گرفت که رسما بنویسد که خلافت را بدست خود به فرزندان عثمان بحیث امانت سپرده است و مصر و شام نیز در حوزه عثمانی ها در امد که تاریخ دیگری دارند که سرا سر از شیرینی و تلخی است و زمانی درخشیدند تا که در میان دندان های بزرگترین قدرت های جهان افتیدند و بعد از توزیع املاک ان “مرد مریض” حملهء دیگر صلیبی که حقبهء استعماری نامیده میشود شروع شد تا که تعیینات اداری صورت گرفت و در کانفرانس 1815 اعراف بین المللی مبتنی بر تعاریف چند دولت محدود اروپایی بر جهان تحمیل گردید و مرز مستعمره ها میان قدرت های استعماری وفق حفظ منافع تعیین و اتش گذاری مرز ها برای جنگ های بعدی طرح و دشمنی با ارزشهای هویتی و بنیادی جوامع مستعمره تدریس گردید . تا که مرحلهء از ارستکراسی دکتاتوری در جوامع مستعمره در دو دهه اخیر رشد کرده بود تا جائیکه دکتاتور های ارستکرات در کشور های عربی امثال حسنی مبارک و علی صالح و صدام و قذافی و کسانی از این قبیل برای خود اجازه جرو بحث با اربابان قدیم را میدادند و در موضوع فلسطین و اسرائل بر تصامیم اولی سازمان ملل تاکید میکردند و بدینسان نقشه دیگری رو نما گردید تا مبادا سر نوشت کشور ممالیک و کشور بنی عثمان در دست اخلاف اعتقادی انان برگردد . ان الله لا یغیر ما بقومٍ حتی یغیروا ما بانفسهم .
سبب نوشتن این تلخیص
خوانندهء گرامی بداند که انتخاب این قدر از مجموع سیاه نویس در این باب برای قصه گویی محض نیست بلکه برای ارایهء بر داشت ها از تاریخ است که لا جرم هر لبیبی به اندازی برداشت کرده است و نیز برای بیان این است که نظم و انتظام دولت میافریند و زوال انتظام ذلالت میافریند و دوام نظم ها بر قوت اند و معیار قوت ها سلاح اند وعامل عمدهء زوال ممالیک ضعف تسلیحات در مقابل پرتگالی ها و در مقابل عثمانی ها بود و عامل قوت عثمانی ها در ان زمان حد اقل همپایی نسبی با تسلیحات اروپایی ان زمان بود مؤرخ جوان محمد شعبان ایوب نقل میکند که یکی از تاجران مراکشی تفنگی را برای قانصوه غوری اهدا میکند و میگوید این اخرین دست اورد تسلیحاتی بندقیه است یعنی فینیسیایی ایتالیا که تفنگ را در عربی به همان سبب بندقیه گفتند قانصوه بعد از یک تجربه میگوید چیزی میخواهم که زود کار کند و به شمشیر اشاره میکند و بعد حرف جاهلانه ی را نیز فراموش نمیکند که بگوید که پیامبر ما تفنگ استفاده نکرده بود بلکه شمشیر داشت و شمشیر در جنگ سنت است . این حرف وی به معنی استنباط دینی وی نیست زیرا او خود در لشکر منجنیق ها داشت که منجنیق نیز نسبتا تسلیحات حدیث بود و لی فقط همان ضرب المثل است که میگویند بهانهء کمپیر دل درد .. نان جو است. و خوی بد بهانه بسیار ..و این چیزی که همان تاجر مراکشی پی میبرد و میگوید سلطانی که چنین گوید با همین بندقیه مغلوب خواهد شد
همچنان هدف این تلخیص نیز این بود که رابطهء امت در تعیین و تنصیب و تنقل در میان اقطار دور ملاحظه گردد که بر اساس رسالت واحد در هر سو نظر به ذکاوت و طاقت جای میافتند افزون بر اینکه تاریخ دورهء مملوکی در میان جوانان ما انقدر رائج نیست و فی المجموع تاریخ اسلامی بزبان فارسی بطور انتزاعی نوشته شده است و مغرضانگی ان را در اقلام بعضی تاریخ نویسان معروف کشور مان نیز میتوانیم سراغ جوییم .که در امتداد و کنج های از ضبط وقائع تاریخ اسلامی جامعهء ما, انچه قابل تحسین است جوانبی از نوشته های پوهاند عبد الحی حبیبی است که ایشان در ذکر لیست أعلام و یا شخصیت های سه سدهء اخیر کشور ما اشاراتی زیبایی داشته اند و نیز شهکاری مرحوم مولوی صاحب محمد حنیف بلخی است که ایشان نیز در تجمیع بعضی اعلام هویتی کشور ما سهم ارزنده ورزیده اند کتابِ پرِ طاوُوسِ ایشان دال بر این است. و بالعموم این مسئلهء کیفیت تاریخ نگاری در کشور ما خود بحثیست دراز و فی النهایة این تلخیص مقدمه ی بود ازبعضی سر خط های دیروز برای فهم بعضی سر خط های امروز.که هدیهء این فقیر برای سالروز استقلال کشور عزیزمان همین باشد . بامید استقلال حقیقی و حقوقی . د. محمد الله صخره