نویسنده و مترجم : عبدالبصیر صهیب صدیقیگل 2019

تاریخ انتشار 15.01.2019

در شالوده شکنی Decostraction اخلاق و قدرت و رابطه‌های این دو مفهوم است که می توان درک دقیق از جامعۀ خود داشته باشیم یعنی می‌توان تفکیک کرد که رابطه‌های قدرت در جامعه درست شکل گرفته‌اند و یا قدرت‌های غیر مجاز اخلاق را به گروگان گرفته‌اند و بجای آن مناسبات زادۀ قدرت‌های غیر مجاز را که به صورت شبهۀ اخلاقی شکل می‌گیرند به صورت مصنوعی ترویج کنند.

جامعۀ ما یعنی افغانستان عزیز که از دیر زمان یعنی حدود چهار دهه به علت جنگ‌ها ، پیکر خونین دارد بر نویسندگان روشن‌فکر و مراکز علمی لازم است تا در جهت بیشتر روشن شدن مفاهیم اخلاق و قدرت و رابطه‌های این دو مفهوم کار های بیشتر و اساسی را تحقق بخشند زیرا صلح و آرامش به صورت مستقیم بستگی به رابطه‌های اخلاق و قدرت دارد.

این تلاش بربخشی از داده‌های کتاب ( قدرت و مورال ) یا 1Macht und Moral و یا ترجمۀ عنوان متذکره به انگلیسی Power and moral است، ابتناء دارد ، یعنی اینکه یک ترجمۀ آزاد است به این مفهوم برای وضاحت جای که نیاز برای توضیح واژه های متن بوده تشریح بیشتر صورت گرفته و در بعضی از جا ها نظر نویسندۀ این مقال ذکر شده است که به آسانی قابل تفکیک است.

کتاب فوق الذکر مجموعۀ از مقالات عدۀ از فیلسوفان معاصر آلمانی است که در تجزیه و تحلیل قدرت و مورال یا اخلاق نگاشته شده‌اند و اهتمام در این مقال و مجال برین است که نظریات مرتبط به‌ بحث کنونی در شکل ترجمۀ فارسی ارائه داده شوند و در برخی موارد فراتر از ترجمه توسل به تأویلی می شود که در توضیح ترجمۀ فارسی کار آمداست.

قدرت و مورال یا Macht und Moral یا Power and moral اصطلاحاتی اند که در سوسیولوژیSociology کاربرد بلند و بالای دارند و معروفترین اصطلاحات در جامعه شناسی هم در مبحث تئوریک و تحلیلی2 و هم در مبحث توصیفی3، بشمار می آیند، اما برروایت برخی جامعه شناسان امروزی و برخی سیاست مداران معاصر نام بردن از این دو اصطلاح با یک نفس و همزمان یک امر غیر عادی به نظر می‌رسد، زیرا که برداشت آن‌ها از ذکر همزمان این واژه‌ها اخلاقی شدن قدرت در عرصۀ سیاست است، در حالیکه برخی دیگر بر اخلاقی شدن قدرت سیاسی ترکیز می‌کنند و بر قدرت محمولۀ دیدگاه‌های اخلاقی را بار می کنند.

یعنی اینکه در جامعه شناسی امروزی دو دیدگاه درمورد قدرت و مورال یا اخلاق مطرح اند که عبارتند از :

1 ـ قدرت و مورال دو مفهوم مجزا و منفصل از هم اند و گاهی هم در مقابل همدیگر .

2 ـ قدرت و اخلاق یا مورال مفاهیم مرتبط به هم اند و مؤثر بر هم دیگر و معرف یک رابطۀ ارگانیک، و از همین جهت است که بر قدرت اخلاقی شده باید ترکیز صورت گیرد.

در نهایت قدرت و اخلاق دو شکل4 و صورتی اند که در یک بافت بر اساس رابطۀ ارگانیکی که بین آن‌ها وجود دارد، نظم اجتماعی را بوجود می‌آورند و ساختار های سیاسی و حقوقی را طرح می ریزند و شالوده های نظم اجتماع را اساس می گذارند.

قدرت و مورال رابطۀ بسیار نزدیک باهم دارند و این رابطه در نگاه‌های سطحی غیر قابل درک و فهم است، زیرا براساس برخی نظریات و دیدگاه‌ها، اخلاق یا مورال کلیتی است که به دور از قدرت فهم شده است و در جدا بودن از قدرت اعتباریافته است و بر بنیاد این‌گونه دیدگاه‌ها است یعنی دیدگاه‌های که به مورال یا اخلاق در جدائی از قدرت اعتبار قائل اند، رول اخلاق در اجتماع مناقشه برانگیز شده است در حالیکه رول و نقش اخلاق در عرصۀ حریم فرد غیر قابل انکار است. همانگونه که نقش و رول قدرت در اجتماع آشکار و معلوم دار است .

از دید جامعه شناسانه مهمترین سؤال این است که چگونه اخلاق یا مورال به ایفای نقش ورول خود در عرصۀ اجتماع می‌پردازد و عمل اخلاقی چگونه ظهور می‌کند و در کدام عرصه های اجتماعی ساختار های حقوقی را شکل و سامان می دهد.

در اولین تلاش، این نوشتار عزم و آهنگ آنرا دارد تا به صورت انظمامی رابطه و نسبت مورال و قدرت را به تصویر بکشد.

در علوم جامعه شناسی برای ارائۀ جواب چگونگی نقش مورال یا اخلاق و قدرت و رابطۀ این دو کلیت5 به ظاهر از هم جدا و مجزا، بر شالوده شکنی یا Deconstruction مورال یا اخلاق و قدرت که به ماکیاولی Machiavelli و فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche بر می‌گردد، ترکیز صورت گرفته است. به انظمام آوردن این شالوده شکنی اخلاق یا مورال و قدرت که ماکیاولیMachiavelli در Discorsi به آن پرداخته است و در آثار فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche مورد بحث قرار گرفته است مورد توجۀ علوم عرصۀ انتروپولوژیک 6Antropologic قرار گرفته است و بحث‌های زیادی در این عرصه به آن اختصاص دارند.

ماکیاولی و نیچهMachiavelli and Friedrich Nietzsche هردو به تاریخیت اخلاق و یا مورال باورمنداند یعنی اینکه اخلاق در بستر تاریخ تکامل یافته است.

فریدریش نیچهFriedrich Nietzsche تاریخ تکامل اخلاق را به سه دوره از هم تفکیک می‌کند که عبارتند از:

1 ـ دورۀ ماقبل اخلاقی یا دورۀ قبل از مورالیزه شدن.

2 ـ دورۀ که در آن مورال یا اخلاق به ظهور رسیده است و یا اینکه رفتار و کردار انسانی اخلاقی شده است.

3 ـ دورۀ فراتر از مورال و یا اخلاق یا دورۀ گسست از اخلاق و یا مورال.

فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche تاریخی بودن مراحل شکل‌گیری قدرت را نیز به سه دوره تقسیم می‌کند که عبارتند از :

1 ـ قدرت قبل از مورال یا اخلاق.

2 ـ قدرت در همزمانی با اخلاق و یا مورال.

3 ـ قدرت بعد از مورال یا اخلاق یا قدرت بعد از گسست اخلاقی.

مورال یا اخلاق مفهومی است که با پدیده‌های دیگر بشری ارتباط ناگسستنی دارد و همین ارتباط مورال و اخلاق با دیگر پدیده‌های بشری است که فهم آنرا سهل و آسان می‌سازد و در پروسۀ ظهور مصادیق مورال و اخلاق توسط دیگر پدیده‌های بشری، اخلاق یا مورال فهمیده می شود.

فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche اخلاق و یا مورال را در رابطۀ مستقیم قدرت (قدرت نافذه) قرار میدهد، در رابطه با قدرتی که اعمال جبر می‌کند و احکام صادر می کند زیرا نیچه Nietzsche دریافته و برین معتقد است که اخلاق یا مورال یک جبر مستمر وممتد است. با دقت درنظر نیچهNietzsche دریافته می‌شود که اخلاق یا مورال بیانگر یک رابطۀ جبری و یک رابطۀ ساختاری است و این فهم ناشی از آن است که قدرت و مورال یا اخلاق در یک نسبت مستقیم باهمدیگر قرار دارند.

رفتار اخلاقی نزد نیچهNietzsche عبارت است از تحقق انتظارات طبقۀ حاکمه ( حکام یا فرمان روایان )توسط انسانهای تحت فرمان . یا به عبارۀ دیگر مطیع فرامین و احکام حکام و قوانین نافذه بودن، اطاعت از حکام و فرمان فرمایان، پیروی از فرمانهای حکام و تسلیمی دربرابر حکام یعنی به معنی اخلاقی بودن .

نیچهNietzsche براین باور است که اخلاق بوسیلۀ قدرت بنیاد و اساس گذاشته می‌شود و به ظهور می‌رسد، پس هم در فلسفه و هم در جامعه شناسی بحث بر سر این است که در کدام پروسه و در کدام شرایط اخلاق یا مورال توسط قدرت اساس گذاشته می شود.

نیچه Nietzsche تنها کسی نیست که بر خصوصیت جبری یا کرکتر جبری مورال یا اخلاق باورمند است و بر آن ترکیز می‌کند، بلکه در سوسیولوژی Sociology براین خصوصیت و کرکتر جبری اخلاق تأکید بیشتر توسط ایمیل درکهایم Emile Dürkheim صورت گرفته است که سازندۀ هستۀ مرکزی تفکر درکهایم Dürkheim در جامعه شناسی است.

ایمیل درکهایم Emile Dürkheim برای ظهور انسان اخلاقی بر آموزش اخلاقی تأکید بیشتری دارد و برای آموزش اخلاقی سه عنصر اساسی آموزش اخلاقی را بوضاحت بیان میدارد که عبارتند از :

1 ـ اتصال ( وصل بودن ) با گروپ های دیگر جامعه.

2 ـ خود ارادیت یا خود استقلالیت یا Autonomy .

3 ـ روح نظم و انظباط.

درکهایم Dürkheim عنصر سوم یعنی روح نظم وانظباط را ارجحیت بیشتر میدهد.

اخلاق یا مورال از نظر درکهایم Dürkheim تحت انقیاد آوردن هیجانات، انگیزه‌ها و امیال و کشش های درونی، در برابر خواست های امرانه است ( خواست های که ماهیت فرمان‌ها و اوامر را دارند و از عقل ناشی می‌شوند )، و از این جهت است که درکهایم Dürkheim اخلاق یا مورال را سیستمی از فرمان‌های میداند که از عقل نشئت می‌گیرند، نه اینکه اخلاق یا مورال را سیستمی از عادات معرفی دارد.

نظریات درکهایمDürkheim در جامعه شناسی یا Sociology در مورد اخلاق و یا مورال بر نظریات و اندیشه‌های اخلاقی فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت Immanuel Kant ابتناء دارد.

از اینجاست که آشکار است که راه نیچه Nietzsche و درکهایم Dürkheim از هم جدا اند . درکهایم Dürkheim بر امر مطلق یا category imperative استناد می‌کند و این همان فرمان عقلی است که ایمانوئل کانت Immanuel Kant آنرا در کتابش بنام Grundlegung zur Metaphysik der Sitte یا اساس متافزیکی اخلاق بیان داشته است، و برین اساس است که کانت Kant از کرکتر و خصوصیت جبری اخلاق یا مورال حرف و سخن دارد و درکهایم در جامعه شناسی نظریۀ اخلاقی خود را بر امر مطلق یا category imperative ابتناء کرده است.

درکهایمDürkheim همانطور که خصوصیت جبری اخلاق یا مورال را به تبعیت از ایمانوئل کانت Immanuel Kant صحه می گزارد، استقلالیت و آزادی یا Autonomy انسان را نیز صحه می گزارد، اتونومی یا اسقلالیت انسان از نظر درکهایم Dürkheim فرمالیستی7 است یعنی اینکه آزادانه تحت انقیاد عقل در آمدن است و مقدم بر این انقیاد آزادانه، شناخت از فرمان عقل و شناخت از مفاهیم و پدیده‌های مرتبط انقیاد و فرمان و یا خواست عقل است.

شناخت انسان از فرمان جبری عقلی، و انقیاد آزادانۀ انسان تحت امر مطلق یا category imprative یا به عبارۀ دیگر اینکه آزادانه خود را تسلیم امر مطلق کردن ظهور عمل اخلاقی توسط انسان است یعنی اینکه انسان عمل اخلاقی را انجام داده است.

و با این عمل اخلاقی انسان است که رابطه‌های اخلاقی در اجتماع ایجاد می‌شوند.

همانطور که آزادی شرط اساسی عمل اخلاقی در نزد کانت Kant محسوب می‌گردد، درکهایم Dürkheim نیز بر صحت آن قائل است و بر شرط آزادی و اتونوم Autonom بودن انسان در عمل اخلاقی صحه گذاشته است.

چنین استنتاج می‌شود که درکهایم Dürkheim مورال یا اخلاق را برجبر های اجتماع ارجاع میدهد و بر اساس اتونومی فرد و جبر اجتماع اخلاق را تعریف می‌کند و در پی شناخت نسبت‌های اخلاقی در اجتماع می برآید.

همزمانی اتونومی autonomy و انقیاد submission، آزادی freedom و ضرورت necessity در تصمیم و عمل اخلاقی قابل درک و فهم اند و انقیاد submission و ضرورت necessity هم محدود کنندۀ آزادی اند و هم در محدود کردن آزادی، آزادی مطلق نفی می‌گردد و در نفی آزادی مطلق است که زمینه بوجود آمدن نهاد های قانونی مهیا می‌شود .

این وضاحت دارد که قدرت و مورال یا اخلاق در یک رابطۀ ارگانیک با همدیگر قرار دارند و این هم وضاحت دارد که اخلاق سیستمی از فرمان‌های ممتد و مستمر است که اساس و بنیاد قوانین را میسازد و قدرت را بر اساس قوانین شکل و سامان میبخشد پس موجه است که برای درک و فهم رابطۀ مورال یا اخلاق و قدرت، در یک شالوده شکنی قدرت و مورال یا اخلاق، بر تعریف قدرت نیز ترکیز باید صورت گیرد و قدرت را باید شناخت و به این سؤال باید پاسخ داد که قدرت چیست ؟

میشل فوکو Micheal Foucaut فیلسوف فرانسوی در تعریف و شناخت قدرت، قدرت را در یک نسبت، یک پروسه و یک توانائی تعریف می‌کند و مورد شناخت قرار میدهد ( نسبت + پروسه + توانائی = قدرت ) به این معنی که از نظر میشل فوکو نسبت‌های متنوع توانائی ( توانائی انجام کار های جسمی، فکری و قابلیت‌های فزیولوژیک ) سبب می‌شوند که تجمع انسان‌ها در یک ساحه تحت یک نظم و انظباط دریک ساحه استمرار یابد .

نسبت‌های ایجاد شدۀ توانائی ها دریک پروسۀ اجتماعی، در عرصۀ تضاد ها، اختلافات و مبارزات پایان ناپذیر برای کسب قدرت و سلطه بر دیگران در تغییر و دیگرگونی اند.

در این مقام یک تفکیک بین توانائی و قدرت به فهم می‌رسد یعنی اینکه تشکل و یا ایجاد قدرت بر توانائی های فردی افراد اجتماع و نسبت‌های که این توانائی ها در یک پروسۀ اجتماعی برقرار می کنند، ابتناء دارد، یابه عبارۀ دیگر، قدرت مظهر مجموع نسبت‌های است که توانائی های افراد در یک پروسۀ اجتماعی باهم برقرار می‌کنند و از اینجا است که قدرت در اجتماع با دو گونه عمل کرد ظهور می‌کند یعنی عمل کرد ایجابی به معنی اینکه عملی را یا انجام می‌دهد و یا راه را برای تحقق انجام عملی باز می‌گذارد و گونۀ دیگر آن عمل کرد سلبی است به این معنی که مانع انجام عملی می‌شود و یا از تحقق عملی جلوگیری به عمل می آورد.

پس از این جهت است که مفهوم قدرت نزد Foucaut رابطه‌ای یا relational است، به این مفهوم که قدرت از نظر فوکو Foucaut به صورت نسبت و رابطه فهمیده می‌شود .

پس قدرت نسبتی است که با هستی انسان رابطه دارد و از تفکر و عمل انسانی جدا نیست .

اهمیت انتولوژیک ontologic قدرت در تفکر فوکو Foucaut بیشترین اهمیت را دارد و نگاه فوکوFoucaut در تجزیه و تحلیل قدرت متافزیکی و بیش از داده‌های سوسیولوژی است.

وقتیکه قدرت رابطه‌ای یا relational است، این قدرت در پروسۀ اجتماعی عرصۀ ظهور می‌یابد یعنی به این مفهوم که توانائی های افراد با برقراری نسبت‌های متنوع ظهور قدرت را تحقق می‌بخشند و در استمرار و تداوم همین نسبت‌های متنوع توانائی های افراد است که قدرت شکل می‌گیرد و در ساختار های اجتماعی رول بازی می‌کند و بخش‌های گوناگون اجتماع بشری را به هم وصل می کند.

قدرت داشتن واعمال قدرت کردن به این مفهوم است که بتوان جایگاه علت معلولی را احراز کرد و یا توانمندی انجام کاری را داشتن و به شکل بیان مفصلتر قدرت خصوصیت اصلی توانائی را از خود بروز می‌دهد و به دوگونه درک و فهم می شود:

1 ـ قدرت همان توانائی است که استعمال آن رسیدن به هدفی را میسر و ممکن می‌سازد و یا استعمال قدرت ایجاد جبر ها است و یا قدرت برای ساخت و تولید چیزی بکار می‌رود .

2 ـ استعمال قدرت به عنوان ممانعت کنندۀ یک امر و یا ممانعت کنندۀ تحقق فرمان متضاد و مخالف، و یا با خاصیت سلبی تحقق امری را غیر ممکن ساختن و تلاش رسیدن به یک هدف را عقیم و سترون ساختن.

اینکه قدرت همیشه حاکی از یک رابطه است و یا به صورت رابطه‌ای یا relational به فهم می‌رسد، برای اثبات قدرت به گونۀ رابطه‌ای یا relational، دیالکتیک آقا ـ برده را که هگل8 معرفی کرده است به عنوان مثال ذکر می‌کنند یعنی اینکه آقا کسی است که از توانائی ها و کار کرد مثبت و منفی قدرت شناخت دارد یا به عبارۀ دیگر هم توانائی ها و کار کرد های ایجابی و هم سلبی قدرت را می‌شناسد و بر آن‌ها علم دارد و هم می‌داند که چگونه قدرت را در کدام زمینه و در کدام وجهه استعمال کند. و اما برده است که زمینۀ آقائی آقا را در ظهور ایفای وظایف برده گی تحقق می‌بخشد .

برعلاوۀ اینکه قدرت در رابطه‌ها بوجود می‌آید، رابطه‌ها را اساس می‌گذارد و هم چنان رابطه‌ها را گسترش می‌دهد و استمرار رابطه‌ها را سبب می‌شود یابه عبارۀ دیگر :

1 ـ قدرت در رابطه‌ها و نسبت رابطه‌ها شکل می گیرد.

2 ـ قدرت ایجاد گر رابطه هاست .

3 ـ قدرت در نسبت‌های متنوع رابطه‌ها را گسترش و وسعت و استمرار می بخشد.

4 ـ نقش ساختاری قدرت در رابطه با رابطه‌ها ایجابی و سلبی است.

یعنی اینکه در ایجاد رابطه‌های مستمر نقش ایجابی و سلبی قدرت نیز آشکارا به نظر می‌رسد که می‌توان در این زمینه به نقش ساختاری در رابطه به رابطه‌ها اشاره کرد یعنی اینکه قدرت نقش سازنده در ساختار رابطه‌ها دارد.

به این شکل هم می‌توان فورمول بندی کرد که قدرت از عمل اجتماعی ( رابطه‌های افراد انسانی بر اساس توانائی های جسمی، فکری و فزیولوژیک ) نشئت می‌کند و عمل اجتماعی ناشی از اعمال قدرت است یا عمل کرد اجتماعی انسان‌ها به عنوان موجود اجتماعی، مبتنی بر اعمال قدرت است، پس می‌توان صریح بیان کرد که قدرت از ساختار روابط اجتماعی نأشی می شود.9

از یک زاویۀ دید دیگر قدرتی که خود از رابطه‌های اجتماعی افراد انسانی در اجتماع بشری بر اساس عمل اجتماعی شکل می‌گیرد و به ظهور میرسدو هم می‌تواند که ساختار های روابط راشکل و سامان دهد توانمندی شمولیت و یا دفع و حذف را نیز دارا است و بر این اساس قدرت عبارت از امکانات اجتماعی شمولیت و حذف یا دفع است.

از دیدگاه جامعه شناسانه، قدرت که در رابطه‌ها عرض وجود کرده است با وجود توانمندی‌های شمولیت ( شامل سازی inclusion ) و حذف یادفع( اخراج exclusion) دشوار است که بین مفاهیم ذهنی و مصادیق عملی با در نظر داشت زمان و مکان و وضع و حالت و چگونگی شرایط رابطۀ همگون برقرار کند و اینجاست که نقش مورال یا اخلاق برجسته می‌شود و قدرت راه را برای ایفای نقش مورال یا اخلاق هموار می‌سازد .

دریک فهم متوسع از دیدگاه جامعه شناسی، مورال یا اخلاق شکلی یا گونۀ از اجتماعی بودن قدرت است که با در نظر داشت خاصه های شمولیت و تحریم یا inclusion and exclusion برقرار کنندۀ ثبات و کنترول در هنگام استعمال قدرت است.

از دید جامعه شناسی مورال یا اخلاق عبارت از قدرت پرورش یافته است و این همان قدرتی است که در ساختار های پیچ در پیچ قدرت شکل می‌گیرد و به رشد می‌رسد و در پروسۀ عمل اجتماعی انسان‌های شامل یک اجتماع بشری د رظل حمایت قدرت و بوسیلۀ قدرت نقش خود را ایفا می کنند.

قدرت مقدم بر مورال یا اخلاق یا قدرت قبل از اخلاق به این مفهوم است که اخلاق یا مورال بوسیلۀ قدرت اساس گذاشته می‌شود تا تحقق شمولیت و تحریم یا inclusion and exclusion را در اجتماع عملی سازد و مطابق فرمان‌های مورال یا اخلاق خود را کنترول کند.

تئوری قدرت معطوف به اجتماع یا از دید سوسیولوژیک sociologic اجتماعی شدن قدرت را به حیث هدف اصلی تعیین می‌کند، در حالیکه تئوری قدرت معطوف به سوژه ( ذهن ) subject، اجتماعی شدن سوژه را بوسیلۀ قدرت به عنوان هدف اصلی در نظر دارد.

دیدگاه هابز Hobbs بر جنگ همه علیه همه متمرکز است و در این صورت برای ختم واختتام جنگ تنها یک راه را ممکن میداند و آن این است که باید همۀ قدرت به لویتان انتقال داده شود .

باوجودیکه لویتان به شکل قدرت مطلق تبارز می‌کند، اما با آنهم همزمان ضمانت می‌کند که قدرت کنترول شود، زیراکه این قدرت مطلق بر اساس قراردادها حفاظت می‌شود و تحفظ خود را از قرار داد ها کسب می‌کند یعنی اینکه قرار داد ها دریچۀ می‌شود که لویتان نگاهی بسوی اخلاق یا مورال بیاندازد زیرا این مبرهن است که قراردادها در زمینۀ داده‌های اخلاقی شکل می‌گیرند و به عرصۀ ظهور می‌رسند یا به عبارۀ دیگر قرار داد ها ساختار های روابط اجتماعی را ترسیم می‌کنند که خصایص اخلاقی دارند.

در صورت ظهور لویتان بر پایه‌های قرار دادها با خصایص اخلاقی، نقش مورال دوگونه برجسته و بارزو چشمگیر می‌شود که عبارتند از:

1 ـ تثبیت حق مقاومت در برابر لویتان، آنگاه که استفادۀ نادرست از قدرت امکان ظهور پیدا می کند.

2 ـ مورال یا اخلاق به حیث ایجاد کنندۀ نظم اجتماعی، ایفای نقش می‌کند و با ایفای این نقش روابط اجتماعی افراد را تنظیم می کند . پیدایش مورال یا اخلاق به وسیلۀ اساس گذاری قدرت، هم می‌تواند از طریق تئوری معطوف به سوژهsubject فورمول بندی شود و اینجا شکلی از استدلال فوکوFoucaut و باتلر قابل ذکر اند.

فوکوFoucaut مصرانه بر آن اشاره دارد که پروسۀ قدرت، سوژهsubject را اساس می گذارد.

باتلر این شکل استدلال را گسترده می‌سازد که به این ترتیب باتلر بر دوری بودن پروسۀ پیدایش یا بوجود آمدن سوژهsubject در پروسۀ انقیادsubmision در برابر قدرت اشاره کرده است.

برای جلوگیری از دوری بودن انشقاق یافته از نظر باتلر، یک سوژۀ formal subject فورمال و یک سوژۀ اجتماعی sociologcal subject اضافه می‌شود پس می‌توان ادعا کرد که قدرت دوگونه سوژه را بنیان گزاری می کند.

1 ـ بنیان‌گذاری سوژۀ اجتماعی یا sociological subject .

2 ـ تحت انقیاد در آوردن سوژۀ فورمال formal subject یا سوژۀ subject اخلاقی.

و به این ترتیب رابطۀ سازنده از پیش تعیین شدۀ قدرت از قبل در سوژه گنجانده شده است و می‌تواند از آنجا از نظر اجتماعی خود را قدرت مؤثر بنمایاند، قدرتی که بطور خاص در جهت ساختن و انکشاف سوژه های جمعی، به حیث قدرتی اعمال کنندۀ اجتماعی حاضر در صحنه است.

تعالیم درکهایم Dürkheim منعکس کنندۀ قدرت در ظرف اخلاقی است یا بطور واضح قدرت اخلاقی شده را بازتاب میدهد، تعالیم اخلاقی درکهایم به تبع از کانت Kant ظهور اخلاق یا مورال را به انقیاد سوژه تحت امر مطلق یا categorical imperative و در رابطه‌های مرتبط به قدرت اجتماعی معرفی می‌کند.

در صورتی که موضوع و معنی قدرت بعد از مورال مطرح باشد، درین صورت این سؤال به اجزای زیادی متفاوت انقسام می‌یابد و بعید و دور از احتمال نیست که در این برهه سخن از قدرت مورال یا اخلاق باشد. و هم چنان میتوان از اخلاق قدرت حرف و سخن داشت یعنی اینکه قدرت خود را به انقیاد قدرت پرورش یافته می‌آورد که عبارت از اخلاق است.یا به عبارۀ دیگر قدرت خود را به لباس اخلاق ملبس می‌سازد یعنی آراسته به اخلاق می شود. هم چنان قابل تأمل است که اخلاق تا حدی رابطه‌های قدرت را تعویض می کند.و هم چنان قدرت تا حدی رابطه‌های اخلاقی را تعویض می کند.

مورد هیجان انگیز سؤال در مورد اخلاق قدرت است، یعنی منظور از این سؤال چیست ؟

در سالیان اخیر تمایلی انکشاف کرد و شکل گرفت که پدیده‌های اخلاقی را از سفتی و سختی امر مطلق یا categorical Imperative برهاند و عمل اخلاقی را به عنوان شکلی از زندگی در امتداد باا اصل اخلاقی و یا یک نظریۀ از فضیلت قابل فهم سازد.

اخلاق خیلی رابطۀ نزدیک با شناخت عمل ارزشی و غیر ارزشی دارد.

هردو امکان ارزش و غیر ارزش، در تلاش رسیدن و یا رد کردن، اشاره های اند که در اصطلاح قدرت به عنوان یک توانائی معرفی شده‌اند که این توانائی همزمان می‌تواند سبب و یا مانع کاری و امری شود.

در این چوکات ساخت ساختار های سیاسی بعد از آنکه از طبیعت سنت گذر صورت می‌گیرد، بر سؤال چگونه باید زیست ؟، ابتناء دارد.

نفوذ و تأثیر ارزش‌ها، عفاف و اخلاق در و بر سیاست، سیاستی که ره به جانب قدرت اجتماعی شده می‌برد، قدرت را تغییر می دهد.

بطور خلاصه : مورال هم بر بنیاد سوژه محور و هم بر بنیاد تئوری اجتماعی بطور سه گانه بوسیلۀ قدرت تشکل می‌یابد قابل درک و فهم است.

قدرت قبل از مورال یا اخلاق، که در آن پروسۀ تشکل مورال را به عرصۀ ظهور می‌رساند . قدرت در مورال به این مفهوم است که خود پیدایش اخلاقی و انقیاد اخلاقی فرد شکلی از اطاعت و جبر را به نمایش می گذارد. بالاخره قدرت بعد از مورال یا اخلاق عبارت است از اینکه مورال قدرت پرورش یافته است و هر زمان بوسیلۀ قدرت جابجا می‌شود و بالعکس مورال قدرت را کنترول می‌کند و در پروسۀ قدرت به جریان می افتد.

ماکیاولیMachiavelli مفهوم Correlative قدرت را آشکار کرد( مفهوم مرتبط با دیگر مفاهیم )که در رابطه با یک امر قانونی باید اعمال شود، زیرا که قدرت و قانونیت لازم و ملزوم همدیگر اند و در نهایت قدرت و مورال رابطۀ ارجاعی داخلی یا درونی دارند.

برخی از فیلسوفان از تقلیل مورال به قدرت هوشدار داده اند.

فوکو Foucault در آنالیز قدرت و مورال، مورال را یک پدیدۀ تاریخی میداند که قواعد آن در تاریخیت مبارزه در جهت اکتساب قدرت رشد و تکامل نموده است و در نهایت انسان را به حیث یک موجود اجتماعی اساس گذاشته است، زیراکه سوژه با به رسمیت شناختن خود به حیث یک موجود اجتماعی همزمان خود را تحت انقیاد قواعد قدرت و شرایط سوژه های دیگر می آورد.

بافت قدرت و مورال باید از دیدگاه‌های تئولوژیک، سوسیولوژیک و تکامل سایکولوژیک مورد بحث قرار گیرد.

قدرت و مورال در یک رابطۀ رقابتی با همدیگر قرار ندارند، بلکه اکثر به صورت متقابل همدیگر را حمایه می‌کنند ، و ساختار روابط اجتماعی از تردید امکانات تعیین اجزای بین قدرت و تعیین مورال ناشی می شود.

بنابرین بعد قدرت در تشکل و یا شکل‌گیری مورال و هم چنان رخ و نمای مورال که حامی قدرت است آشکار می شود.

در دیدگاه تئولوژیک نگاهی بر بدی‌ها باز می‌شود .

ماکیاولی Machiavelli به حیث اساس گذار یک ایدۀ مستقل مفهوم سیاسی از نگاه میتود قابل اعتبار است که این بدون یک تئوری پنهان و یا روشن قدرت ممکن نبود.هویدا و آشکار است که ماکیاولی Machiavelli تئوری روشنی از قدرت را ارائه نمی‌دهد ادبیات غنا مند ماکیاولی Machiavelli به ندرت تلاشی سخت در جهت بازسازی مفروضیات پنهانی ماکیاولی را در جهت قدرت سیاسی دارا است.

از ماکیاولی Machiavelli مشهور است که گفت : ( با دشمنان چنان زندگی کنیم که روزی می بایست دوستان ما شوند و با دوستان چنان زندگی کنیم که روزی به دشمنان ما مبدل خواهند شد.)

این گفتۀ ماکیاولی Machiavelli نه در انطباق با طبیعت نفرت است و نه هم منطبق به قواعد دوستی و هم چنان این گفته یک اصل اخلاقی نیز نیست بلکه یک اصل سیاسی است.

این گفتۀ ماکیاولی Machiavelli نتیجۀ پروسۀگسست آگاهی سیاسی عصر نواز اخلاق یا مورال است. این بدان معنی است که نه هیجانات نفرت برانگیز و نه هم اخلاق جایگاهی در سیاست عصر نو دارند یا به عبارۀ دیگر مشروعیت ندارند.

زندگی با دیگران، به امکانات ارتباط دارد، و این امکانات است که دیگران را به ضد شکل و صورت می‌دهد .

دوستان می‌توانند دشمان و دشمنان می‌توانند به دوستان تبدیل شوند تضاد ها طبیعت معکوس دارند ، و این طبیعت معکوس تضاد ها، یک حالت وسطی را امکان ظهور میدهند اما بازهم این حالت وسطی اظهار نمی‌شود، ما به این ترتیب اجازه داریم که این حالت میانی و یا وسطی را تصورکنیم حالتی که با آن فعل زندگی یعنی زندگی کردن اظهار می شود.

ماکیاولی Machiavelli بارها تقریباً هفت مرتبه از زندگی سیاسی و زندگی مدنی جامعۀ مرتب و منظم حرف و سخن دارد.

این به این مفهوم است که چنان زندگی شود که تغییرات ناگهانی از قبل قابل درک باشند، این چگونه باید فهم شود که اعتماد و عدم اعتماد مطرح شوند، یعنی اینکه ما باید در بی اعتمادی با دوستان و با روح اعتماد با دشمنان بسر بریم؟ می باید که ما دوستان مان را در مظان اتهام قرار دهیم که دشمن ما می‌شوند و یا هستند و هر وقت از دشمنان خود متوقع باشیم که به دوستان ما بدل می شوند؟ بدون تردید، این سؤال‌ها بی مفهوم نیستند .

واضح است که از دوستان امکان دشمنی به مشام می رسد.و از همین جاست که رأی به حیث هوشیاری، هوشدار و بی اعتمادی فهم و درک می شود.

در تفسیر ماکیاولی Machiavelliچنین بیان شده است که ما توانائی داریم که خود را معرفی کنیم، احتمال دارد که دوستان ما دشمنان ما گردند، این ضرورت در متن یک تغییر و برگشت به ظهور می‌رسد و به نظر می آید.

ضرورت این است که چیزی محتمل نیست نباشد و یا چیزی محتمل نیست نتواند به وقوع پیوندد.این گونه ضرورت صفت جهان نیست بلکه رابطۀ ما با جهان است.

دکتورین ضرورت در فلسفۀ رواقی به حیث نظم و ترتب علل در نظر گرفته شد .

ضرورت بخشی از تعامل با واقیعت است، این تعامل به بیان و یا ابراز حدس، توقع، پیشبینی، محاسبه و تسلط توانا خواهد بود.

در مقولۀ Machiavelli ماکیاولی حدس و توقع برجسته به نظر می آید. تعامل با دشمنان حدس و گمانی را خاطر نشان میدارد روزی دوستان ما خواهند شد.یعنی یک تغییر و برگشت.اینجا ضرورت مطرح نیست بلکه تصادف مطرح است.

این مقولۀ ماکیاولی Machiavelli نه بر اساس دوستی، نه نفرت و نه اخلاق تنظیم شده است که به یک شکلی از اجتماعیت رسیدن است که به معنی زندگی سیاسی است.

بار منفی آن این است که نه هیجانات نفرت برانگیز و نه دوستی و نه اخلاق بر سیاست مسلط اند و یا جواز قانونی دارند که زندگی سیاسی را معین سازند، اضافه براین متقاضی سومی نیز بر اوضاع مسلط نیست تا زندگی سیاسی را تعیین سازد. از مقولۀ ماکیاولی Machiavelli این نتیجه بدست می‌آید که هرسه کاندیدا از ادعا بر ساخت و اعمار زندگی سیاسی دورنگهداشته شوند و از دخالت آن‌ها ممانعت صورت گیرد.

می‌توان قدرت را از نزدیکی ضرورت و اتفاق یا احتمال درک کرد؟ بالفرض اگر چنین فهم از قدرت ممکن باشد، طوریکه قابل پیشبینی است که قدرت نه تنها محدودیت امکانات انتخاب را به نمایش میگذارد بلکه ساحۀ بازی آزاد را نیز به نمایش می گذارد.

قدرت، قدرت به چیزی و ضد آن خواهد بود . این دیدگاهی نو نیست بلکه از قبل توسط ارسطو ارائه شده است:

1 ـ قدرت متصل به خوب است، یا به عبارۀ دیگر قدرت به خوب گره خورده است و خوب با چیزی خوب مطلق متصل و گره خورده است چیزی که غیر قابل تغییر است.

توهمات قدرت بین ماکیاولیزم عامیانه ( مبتذل ) و ماکیاولیزم آرمانشهر:

فهم ارائۀ قدرت توسط ماکیاولی، تا هم‌اکنون از طرف دودیدگاه مؤثر بر آثار ماکیاولی، به انحراف کشانیده شده است.

1 ـ ماکیاولیزم عامیانه و مبتذل یا ولگرد، ماکیاولیسمی که دارای خصوصیات آتی است:

الف ـ قدرت برای خواست قدرت.

ب ـ هدف وسیله را مقدس می کند. یا به مفهوم عام، هدف وسیله را توجیه می کند.

ت ـ بی‌عدالتی و ظلم بر عدالت تقدم دارد.

2 ـ خصوصیات ماکیاولی آرمانشهربا خاصۀ این چنینی:

الف : سلطۀ شبه دیموکراتیک جهانی به نفع حاکمان نخبه، معرف ماکیاولیزم آرمانشهر فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche است سیاست حاکمان نخبه را بنام سیاست کبیر مسمی کرده است.

سیاست کبی10ر سیاست حاکمانی است که ارزش هایشان را خود شان می‌سازند.

هردو دیدگاه هنوز هم مؤثریت دارند. هردوی این دیدگاه‌ها مانع نگاه دقیق به اصل ماکیاولی اند.

ماکیاولیزم مبتذل و یا عوامانه vulgar Machiavellismus از طرف کسانی ارائه می‌شود که اهداف مذموم را بر اساس خواست های مذموم پی‌گیری و تعقیب می کنند. مورال و مذهب را به تمسخر می گیرند. به متحدان خود خیانت می‌کنند و اغلب آنگاه افشاء می‌شوند که خیلی دیر است تا از سقوط قربانی شان جلوگیری کنند. ماکیاولی عامیانه یک پدیدۀ تاریخی نیست و زیاده تر در صحنه‌های درام و تیاتر به نمایش گذاشته می‌شود چنانکه در تیاتر الیزابت Elisabeth Theater به نمایش در آمده آنجاکه اهداف مذموم بر اساس نیات مذموم پی گرفته می‌شوند و بر اخلاق و دین تمسخر صورت می گیرد .

ماکیاولیزم آرمانشهر بوسیلۀ فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche نمایندگی می‌شود و آن بدینگونه است که :

ماکیاولیزم بر اساس تئوری آرمانشهر باید شکلی از سلطه را بدست آورد که اعتبار سیاره ای داشته باشد و در‌واقع در شکلی از اشراف سالاری، سلطۀ که افراد تحت فرمان را بخوبی و مؤفقیت متقاعد ساخته می تواند.

در هیچ جائی ماکیاولی Machiavelliبه صورت ترمینولوژیک جواز قدرت مرتبط را قاعده مند نساخته است.

ماکیاولیMachiavelli به سه دلیل دست یافت، دلایل که از ضد یت توجیه رفتار سیاسی بوسیلۀ اخلاق و یا مورال حرف و سخن دارند.

این دلایل به صورت پراگنده در آثار ماکیاولی وجود دارند که کشف آن‌ها دقت لازم را ایجاب می‌کند و با مطالعۀ سرسری آثار ماکیاولی دریافت آن‌ها مشکل است.

این سه دلیل عبارتند از :

1 ـ استدلال بر اساس ارائۀ شناخت باطنی و عدم مؤثریت عمل انسان.

2 ـ غیر قابل دفاع بودن اخلاقیات.

3 ـ انزوا به عنوان پی آمد اخلاقی.

استدلال براساس باطنیت را ماکیاولی Machiavelli در فصل 16 پرنس یا شهزاده ارائه می‌دارد که موضوع سخاوت و بخشندگی شهزاده مطرح است. سخاوت و بخشندگی در نزد ارسطو یک مسئلۀ اخلاقی بشمار می آید.

رأی ماکیاولیMachiavelli این است که شهزاده می باید بخل بورزد تا اینکه بخشنده باشد اما نباید خسیس باشد.

نقد اخلاقی ماکیاولی اینگونه رقم زده می شود:

شهزاده ایکه سخاوت مندانه در راه فضیلت است، در نتیجه این شناخته شده نیست که شخصی به عنوان خسیس تحت نام شهزاده رخ می نماید.با ملاحظات مبهم اینکه اخلاقیات شناخته نمی‌شود، ماکیاولی با رابطۀ اساسی اخلاق مواجه می شود.

ارسطو تقوی را خود داری یا پرهیز معنی می‌کند و اپیکور آنرا زندگی در خفاء می‌داند و اخلاق مسیحی بر رابطۀ پنهانی در رابطه با الوهیت ابتناء دارد.

استدلال عدم دفاع مندی اخلاق مشهورترین دلیل مجاز است که درفصل پانزدهم شهریار، ماکیاولی Machiavelli آنرا ذکر می کند: کسی که از هر لحاظ به خوبی‌ها اعتقاد دارد به صورت ضروری از طرف دیگران صدمه می بیند، دیگرانی که خوب نیستند.

از دید تاریخی ماکیاولی شاهد زوال یک شخصی بوده، کسی که نه بطور صریح بلکه غیر مستقیم حکم می راند که خصایص فروتنی، عشق و سادگی و بلاخره تمام توانائی ها و تقوای فرمانروا را از خود بروز می داد.این مربوط می‌شود به ساوونارولاSavonarola.

اما انزوای اخلاقی در بخش اخلاق انگلو ساکسین به عنوان وضع دشوار دستان کثیف مورد بحث قرار می‌گیرد، به این معنی که : ما بین مجرم شدن و زوال یا سقوط امکان انتخاب داریم . سیاست مداریکه توان تحرک مردم را بر اصول اخلاقی ندارد در انزوا قرار می‌گیرد و به زوال می رسد. این انزوای اخلاق نزد ماکیاولی بخشی از استدلال عدم دفاع مندی اخلاقی است.

کسی که درانزوای اخلاقی قرار می‌گیرد، بی‌دفاع می‌شود و کسی که بی‌دفاع است زوال می یابد.

با در نظرداشت استدلال درونی بودن اخلاق وعدم مؤثریت عمل می‌توان ذکر کرد که این بر اساس اخلاق وظیفه گرایانه Deontologisch Ethics قابل صدق است، نه بر اساس اخلاق غایت گرایانه teleologisch Ethics.

خوبی از نگاه اخلاقی بر حق و قدرت اشاره دارد، تا معتبر دانسته شود. پس قدرت مطلوب بخشی از مکمل خوبی اخلاقی است.

ماکیاولی Machiavelli همانند کانت Immanuel Kant بر جنبه‌های بدی اجتماعی باور دارد اما براه و روش قرار گرفتن آن در برابر این بدی‌های اجتماعی متفاوت از قرار گرفتن کانت Kant است .

ماکیاولی Machiavelli بر شکل و صورت سیاسی و قانون سازی ترکیز می‌کند و معتقد است که قانون انسان‌ها را بهتر می‌سازد .

رابطۀ اجتماعی قدرت:

ماکیاولی Machiavelli از تئوری قدرت سیاسی نمایندگی می‌کند که قدرت در نمای نورماتیف یا normative آن مرتبط با مشروعیت و عنصر مشروعیت بخش است .

به این معنی که جای که مشروعیت است آنجا قدرت است و جای که قدرت است آنجا مشروعیت است.

ضروری است که قدرت در رابطه‌های ساختار های اجتماعی نیز مورد مطالعه قرار گیرد.

این بدیهی است که قدرت از لحاظ ساختار اجتماعی دارای دو وجهه است:

1 ـ قصد یا ادعا.

2 ـ قابلیت تحقق و یا اجراء عملی، .محتوای وجهۀ قابلیت تحقق و یا اجرای عمل، رابطۀ نامساوی اجتماعی است، اما قدرت در وجهۀ ادعا، ایجاد گر مقاومت است و هم چنان قدرت در وجهۀ ادعا نمایانگر تساوی و عدم تساوی رابطۀ اجتماعی است.

ماکیاولی Machiavelli قاعدۀ وضع کرد که دارای سه عنصر است که عبارتند از :

1 ـ ادعای قدرت claim to Power.

2 ـ مقاومت یا resistance .

3 ـ بازیگران یا actors .

این قاعده بیان میدارد که هریک از افراد جامعه می‌خواهند که بر مردم حکم برانند اما مردم در برابر این خواست افراد مقاومت راه می‌اندازند و سر باز می‌زنند و بر اساس این قاعده مردم نه می‌خواهند که فرمان پذیر باشند و هم نمی‌خواهند که تحت ظلم و ستم قرار گیرند. این به این مفهوم است که مردم می‌خواهند تحت فرامین قانونی زندگی بسر برند.

شرح ساختار های کلی و ساختار های قدرت در اجتماع، نزد ماکیاولی Machiavelli به مراتب مشکل‌تر از پرداختن به رابطه‌های اجتماعی قدرت است.

بالآخره اینکه ثبات و اتحاد دیدگاه‌های افراد یک اجتماع کلتوری برای ایجاد افق دید مشترک و ثبات دیدگاه‌ها به تمام معنی مرتبط به مورال یا اخلاق و قدرت است که در بافت روابط اجتماعی حضور ملموس و محسوس دارند و حتی بافت روابط اجتماعی بر قدرت و مورال یا اخلاق ابتناء دارند.

پس موضع اصلی شکل‌گیری معنی و مفهوم ساختار های اساسی روابط اجتماعی است .

بر اساس نظر نظر ماکس ویبر Max Weber قدرت چنین تعریفی دارد :

تمام خصوصیات کیفی یک شخص و تمام کانستلیشن ها constelations ( افکار مرتبط به شکل گروپ ها و گروپ های افراد بهم مرتبط ) قدرت نامیده شده است، یعنی اینکه قدرت عبارت است از مخلوطی از تمام ویژگی‌های کیفی ( قابلیت، شایستگی، صلاحیت، معلومات و تمام چونی و چگونگی ) یک فرد و تمام کانستیلیشن ها constelations ( افکار مرتبط گروه‌ها و گروه‌های مردمی که بهم مرتبط اند ) .

توضیح اینکه بر اساس نظریۀ ماکس ویبر Max Weber قدرت عبارت است از استفاده از تمام چانس ها و امکانات در متن بافت روابط اجتماعی تا امکان این فراهم شود که تا قصد و نیت خود را بر خلاف میل دیگران تحقق بخشید بدون توجه به اینکه این فرصت ها و امکانات بر چه مبتنی اند.

قدرت ناشی از شایستگی‌ها و قابلیت‌های انسانی است، نه تنها اینکه رفتاری را به عرصۀ ظهور رساند و کاری را انجام دهد، بلکه توانائی یک‌جا شدن با دیگران نیز است تا در همآهنگی با دیگران اقدام به تحقق اموری شود.

قدرت آن است که یک فرد یا شخص به آن دسترسی ندارد بلکه قدرت از آن گروهی است که شکل و فارم form گروهی خود را حفظ می‌کند . وقتی گفته می‌شود که شخصی قدرت دارد، در واقیعت به این مفهوم است که آن شخص از طرف و یا بوسیلۀ تعدادی از افراد ( گروه یا constelation )، قدرت مند است، در یک چشم بهم زدن اگر گروه constelation از هم بپاشد، آن شخص که قدرت را از گروه بدست آورده بود، دیگر دارای قدرت نیست، بلکه فاقد قدرت است.

دیدگاه اسلامی معطوف بر قدرت و مورال یا اخلاق:

الف : مورال:

تصویری را که دین مقدس اسلام از انسان و انسانیت انسان به عنوان یک موجود متعقل و فکور ارائه میدهد بطور اخص بر دو آیۀ مبارکه ابتناء دارد که در این مقام بر آن آیات مبارکه ترکیز صورت می گیرد.

وَعَلَّمَ آَدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿2:31 11

( 31 ) و نامها را همگی به آدم آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت، و فرموداگر راستگویید، نامهای اینها را به من خبر دهید»12.

ابوالبشر آدم (علیه‌السلام) در ظرفیت انسانی به تمام معنی موجود عالم و دانا و آگاه بود یعنی اینکه الله تبارک و تعالی به آدم (علیه‌السلام) تمام اشیاء را آموخت و این بدین معنی است که الله تبارک و تعالی هم اسم و هم مسمی را به آدم علیه سلام آموخت و مسلم است که فهم اسماء مصادیق اسماء و رابطه بین آن‌ها، شناختی است که به علم و آگاهی تعبیر می‌شود و این نشان دهندۀ این است که تاریخ بشریت از علم و روشنائی و معرفت آغاز شده است نه از جهل و تاریکی .

علم و آگاهی و دانش و درک رابطه‌ها بین اسماء ومفاهیم و مصادیق، اساسی‌ترین و زیربنائی ترین شرط اخلاقی بودن است یعنی اینکه قبل از تجربه به اصول اخلاق آگاه بودن و قصد تنظیم و انسجام امورزندگی بر طبق اصول اخلاقی را داشتن، نمایانگر این است که از آغاز بشر اخلاقی بوده است و زندگی را بر اصول اخلاقی آغاز کرده است.

می‌توانیم که ادعای اخلاقی بودن انسان و بشریت را از آغازتاریخ بشریت طبق فرمودۀ قرآنکریم به اثبات رسانید آنجا که می فرماید13.

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿91:8

( 8 ) سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را (به او) الهام کرد.

الهام از لغت لهم مشتق شده است که به معنی بلعیدن آمده است و از لحاظ ترمینولوژی terminologically القاء مفاهیم و رابطه‌های آن مفاهیم با دیگر مفاهیم، در آگاهی انسان از جانب الله تبارک و تعالی است.

در این آیۀ مبارکه این وضاحت دارد که شناخت و آگاهی و خوب و بد و توان تفکیک و تفریق مفاهیم خوب و بد در فطرت انسان وجود دارد و از طریق الهام به این آگاهی دسترسی دارد.

در همسوی با این آیۀ مبارکه، آیۀ مبارکۀ 10 دهم سورۀ مبارکۀ البلد، آیۀ مبارکۀ 3 سوم سورۀ مبارکۀ الدهر ( انسان ) و آیۀ مبارکۀ 50 سورۀ مبارکۀ طه اند که می فرمایند:

وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ﴿90:10

و او را به دوراه (خیر وشر) را هنمائی کردیم.

إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴿76:3

( 3 ) همانا ما راه را به او نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس.

قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿20:50

( 50 ) (موسی) گفت : «پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس (آنها را) هدایت کرده است»

با دقت در آیات متبرک قرانکریم دریافته می‌شود که سه شرط اساسی برای قضاوت‌های اخلاقی به صورت بالقوه در انسان موجود اند که عبارتند از :

1 ـ آگاهی، علم، معرفت و شناخت بالقوه از تمام اسماء و مفاهیم و رابطه‌های آن‌ها.

2 ـ آزادی انسان ( که بر اساس آیۀ مبارکۀ سی و چهارم سورۀ مبارکۀ البقره قابل فهم است وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿2:34 به این مفهوم که سجدۀ ملائیکه اعلام آزادی انسان است یعنی اینکه ملائکه پذیرفتند که انسان موجود خود مختار و اتونوم است و این اعلام آزادی و اتونومی انسان که از طرف ملائکه پذیرفته شد به سجدۀ ملائکه تعبیر شده است.

3 ـ شناخت و آگاهی بالقوه از خوب و بد اخلاقی و ارزشی و بالتبع استعداد قضاوت اخلاقی با در نظر داشت شناخت و معرفت کلی بالقوه انسان از مفاهیم و ارتباط مفاهیم با همدیگر( که آیات مبارکۀ ا ﴿91:8﴾ ﴿90:10﴾ ﴿76:3﴾ ﴿20:50﴾ دال بر این شناخت اند و همین شناخت به نام وجدان یاد شده است که رابطۀ مستقیم با شناخت عام بالقوۀ انسان دارد ).

ب ـ قدرت :

قدرت یا توانائی باید در دو کتگوری مطالعه شود و ترکیز بر تفکیک آن دو کتگوری صورت گیرد.

همانطور که در بخش مقدمه تذکار رفت که قدرت عبارت از توانائی است و این توانائی برای انجام یک کار و یا یک عمل و یا برای ممانعت از انجام یک کار و یا یک عمل در عمل و کردار فرد و جامعه مشخص و معلوم است.

1 ـ استعداد، شایستگی و ظرفیت و صلاحیت های جسمی و فکری فزیولوژیک و سایکولوژیک فردی برای انجام یک کار و یا یک عمل به صورت فردی و یا اجتماعی که بر اساس فزیولوژیک فهم و درک می‌شود در این کتگوری توانائی تکوینی است، تنوع و عدم تساوی استعداد ها و صلاحیت ها و شایستگی‌های افراد در این کتگوری امر مسلم و غیر قابل انکار است .

2 ـ در کتگوری دوم توانائی همان قدرتی است که از مجموعۀ های همگون و هم مانند استعداد ها و شایستگی‌های افراد بر اساس مشترکات فکری شکل می یابند، درین کتگوری توانائی دوگونه قدرت را به نمایش می‌گذارد :

الف : قدرتی که در انحصار افراد سلطه گر خودکامه و انحصار گر قرار دارد و به نفع حاکمان خود کامه اصول و ظوابطی را بنام قانون وضع می‌کند و اطاعت از آن قوانین را بنام اخلاق معرفی می‌دارند و جامعه را به طبقات ناعادلانه منقسم می‌کنند یعنی اینکه این قدرت به دور از اخلاق و یا در تضاد با اخلاق فهم و درک شده است .

ب ـ قدرتی که از مجموع تمام افراد اجتماع نمایندگی می‌کند و بر اساس تکریم انسانی استعداد های متفاوت و متنوع و شایستگی‌های فردی افراد را در یک بافت منظم و عادلانه به نمایش می‌گذارد، این قدرت مشروعیت خود را از اخلاق یا مورال کسب می‌کند و در زیر جبر های ممتد و مستمر اخلاق یا مورال به رشد و گسترش خود می پردازد.

این همان قدرتی است که جبر های اخلاقی را امکان میدهد که در وجهۀ قانونی14 قابلیت تطبیق را کسب کنند. یا به عبارۀ دیگر زیر بناء و اساس قدرت درین مقوله مجموعۀ از شایستگی ها و استعدادهای افراد است که بر شناخت عام و شناخت اخلاقی افراد ابتناء دارد یا بقول ماکس ویبر Max Weberمخلوطی از کیفیت‌های موجود در جامعه و ایده‌های مرتبط و همسو ساختار قدرت را پی ریزی می‌کنند که این نوع قدرت در نمای سیاسی و حقوقی برجسته به نظر می آید.

قدرت مشروع در بستر مفاهیم اخلاقی زاده می‌شود و خود زمینۀ ظهور و بروز جبر های اخلاقی را در اجتماع مهیا می‌سازد که هردو هم قدرت و هم مورال یا اخلاق شکل دهندۀ نظام سیاسی و حقوقی جوامع انسانی اند .

قدرتی که ادعا می‌شود که مورال یا اخلاق را اساس می‌گذارد در تقابل با نظریۀ اخلاقی و حقوقی اسلام قرار دارد زیرا شکل‌گیری این قدرت به دور از اخلاق و مورال است و یا به عبارۀ دیگر شکل‌گیری این‌گونه قدرت در میدان جنگ‌ها و منازعات بشری است که بر اساس خواست قدرت15 شکل می‌گیرد یعنی اینکه قدرت‌های متخاصم و در گیر جنگ دشمنان و رقبا را از صحنه مبارزه حذف کرده نمی‌توانند پس یک نوع مبادله و معامله بین قدرت‌های برابر و متخاصم صورت می‌گیرد، به این معنی که برای رفع مناقشه بین قدرت‌های برابر و متخاصم راه حل روشنی دیگر به جز از مبادلۀ متقابل کالا وجود ندارد و برین منوال انتقال از میدان های نبرد خونبار به بازار مبادلۀ کالا صورت می‌گیرد، از این جاست که طبق این نظریۀ قدرت و مورال یا اخلاق، تعریف ابتدائی عدالت، معامله، دادوستد، یا بده بستان و مذاکره است و با این تعریف یک‌سره رد می‌شود که عدالت یک مفهوم انتزاعی است.16

در این نظریه مورال یا اخلاق به تبع از قدرت به فهم می‌آید به این معنی که مورال یا اخلاق و عمل اخلاقی، انگیزۀ اخلاقی بوسیلۀ تصویب و تحریم ( مجاز و غیر مجاز ) به خواست قدرت حاکم، درونی یا باطنی و کنترول می‌شود.

بر این اساس مورال یا اخلاق خیلی واضح در یکسانی با قدرت به فهم می‌رسد که مورال یا اخلاق شکلی متغییری از قدرت است، درین صورت اخلاق یا مورال سبب می‌شود که انسان بنا به خواست و مطابق به قدرت عمل و رفتار پیشه گیرد، یا به عبارۀ دیگر اینکه قدرت در ذهن‌ها لانه کرده است تا ایجاد تحرک کند و یا انسان‌ها وادار شوند که برخلاف علایق و دلچسپی های شان، در عمل اقتضاأت قدرت حاکم را در نظر داشته باشند.

است تا ایجاد تحرک کند و یا انسان‌ها وادار شوند که برخلاف علایق و دلچسپی های شان، در عمل اقتضاأت قدرت حاکم را در نظر داشته باشند.

هم چنان بوضاحت فهمیده می‌شود که بر اساس این نظریه مورال یا اخلاق به جز از ابزاری درست قدرت حاکم چیزی دیگری نیست و اخلاق یا مورال تلاش و تکاپوی قدرت برای بقاء و دوام است و درین صورت اخلاق یا مورال وظیفه و کشش درونی به خواست قدرت درک و فهم خواهد شد که رعایا را مطابق به خواست سلطه گران و حاکمان مجبور سازند یعنی اینکه مورال و یا اخلاق خواست حاکمان در ذهن و مغز رعایا است و این رعایا است که از طریق مورال یا اخلاق که شکلی از قدرت است، خواست حاکمان و قدرتمندان را تحقق می‌بخشند گرچه تحقق خواست حاکمان برضد علایق و دلچسپی های رعایا باشد.

از این تئوری دانسته می‌شود که مورال یا اخلاق ابزار قدرت حاکم است تا وسیلۀ باشد در جهت خفه ساختن اعتراض توده ها و قیام و عصیان آن‌ها در برابر قدرت حاکم تا قدرت طبقۀ حاکم بقاء و دوام داشته باشد این دیدگاه نه تنها دیدگاه مبتنی بر مارکسیزم است بلکه طوریکه از مقدمه هم معلوم و هویدا است دیدگاه فیلسوفان رادیکال چون فریدریش نیچه Friedrich Nietzsche نیز است.

در انتروپولوژی Anthropology و روانشناسی psychology بوضاحت دریافته می‌شود که اخلاق یا مورال اثر و یا ابزار قدرت نیست بلکه مستقل از قدرت و پدیده‌های قدرت به اثبات رسیده است.

از لحاظ فزیولوژی physiology فزیولوژیست ها physiologists دریافته‌اند که ایده‌ها و یا مفاهیم اخلاقی جایگاهی در لب قدامی مغز frontal lappe دارند .

صدمه و آسیب برین بخشی از مغز سبب می‌شود تا فرد دچار اختلال در شورو شوق آمیزش اجتماعی، وجدان ( قضاوت اخلاقی )، احساس همدردی، با دیگران با درک وضعیت و حالت دیگران، و دیگر اساسات عمل‌کرد های اخلاقی می‌شود، بنابرین وجدان ( قضاوت اخلاقی )، احساس همدردی با دیگران، شور و شوق آمیزش اجتماعی و عدالت ساخته و پرداختۀ قدرت نیستند، بلکه مستقل از ساخت و پرداخت قدرت اند، در حقیقت ایده‌های اخلاقی بخشی از ساخت و ساز انتروپولوژیک anthropologic انسان اند.

دلیل دیگر استقلالیت انتروپولوژیک anthropologic مورال یا اخلاق از قدرت این است که سایکولوژی تکاملی کوگنتیف مورال یا اخلاق cognitions and development psychology 17.

cognitions and development psychology نشان میدهد که قضاوت اخلاقی، انکشاف و تکامل ایده‌های اخلاقی ارتباط مستقیم با نهاد های اجتماعی ندارند و مستقل از قدرت و پدیده‌های قدرت اند و بطور کامل ارتباط مستقیم و اصلی وضعیت انکشافی و تکاملی حالت روحی و روانی ( ناشی از مغز ) دارند.

ایده‌های انسان در مورد عدالت، صداقت، مجازات در قبال جرم و دیگر مفاهیم اخلاقی نتیجۀ ساختارهای cognitive در انسان است و این نشان دهندۀ این است که توانائی قضاوت اخلاقی در انسان وابسته و متکی به حالات انکشافی کوگنیتیف cognitive است.

وابستگی توانائی قضاوت اخلاقی به حالات انکشافی کوگنیتیف cognitive development نشان میدهد که اخلاق یا مورال یک پدیدۀ مربوط به انتروپولوژیک است anthropologic است، همانگونه که پدیدۀ کوگنیتیف cognitive ، یعنی اینکه مورال یا اخلاق نه در بستر اجتماع زاده شده است و نه هم مناسبات قدرت او را بوجود آورده است .

این را میتوان در زندگی اطفال در جوامع گوناگون به وضوح مشاهده کرد که اطفال جوامع گوناگون، مثل چوامع دیموکراتیک، شاهی مشروظه و یا مطلق، کپیتالیستی، کمونیستی و سوسیالستی دارای قضاوت‌های اخلاقی همسان اند 18.

در این مقام ضروری به نظر می‌رسد تا از لحاظ تاریخی قدرت و نقش قدرت مشخص شود .

از لحاظ تاریخی در دو کتگوری قدرت سر بر آورده است دیدگاه‌های دینی، سیاسی، حقوقی و جامعه شناختی به آن پرداخته اند که عبارتند از :

1 ـ قدرتی که راه را برای تثبیت جبر های ممتد و مستمر اخلاق یا مورال در عمل فراهم می سازد و خود بر ذهنیت اخلاقی افراد و قابلیت‌ها و شایستگی‌های افراد و توانائی های فردی آن‌ها ابتناء دارد و از ذهنیت اخلاقی افراد کسب مشروعیت می کند.

2 ـ قدرتی که به دور از ذهنیت اخلاقی براساس خواست قدرت و یا هم براساس تنازع بقاء شکل می‌گیرد و با خصایص انحصارگرانه عرض وجود می‌کند اساس گذار مناسبات و تعاملات اجتماعی است که برای بقاء و دوامش ضرورت است و این مناسبات و تعاملات همان رابطه‌های اند که قدرت آن‌ها را معیین می‌کند و به اشتباه برخی فیلسوفان و جامعه شناسان آن مناسبات و تعاملات را بنام اخلاق یا مورال یاد کرده اند.

پس در نتیجه می‌توان گفت اخلاق یا مورال و قضاوت‌های اخلاقی حقایق و واقیعت های مستقل از قدرت بشری و پدیدۀ های قدرت بشری اند و این دیدگاه دیدگاه دین مقدس اسلام نیز است.

با مطالعۀ تحلیلی مورال و قدرت و رابطۀ آن‌ها با یک دیگر دانسته می‌شود که قرار دادها و میثاق ها که ضامن صلح و امنیت در جوامع بشری اند بر مورال و قدرت ابتناء دارند.

1 – Macht und Moral von Matthias Junge ( Beiträge Dekonstruktion von Moral ) Auflage Juli 2003.

قدرت و مورال از متیاس یونگه ( مقالاتی در مورد ساختارشکنی مورال ) چاپ جولای 2003

2 – Theoretical and analytical

3 – Descriptive

4 – form

5 – Totality/ Totalität

6 انسان شناسی

7 – Formal/ formale

8 – Georg Wilhelm Friedrich Hegel ( 27. August 1770 in Stuttgart 14. November 1831 in Berlin)

9 اینگونه به فهم می‌رسد که قدرت در بستر اجتماع بر تکمیل تفاوت‌های توانائی های فردی ( جسمی فزیولوژیک و توانائی های فکری ) ابتناء دارد که این قدرت خود شکل دهندۀ قدرت سیاسی در جامعه است. این مورد را نیز میتوان از قرآنکریم استنباط کرد. رجوع شود به آیۀ مبارکۀ 30 سورۀ مبارکۀ الاسرا ـ بنی اسرائیل.

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا ﴿17:30 ترجمه : ( 30 ) یقیناً پروردگارت روزی را برای هرکس که بخواهد گشاده و (یا) تنگ می دارد، بی گمان او به بندگانش دانای بیناست. تذکر : رزق یا روزی در اینجا هر اکتسابی است که انسان در زندگی به آن دست می‌یابد و تعمیم رزق هر اکتسابی که برای انسان دست میدهد در احادیث مبارک رسول الله صلی الله علیه وسلم واضح و آشکار است. این تفاوت‌ها زمینه‌ساز قدرت در اجتماع بشری است و تفاوت‌ها اندکه احتیاج ها را نمایان می‌سازند و قدرت رافع تفاوت‌ها بر اساس عدالت است و این رفع تفاوت‌ها بوسیلۀ قدرت اجتماعی و سیاسی ممکن می‌گردد و اجتماع در وصل قرار می گیرد.

10 نیجه همواره مسئلۀ ارزش اخلاق را با تصور و درک خود از سرشت تاریخی ارزش‌های اخلاقی ما مرتبط می سازد. او استدلال می‌کند که تباین خیر و شر که به تأمل اخلاقی بر زندگی نظم می‌بخشد نه بازتاب یک حقیقت ابدی در بارۀ ارزش انسان ، بلکه نمایندۀ یک باز تفسیر تاریخی از تمایز پیشا اخلاقی میان طبع اشراف سالار و طبع برده صفت است . اخلاق وجهی گریز ناپذیر از سرشت بشری نیست ، یک چشم انداز خاص به زندگی است که برای ترقی مصالح جان های ضعیف و برده صفت بر مصالح جان های قوی و مستقل برقرار شده است . کینه توزی واقیعتی در بطن این طغیان بردگان در قالب اخلاق است. خلق یک دید انفعالی و اخلاقی به زندگی، کاملاً در تقابل با‌ارزش های اشراف سالار. (فدریدریش نیچه از لی اسپینکزLee Spinks ، ترجمۀ رضا ولی یاری ، چاپ دوم 1392 )

11 آیۀ مبارکۀ31 سورۀ مبارکۀ البقره.

12 – http://quran.ksu.edu.sa/index.php#aya=2_31&trans=pr_tagi

13 آیۀ مبارکۀ 8 سورۀ مبارکۀ الشمس.

14 – objective

15 – Die Wille zur Macht

16 – Friedrich Nietzsche von Lee Spinks/ترجمۀ رضا ولی یاری، چاپ دوم 1392

17 پروسۀ که دانش و فهم انسان در مغز انکشاف مییابد به معنی کوگنتیف cognitive است.

18 – Macht und Moral von Mathias Junge ( Beiträge Zur Dekonstruktion von Moral.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


× 8 = 48