حس مشترک

Sesus communis, common sense

منبع : روش و حقیقت (از هانس جورج گادامر)

مترجم : عبدالبصیر صهیب صدیقی

تاریخ انتشار : 30.06.2024

بحث در رابطه با حس مشترک نتیجۀ تأملی است که بر سنت اومانیستی یا اومانیزم صورت گرفت که آغازیدنگاه آن مرقومۀ ویکو است

 

 

 

 

 (بر اساس مطالعات زمان ما)De nostritemporis studiorum ratione   مرقومۀ ویکو بنام

آغاز این تأمل است

دفاع از اومانیسم که ویکو Vico می‌کند ، همانطور که عنوان نشان میدهد بر تعالیم یسوعی jesuitische Pädagogik ابتناء دارد و در تقابل با یانسنیسم Jansenismus است.

مانیفیست آموزشی ویکو مانند یک پیش نویس او از یک علم جدید بر اساس حقایق قدیمی اساس گذاشته شده است.

بنابرین ویکو بر Sensus Communis und eloquentia (حس مشترک و ایده آل انسانی فصاحت ) استناد می کند، عناصری که قبلاً در مفهوم باستانی و کلاسیک تعقل و خرد وجود داشتند.

خوب صحبت کردن (eu legein) همیشه یک عبارت در خود یا ذاتی مبهم یا ذو معنی بوده است و به هیچ وجه محض یک ایده آل بلاغی و فصاحت نیست.

همچنین راست گفتن است یعنی گفتن حقیقت است ، نه تنها به مفهوم محض فن بیان و هنر خوب گفتن.

این ایده آل در دوران باستان و کلاسیک بسیار زیاد توسط معلمان فلسفه و بلاغت بیان می شد.

بلاغت همواره با فلسفه در تضاد بوده است و در مقابل حدسیات و گمانه زنی های سوفیست ها ادعا کرد که حکمت واقعی زندگی را منتقل می‌کند و یا ارائه میدهد.

ویکو Vico، کسی که خود معلم و آموزگار فصاحت و بلاغت بود در اینجا در سنت اومانیستی برآمده از دل باستان ایستاده است.

آشکار است که این سنت برای علوم انسانی برای فهم خودشان یا خود انگارۀ علوم انسانی حائز اهمیت است ، به ویژه ابهام مثبت آرمان بلاغی یا فصاحت ، نه تنها تحت نظر افلاطون بلکه تحت نظر روش شناسی ضد بلاغی دوران معاصر است نیز مهم است ، .تا جایکه نزد ویکوVico طنین آنچه که مارا مشغول می‌کند قبلاً مشخص است.

استناد ویکو به حس مشترک یا Sensus communis بر علاوۀ سنت باستانی بلاغی عنصر دیگری از سنت باستانی را نیز در خود دارد.

ویکو Vico بر تضادی که بین دانشمند مکتبی و خرد مند وجود دارد و سربلند کرده است ، تکیه می‌کند و این تضاد بین دانشمند مکتبی و خرد مند تضادی است که اولین شکل و صورت خود را در تصویر سینیکی kynische سقراط یافت و مبنای واقعی و عینی خود را در تقابل و تضاد مفهومی بین سوفیا Sophia و فرونیسس phronesis دارد.

و این تقابل و تضادی است که ارسطو برای اولین بار به آن پرداخت که در پریپاتوس Peripatos به نقد تئوریک ایده آل زندگی انکشاف بیشتر کرد و توسعه یافت که به تشخص و تعیین تصویر خردمندان در عصر هلینستیکی کمک کرد ، بخصوص پس از قرارگرفتن در یک بافت واحد، آرمان آموزشی یونانی با آگاهی طبقۀ سیاسی روم ادغام شد.

به عنوان مثال رویۀ قضائی و حقوقی رومی در دورۀ متأخر از پس زمینه‌های هنر حقوقی و رویۀ حقوقی نشئت می‌گیرد و سربلند می‌کند که بیشتر با آرمان و ایده‌آل عملی فرونیسس phronesis سروکار دارد تا اینکه با ایده‌آل تئوریک سوفیا Sophia.

از زمان رنسانس Renaissance فلسفه و بلاغت باستان ، تصویر سقراط به شعار ضد علم تبدیل شده است طوریکه سفیه و عوام عهده دار ادای نقش بین دانشمند و خردورز می شود.

سنت بلاغی اومانیسم این را نیز می‌داند که چگونه به سقراط و نقد شکاکانه بر دگماتیست ها استناد کند.

در مورد ویکو Vico آنچه مشخص و آشکار است این است که ویکو Vico رواقیان Stoiker را مورد تنقید و نقد قرار می‌دهد زیرا رواقیان عقل را قاعده ساز regula veri می‌دانند و برعکس آکادمیسین های باستان را می ستاید ، آنهای را که ادعای علم از غیر علم داشتند و بخصوص آکادمیسین های جدید را ، زیرا آن‌ها در هنر استدلال که به هنر خطابه مربوط می‌شود ، عالی هستند.

استناد ویکو Vico بر حس مشترک یا Sensus Communis رنگ خاصی را در سنت اومانیستی به نمایش می گذارد.

در حوزۀ علم نیز دعوای باستان و مدرن وجود دارد .

منظور ویکو Vico دیگر تضاد و تقابل با مدرسه نیست بلکه تضاد و تقابل مخصوص با علم مدرن است.

ویکو Vico مزایای علم انتقادی مدرن را انکار نمی‌کند ، اما محدودیت‌های آنرا نشان میدهد.

با توجه به این علم جدید و روش شناسی ریاضی آن یا میتودیک ریاضی آن حتی هم‌اکنون نیز نمی‌توان از حزم و احتیاط prudentia و فصاحت eloquentia از خرد پشینیان صرف نظر کرد.

حتی در حال حاضر ، آنچه برای آموزش و پرورش مهم است تاحدی متفاوت است : تشکل و شکل‌گیری حس مشترک یا Sensus Communis از واقیعیت تغذیه نمی‌کند بلکه با آنچه محتمل است تغذیه می‌کند یا به عبارت دیگر شکل‌گیری و ساخت حس مشترک بر احتمال ابتناء دارد نه بر واقعیت.

چیزی که حایز اهمیت است این است که حس مشترک یا Sensus Communis تنها به این مفهوم نیست که یک توانائی عمومی است که در همه وجود دارد بلکه به این مفهوم است که اشتراک را بوجود می آورد.

ویکو Vico به این نظر است که آنچه به اراده انسان جهت می‌دهد، تعمیم یافتگی انتزاعی عقل نیست، بلکه تعمیم یافتگی انضمامی است که نشان‌دهنده اشتراک یک گروه، یک قوم، یک ملت یا کل نژاد بشر است.

بنابراین رشد و آموزش دادن یا تربیت کردن این حس مشترک برای زندگی اهمیت حیاتی دارد.

ویکوVico معنی و حق مستقل فصاحت را بر حس مشترک آنچه راست و حق است استوار می‌سازد ، معرفتی که بر دلیل و استدلال ابتناء ندارد و اجازه می‌دهد که امر محتمل (verisimile) دریافته شود.

آموزش و پرورش نمی‌تواند در مسیر تحقیق انتقادی گام بردارد، جوانان برای تخیل و فانتیزی شان به تصاویر ضرورت دارند و برای رشد و ساختن حافظۀ شان هم خواستار تصاویر هستند.

اما مطالعۀ علوم با روح نقد جدید این امر را محقق نمی‌کند. بنابرین ویکو Vico تاپیکای قدیمی به نقد دکارتی اضافه می‌کند .

این هنر یافتن استدلال است و در خدمت تربیت یک حس برای متقاعد کننده است که به شکل غریزی و مؤقتی عمل می‌کند و به همین دلیل نمی‌تواند با علم جای گزین و تعویض شود.

این تعریفات ویکو Vico عذرخواهی است.

آن‌ها (تعریفات ) به طور غیرمستقیم مفهوم جدید علم از حقیقت را صرفاً با دفاع از قانون احتمالات می شناسند.

همانطور که دیدیم، ویکو Vico از سنت بلاغی قدیمی پیروی می کند که به افلاطون باز می گردد.

اما منظور ویکو Vico بسیار فراتر از دفاع از Peitho بلاغی است.

در واقع، همانطور که قبلاً گفتیم، تقابل و تضاد ارسطویی قدیم بین دانش عملی و نظری در اینجا مطرح می شود، تقابل و تضادی که نمی توان آن را به واقعی و محتمل تقلیل داد.

دانش عملی، phronesis، نوع دیگری از دانش است.

این بدان معنی است که اول از همه، هدف آن حالت انضمامی است.و یا به عبارۀ دیگر حالت انضمامی را در نظر دارد.

بنابراین باید «شرایط» را در تنوع بی‌ پایانشان درک کند.

این همان چیزی است که ویکو Vico به صراحت بر آن تأکید می‌ورزد.

البته او فقط می بیند که این علم از مفهوم عقلانی معرفت طفره می رود.اما در حقیقت این یک ایده آل صرف استعفا نیست.

تقابل و تضاد ارسطویی به معنای چیزی بیش از تقابل و تضاد بین دانستن از اصول کلی و دیدن عینیت است.

همچنین منظور او فقط توانایی یا قدرت قرار دادن جزئیات تحت امر کلی نیست، که ما آن را قدرت قضاوت می نامیم.

بلکه انگیزه ای مثبت و اخلاقی در آن مؤثر است که در آموزه های رواقی رومی از sensus communis جای دارد.

درک و مدیریت اخلاقی موقعیت انضمامی مستلزم این است که موارد داده شده در ذیل کلیات، یعنی هدفی که شخص به دنبال آن است، قرار گیرد تا از آن نتیجه درستی حاصل شود.

بنابر این برای جهت گیری اراده ، وجود اخلاقی را پیش‌فرض می گیرد.

بر این اساس فرونیسس phronesis نزد ارسطو یک فضیلت روحی و معنوی است.

او در آن نه صرفاً یک توانایی (دینامیس) بلکه تعیین وجود اخلاقی را می بیند.

او در آن نه صرفاً یک توانایی (دینامیس)، بلکه تعیین یک موجود اخلاقی را می بیند که بدون کلیت فضایل اخلاقی نمی تواند وجود داشته باشد، همانطور که، برعکس، اینها نمی توانند بدون آنها وجود داشته باشند.

با وجود اینکه این فضیلت وقتی عملی شود، مجاز را از غیرمجاز متمایز می کند، صرفاً حکمت عملی و تدبیر عمومی نیست.

تمایز آنها بین آنچه مجاز است و آنچه غیر مجاز و غیر عملی است، همیشه شامل تمایز بین آنچه شایسته است و آنچه ناشایست است، می شود و بنابراین نگرش اخلاقی را پیش فرض می گیرد که آن نیز به نوبه خود انکشاف می کند.

این انگیزۀ است که توسط ارسطو در تقابل ایده افلاطون از خوبی انکشاف کرد، که اساساً توسل ویکو Vico به sensus communis به آن اشاره دارد.

در فلسفۀ مدرسی ، به گونۀ مثال برای توماس این است که توسعۀ بیشتر و تکمیل ِDe anima (on the Soul) (در دابرۀ نفس) Sensus Communis ریشۀ مشترک حواس بیرونی ، یا توانائی که آن‌ها را ترکیب می‌کند و بر داده‌ها قضاوت می‌کند ، توانائی که به همه انسان ها داده شده است.

ز سوی دیگر، برای ویکو، Sesus Communis حس درستی (حق) و خیر عمومی که در همه مردم وجود دارد ، و حتی بیشتر از آن، حسی است که از طریق زندگی مشترک کسب می‌شود و از طریق دستورات و اهداف آن تعیین می شود.

این اصطلاح یک طنین قانون طبیعی دارد، مانند koinai ennoiai مفاهیم رائج نزد رواقیان.

اما sensus communis یک اصطلاح یونانی به این معنا نیست و به معنای دینامیس koine که ارسطو در De anima از آن صحبت می‌کند نیست ، وقتی او آموزه و تعلیمات حس خاص (aisthesis idia) را با یافته‌های پدیدارشناختی ترکیب می‌کند که هر ادراکی را به عنوان یک تمایز توصیف می‌کند. همانطور که نظر یک کلی نشان می دهد، به دنبال ایجاد تعادل است.

نزد ویکو مفهوم روم قدیم از حس مشترک Sensus Communis قابل ترجیح است و به آن تمسک می جوید که بخصوص در مورد کلاسیک های رومی معروف است که برخلاف آموزش یونانی به ارزش‌ها و معنای سنت‌های زندگی دولتی و اجتماعی پایبند هستند.

بنابراین، این یک لحن انتقادی است، برضد حدسیات و گمانه‌زنی‌های نظری و تئوریک فیلسوفان، که قبلاً می‌توان آن را در مفهوم رومی sensus communis شنید و ویکو Vico از موضع تغییر یافته‌اش در برابر علم مدرن (نقد) بازتاب می‌دهد.

در این رابطه به صورت فوری روشنگر است که مطالعات فیلولوجیکل ـ تاریخی و شیوۀ کار علوم انسانی و بر مفهوم حس مشترک یا Sensus Communis اساس گذاشت.

وجود اخلاقی و تاریخی انسان، به همان گونه که در کردار و آثار او شکل می‌گیرد، خود به صورت قاطع توسط Sensus communis تعیین می‌شود.

پس نتیجه گیری از کلیات و اثبات دلایل نمی تواند کافی باشد زیرا بستگی به شرایط دارد. اما این عبارت به انداز منفی بیان شده است.

این بخودی خود یک بینش و شناخت مثبت است که روح اجتماعی را بازتاب میدهد.

نحوۀ شناخت شناخت تاریخی منحصر به اعتقاد به شهادت دیگران به جای نتیجه گیری آگاهانه نیست.

اصلاً چنین نیست که چنین دانشی ارزش حقیقت را تقلیل میدهد.

تاریخ منبع کاملاً متفاوت حقیقت از عقل نظری است.

سیسرو Cicero از قبل در نظر داشت که تاریخ را «خاطرۀ زندگی »Vita memoriae نام گذاشت.

این ادعای سیسرو بر این ابتناء دارد که علایق و شیفتگی های انسانی را نمی توان با قواعد کلی عقل اداره کرد. به نمونه های قانع کننده ای در این راستا نیاز است که فقط تاریخ می تواند ارائه دهد.

بنابراین بیکن تاریخچه را که چنین نمونه های را ارائه می دهد، روشی متفاوت از فلسفه می خواند.

اما خواهیم دید که نحوۀ وجود معرفت اخلاقی که ارسطو آنرا به رسمیت شناخته است در تمام این تعبیرات مؤثر است.

به خاطر سپردن این موضوع برای خود انگاره و با خود فهمی مناسب علوم انسانی مهم خواهد بود.

توسل ویکوVico به مفهوم رومی sensus communis و دفاع او از فصاحت و بلاغت انسان گرایانه در برابر علم مدرن برای ما ما یۀ دلچسپی است.

در اینجا ما با لحظه‌ای از حقیقت در دانش علوم انسانی آشنا می‌شویم که دیگر برای تعقل و تأمل علوم انسانی بر خودش در قرن نوزدهم قابل دسترسی نبود.

ویکوVico در سنت ناگسستنی فرهنگ بلاغیانسانگرایانه زندگی می کرد و فقط نیاز داشت قوانین و اصول باستانی آنرا دوباره تجدید اعتبار بخشی کند.

سرانجام همیشه علمی وجود داشته است که از امکان ثبوت عقلی و آموزش در دائرۀ معرفت علمی بطور کامل بهره برداری نمی کند.

همانطور که دیدیم، استناد ویکو Vico به sensus communis به زمینه وسیعی مرتبط است که به دوران باستان باز می گردد و تأثیرات مداوم آن تا به امروز موضوع ماست.

از جانب دیگر ، ما باید با تلاش و کوشش راه خود را به این سنت بازگردانیم و ابتدا مشکلات ناشی از کاربرد مفهوم مدرن روش در علوم انسانی را نشان دهیم.

برای این منظور این پرسش را برسی و تحقیق می‌کنیم که این سنت چگونه از تکامل و انکشاف باز ماند و چگونه ادعای حقیقت علوم انسانی در پرتگاه بیگانگی ضروری میتودولوژیک علوم مدرن سقوط کرد.

ویکو Vico در استناد خود بر sensus communis تنها نبود. مشابه مهمی در شفتسبری دارد که تأثیر آن در قرن هجدهم بسیار زیاد بود.

شفتسبریShaftesbury قدردانی ستایش از اهمیت اجتماعی شوخ‌طبعی هوشنمدانه و تعقلی و شوخ طبعی ، طنز (wit und humour) را تحت عنوان Sensus Communis قرار می دهد و به صراحت به کلاسیک های رومی و مفسران اومانیست آنها استناد می کند.

یقیناً همانطور که اشاره کردیم، اصطلاح sensus communis برای ما طنین یک قانون طبیعی رواقی نیز دارد.

با این وجود، نمی توان درستی تفسیر اومانیستی را که مبتنی بر کلاسیک های رومی است و شفتسبری Shaftesbury از آن پیروی می کند، انکار کرد.

اومانیست ها نزد شفتسبوری Shaftesbury تحت مفهوم حس مشترک sensus communis فلاح عمومی و تعمیم یافته را مراد می دانند.

و هم چنان عشق به اجتماع و جامعه، عاطفه طبیعی، انسانیت، تعهد.

سخنی از مارک اوریل است که Koinonoemosyne شناخت جامعه اساس و مبنا قرار گرفته است.

واژه‌ای بسیار نادر و مصنوعی و این اساساً تأیید می‌کند که اصطلاح Sensus Communis نشئت گرفته از اصل و تبار فلسفی یونانی نیست، بلکه فقط صدای رواقی این اصطلاح را اجازه می‌دهد که مانند لحنی که بالاتر از لحن پایه است و به سختی قابل شنیدن است و صدا را تعیین می کند.

پس این یک موهبت قانونی طبیعی نیست که به همه مردم داده شده است، بلکه یک فضیلت اجتماعی، فضیلت قلبی است تا سر، که Shaftesbury به این نظر و باور است.

کسی که شوخ‌طبعی هوشمند و مبتکرانه و ظرافت را از این نقطه نظر می‌فهمد ، او مفاهیم روم قدیم را نیز پیروی می‌کند که در بشریت نحوه زندگی خوب موضعگیری مردی است که شوخ‌طبعی را می‌فهمد و شوخ‌طبعی می‌کند زیرا او از رابطه و وحدت نظر و هماهنگی طرف مقابل مطمئن است.

Shaftesbury صراحتاً شوخ طبعی و شوخ طبعی را به تعاملات اجتماعی بین دوستان محدود می کند.

اگر Sensus communis در اینجا تقریباً مانند یک فضیلت اجتماعی به نظر می رسد، در واقع یک مبنای اخلاقی و حتی متافیزیکی در آن نهفته است.

این فضیلت روحی و اجتماعی همدردی است که شفتسبری Shaftesbury در نظر دارد و همانطور که می‌دانیم او نه تنها اخلاق، بلکه یک متافیزیک کامل زیبایی‌شناختی را بر اساس همدردی روحی و اجتماعی پایه‌گذاری کرد.

جانشینان او، به ویژه هاچسون Hutcheson و هیوم Hume ، ایده‌ها و افکار او را در آموزه حس اخلاقی توسعه دادند که بعدها به فهم کانت از اخلاق مورد استفاده قرار گرفتند و نظریۀ اخلاقی کانت بر آن ایده‌ها و افکار ابتناء دارد.

مفهوم sensus communis یک وظیفه‌ای سیستماتیک واقعاً مرکزی در فلسفه اسکاتلندی ها پیدا کرده است که به طور جدلی علیه متافیزیک و در برابر راه حل شکاکانه آن قرار دارد یعنی آنرا هدف قرار داده است و نظام جدید خود را بر اساس قضاوت های اصلی و طبیعی Sensus communis بنا می کند.

بدون شک در اینجا روایت مفهومی ارسطوئی مدرسی مؤثر شده است.

تحقیق بر حس مشترک و مطالعه‌ای آن و عمل‌ کرد شناختی آن برآمده از دل این سنت است تا در نهایت این وظیفه را انجام دهد که حدسیات و گمانه زنی های فلسفی را اصلاح کند.

همزمان رابطۀ حس مشترک common sense با جامعه حفظ می شود: ” “آنها برای هدایت ما در امور مشترک زندگی خدمت می کنند، جایی که قوه استدلال ما ما را در تاریکی رها می کند.”

در نظر آن‌ها ، فلسفۀ حس خوبی نه صرف برخلاف در خواب راه رفتن متافزیک یک تدبیر علاج است ، بلکه در آن بنیاد چنان فلسفۀ اخلاقی است که واقعاً در زندگی اجتماعی از عهدۀ زندگی اجتماعی می برآید.

انگیزۀ اخلاقی در مفهوم حس مشترک و یا حس خوب امروز هم ظرفیت کارآمدی آن باقی است و انگیزه اخلاقی است که تصورات آن‌ها را از مفهوم ما در رابطه فهم سالم انسانی متمایز می کند.

به گونۀ نمونه ارجاع میدهم به سخنرانی زیبایی که هنری برگسون Henry Bergson در سال 1895 به مناسبت توزیع جوایز بزرگ در سوربن در مورد حس زیبا ایراد کرد.

تعریف این اصطلاح، همانطور که طبیعی است، شامل ارجاع به حواس است ، اما برای برگسون Bergson بدیهی است که بر خلاف حواس، bon sens به محیط اجتماعی اشاره دارد.

او نوعی نبوغ برای زندگی عملی است، اما کمتر یک هدیه است تا وظیفه ثابت.

نوعی سازگاری اصول کلی با واقعیت که از طریق آن عدالت تحقق می یابد.

به عقیده برگسون Bergson ، حس زیبا bon sens ، به عنوان منبع مشترک تفکر و اراده، حس اجتماعی است که از خطاهای جزم اندیشان علمی که به گونۀ مدینه های فاضله ای متافیزیکی به دنبال قوانین اجتماعی هستند، اجتناب می کند.

برگسون همچنین در مورد اهمیت مطالعات کلاسیک برای تربیت و پرورش این حس خوب صحبت می کند او تلاش برای شکستن یخ کلماتو کشف طوفان آزاد فکر در زیر آن را در آنها می بیند، اما او البته نمی پرسد سوال مقابل این است که تا چه حد برای خود مطالعات کلاسیک حس زیبا لازم است، یعنی او از عملکرد هرمنوتیکی آن صحبت نمی کند.

سؤال او اصلاً متوجه به آدرس به علوم نیست، بلکه معطوف به معنای مستقل حس زیبا برای زندگی است.

ما تنها بر استقلالیت تأکید می کنیم که با آن معنای اخلاقی و سیاسی این اصطلاح و شنوندگانش قیادت را برقرار نگه میدارد و حفظ می کند.

بسیار قابل توجه و مشخص است که در قرن 19 برای علوم انسانی تأمل برخود توسط آن سنت فلسفی اخلاقی تعیین نمی شود که ویکو Vico و شفتسبوری Shaftesbury به آن تعلق دارند بلکه فرانسه عهده دار این خود تأملی است ، زیرا که فرانسه سرزمین کلاسیک حس زیبا bon sens است ، بلکه در عصر کانت Kant و گویته Goethe، فلسفۀ آلمانی deutsche Philosophie عهده دار آن است.

زمانی که در انگلند و ممالک مربوط به روم ، اصطلاح حس مشترک امروز هم نه تنها به یک شعار انتقادی بلکه یک کیفیت عمومی و تعمیم یافته ای شهروند را نشان میدهد ، پیروان شفتسبوری Shaftesbury و هاچسون Hutcheson در آلمان ، در قرن 18 محتوای سیاسی اجتماعی مرتبط با حس مشترک منظور بود ، اتخاذ نکردند.

متافیزیک مابعد الطبیعۀ مدرسه یی و فلسفه عامه قرن هجدهم، هر قدر هم که برای برآورده شدن هدف یادگیری و تقلید به کشورهای پیشرو عصر روشنگری چون انگلستان و فرانسه توجه را مبذول داشت ، نتوانست خود را با آن سازگار کند، زیرا شرایط اجتماعی و سیاسی برای این امر به سادگی وجود نداشت.

مفهوم sensus communis پذیرفته و اتخاذ شد، اما زمانیکه سیاست زدایی کامل از آن صورت گرفت ، این مفهوم معنای انتقادی واقعی خود را در آزاء سیاست زدائی ، از دست داد.

حالا تحت Sensus communis صرفاً یک توانائی تئوریک و نظری فهمیده می‌شود ، قدرت و توانائی قضاوت Urteilskraft ، که در کنار آگاهی اخلاقی (وجدان) و ذوق قرار دارد ، سربلند می کندو قرار می گیرد.

الآن یک استثنای برجسته و اهم وجود دارد : یعنی تقوا.

شخصی از جهان چون شفتسبوری Shaftesbury مجبور نیست برای حمایت از مطالبات علم به مدرسه فکر کند یعنی برای محدود کردن به حس مشترک استناد کند بلکه به واعظی باید اندیشید که به قلب اجتماع خود می خواهد برسد.

اوتینگرOtenger پیرو مذهب سوابی صریحاً به دفاع شفتسبری Shaftesbury از sensus communis پرداخت.

برای sensus communis ترجمه قلبو عبارت زیر را می یابیم: “sensus communis با چیزهایی سروکار دارد که همه مردم هر روز در مقابل خود می بینند، که کل جامعه را با هم مرتبط میسازد ، هم دارای حقایق و اصول و همچنین نهادها وساختار ها است.

عزم و آهنگ Otenger نشان دادن این است که تنها به وضاحت اصطلاح بستگی ندارد« بلکه برای شناخت زنده کفاف نمی کند

باید احساسات قبلی و تمایلات یا رجحانات را شامل گردد.

پدر ها بدون هیچ دلیلی برای مراقبت فرزندانشان در جنب و جوش اند ، مَحبت اظهار نمی‌شود ، بلکه اکثر در سرزنش و ملامتی محبوب قلب در برابر عقل پاره می گردد.

استناد Otenger به sensus communis برضد عقل گرایی «مدرسه» به‌ خصوص برای ما جالب است زیرا عقل گرائی مدرسه در یک کاربرد هرمنوتیکی صریح با آن مواجه می شود.

به اوتینگر Otenger فهم کتاب مقدس مطرح است.

چون روش ریاضی ـ نمایشی در اینجا شکست می خورد، او روش دیگری را می طلبد، «روش تولیدی یا مؤلد » یعنی «سخنرانی کتبی پر حاصل کتاب مقدّس ، تا عدالت مانند یک گیاه بارور شود.

اوتینگر Otenger همچنین مفهوم حس کمونیس را موضوع مطالعه ای دقیق و مدبرانه قرار داد که آن نیز علیه عقل گرایی قرار گرفت.

او منشأ همه حقایق را در حس مشترک sensus communis می بیند، در‌ واقع ars inveniendi ، برخلاف لایبتنیتز Leibniz ، که همه چیز را بر اساس متافیزیک حساب محض استوار می کند.

به گفته اوتینگر Otenger ، اساس واقعی sensus communis مفهوم vita حیات ، زندگی است.

او در مقابل تشریح و قطعه قطعه کردن با عنف و خشونت آمیز طبیعت از طریق آزمایش و محاسبه، رشد طبیعی از ساده به متنوع را قانون کلی رشد خلقت الهی و همراه با آن روح انسان می داند.

برای منشأ همه دانش در sensus communis، او به ولف Wolff، برنولی Bernoulli و پاسکال Pascal ، به تحقیقات مائوپرتوی Maupertuis در مورد منشأ زبان، به بیکن Becon ، فنلون Fenelon و دیگران اشاره می‌کند و sensus communis را اینگونه تعریف می کند: « ادراک زنده و نافذ از تمام اشیاء که انسان با آن مواجهه دارد ، از لمس و دید بی اندازه آنها که ساده ترین هستند…»

این جمله دوم قبلاً نشان می‌دهد که اوتینگر Otenger از ابتدا معنای انسانیسیاسی کلمه را با مفهوم مشایی Sensus communis ترکیب می‌کند.

تعریف فوق در جاهایی طنین دکترین روحی ارسطوئی را دارد .پرسش ارسطویی از پویایی مشترک که بینایی، شنیدن و غیره را با هم متحد می کند، توسط او مطرح می شود و در خدمت تایید راز واقعی زندگی است.

راز الهی زندگی در سادگی آن است.

حتی اگر انسان این سادگی را از طریق سقوط در پرتگاه گناه از دست دهد، باز هم می تواند راه بازگشت به وحدت و سادگی را از طریق اراده فیض خدا بیابد.: « “عملکرد لوگوس. حضور خدا چیزهای مختلف را در یک واحد ساده می کند.”»

حضور خدا دقیقاً در خود زندگی است، به این معنا که عالم زنده را از عالم مرده متمایز می کند.

همین قدرت خداوند به عنوان غریزه و هیجان درونی در انسان مؤثر است تا نشان خدا را حس کند و آنچه را که بیشترین رابطه را با سعادت و زندگی انسان دارد تشخیص دهد.

اوتینگر Otenger صریحاً پذیرش حقایق مشترک را که برای همه مردم در همه زمان‌ها و مکان‌ها مفید است، به‌ عنوان حقایق نفسانی از حقایق عقلانی متمایز می‌کند.

حس مشترک مجموعه ای از غرایز است، یعنی به این مفهوم است که . تمایلی طبیعی به سوی آن چیزی که سعادت واقعی زندگی بر آن استوار است و از این حیث اثر حضور خداوند است.

غرایز Instinkte با لایبنیتس Leibnitz به عنوان هیجانات و احساسات Affekte نیستند، یعنی به عنوان بازنمایی های گیج کننده درک نمی شود.

زیرا آنها مؤقتی نیستند، بلکه تمایلات ریشه‌دار هستند و قدرت دیکتاتوری، الهی و مقاومت ناپذیر دارند.

Sensus communis که بر این اساس است، برای دانش ما اهمیت ویژه ای دارد، دقیقاً به این دلیل است که این حس مشترک هدیه ای از جانب خداوند هستند.

اوتینگر Otenger می نویسد: «نسبت از طریق قوانین، اغلب حتی بدون خدا، بر خود حکومت می‌کند اما حس همیشه با خدا.

همانطور که طبیعت از هنر قابل تمیز و تفکیک است ، حس و نسبت نیز از همدیگر متفاوت هستند.

خدا از طریق طبیعت در یک رشد همزمان کار می‌کند که گسترش مساویانه برکل تسری می‌یابد ، در حالیکه هنر با نوعی بخشی خاص آغاز می شود.

حس از طبیعت تقلید می‌کند و نسبت مقلد هنر است.

جالب است که این جمله در یک زمینه هرمنوتیکی قرار دارد، درست همانطور که در این نوشته آموخته شده، Sapientia Salomonis حکمت سلیمان نمایانگر هدف نهایی و عالی ترین نمونه دانش است.

این فصل مربوط به بکار گیری از sensus communis است.

در اینجا اوتینگر Otenger برضد تئوری هرمنوتیکی ولفیان است و آن را مورد حمله قرار میدهد.

آنچه از همه قواعد هرمنوتیکی مهمتر است این است که کسی حسی sensus plenus باشد.

این چنین یک تزی البته حد اکثری معنویت گرایانه است، اما مبنای منطقی خود را در مفهوم حیات (زندگی) یا حس مشترک یعنی sensus communis دارد.

مفهوم هرمنوتیکی آن را می‌توان با این جمله نشان داد که : «ایده های که در کتب مقدس و در آثار خدا (دینی) وجود دارند، هر چه جزئیات در همه (کل) و همه در جزئیات بیشتر شناخته شوند، ثمربخش‌تر و پالایش یافته تر می‌شوند.

اینجا آنچه را که در قرن 19 و 20 دوست داشتند شهودIntuition بنامند ، به دلیل متافزیکی اش بر می‌گردد یعنی به ساختار هستی زنده و ارگانیک که در هریک از اجزاء وجود کل است ( کل بودن در هریک از اجزاء).

چرخه زندگی مرکز خود را در قلب دارد که در عین حال از طریق حس مشترک sensus communis بی نهایت را درک می کند.: « cyclus vitae centrum suum corde habet, quod infinita simul percipit per sensum communem»

آنچه همه حکمت هرمنوتیکی را می‌پوشاند ، کاربرد آن در خود است: : «قوانین اول از همه در مورد خودش اعمال می شود و سپس کلید فهم ضرب المثل های (امثال ) سلیمان را در اختیار او قرار می دهد».«applicentur regulae ad se ipsum ante omnia et tum habebitur clavis ad intelligentum proverbiorum Salomonis».

از آنجا، اوتینگر Otenger می‌داند که چگونه با ایده‌های شفتسبریShaftesbury هماهنگی برقرار کند، همان‌طور که می‌گوید که او ( شفتسبوری Shaftesbury تنها کسی بود که در مورد sensus communis تحت این عنوان نوشت.

اما او به دیگرانی استناد می کند که متوجه یک طرفه بودن روش عقلانی شده اند، مانند تمایز پاسکال بین روح هندسی و روح ظرافت.» « esprit geomettrique و sprit de finesse.

با این حال، برای پیتیست سوابی، این بیشتر یک علاقه الهیاتی است تا سیاسی یا اجتماعی که حول مفهوم حس Sensus communis متبلور می شود.

ظاهراً سایر مثأل های دین‌گرا نیز با همان روحیه اوتینگر Otenger ، کاربرد applicatio را در رأس عقل‌گرایی رایج قرار می‌دادند، همانطور که نمونه رامباخ Rambach نشان می‌دهد که هرمنوتیک Hermeneutik او، که در آن زمان بسیار تأثیرگذار بود، به کاربرد Applikation نیز می‌پردازد.

با این حال، محدودسازی گرایش‌های پرهیزگارانه در اواخر قرن هجدهم باعث شد که کارکرد هرمنوتیکی Sensus communis به گونۀ یک اصلاح‌گر صرف پایین آورده شود شود: آنچه با اجماع در احساسات، قضاوت‌ها و نتیجه‌گیری‌ها مطابقت دارد، یعنی در تضاد sensus communis نمی تواند صحیح باشد.

در مقایسه با اهمیتی که شفتسبری به sensus communis برای جامعه و دولت قائل است، این کارکرد منفی sensus communis نشان دهنده تهی شدن محتوا و روشنفکری است که این اصطلاح از طریق روشنگری آلمان تجربه کرد.

Urteilkraft قدرت قضاوت:

مفهوم حس مشترک Sensus communis و مفهوم قدرت قضاوت Urteilskraft در یک رابطۀ تنگاتنگ با همدیگر قرار دارند.

قدرت فاهمۀ سالم انسان ، که گاهی اوقات قدرت فاهمۀ مشترک نیز نامیده می شود، در عمل به طور قاطع با قدرت قضاوت مشخص می شود.

این چیزی است که یک کودن را از یک انسان باهوش متمایز می کند که او قدرت قضاوت ندارد، یعنی که او نمی تواند به درستی توانائی در ذیل گنجانیدن را ندارد و بنابراین قادر نیست آنچه را که آموخته و می داند به درستی به کار گیرد.

ترویج واژۀ قضاوتدر قرن 18 بازتاب و انعکاس مناسب اصطلاح iudicium (داوری ) است که یک فضیلت اساسی فکری اعتباریت را دارا است.

به همین مفهوم ، فیلسوفان انگلیسی عرصۀ اخلاق تأکید می‌کنند که احکام اخلاقی و زیبایی‌شناختی از عقل تبعیت نمی‌کنند، بلکه خصلت و خصوصیت احساسی sentiment (teste) دارند و به همین ترتیب تتنز Tetens ، یکی از نمایندگان روشنگری آلمان Aufklärung ، در Sensus communis یک داوری iudicium بدون تفکر و تأمل Reflexion می بیند.

در عمل ، فعالیت قدرت قضاوت جزء را در ذیل کل قرار دادن است ، چیزی را مورد یک کل شناختن است که از لحاظ منطق قابل اثبات نیست .

بنابراین، توانائی قضاوت اساساً خود را در اضطراب می‌بیند در نسبت به اصلی که ممکن است کار برد آن را هدایت می‌تواند.

برای پیروی از این اصل، همان طور که کانت زیرکانه مشاهده می کند، به قدرت قضاوت دیگری نیاز دارد.

بنابراین نمی توان آن را به طور کلی آموزش داد، بلکه فقط می توان آن را به صورت موردی تمرین کرد و تا جائیکه بیشتر یک توانائی است به مانندی که حواس هستند.

این چیزی است که نمی‌توان آنرا به تمام معنی آموخت زیرا هیچ توضیح اثبات گر از مفاهیم نمی تواند به کارگیری قوانین را هدایت کند.

در نتیجه، فلسفه روشنگری آلمانی قدرت قضاوت را به عنوان توانائی برتر ذهن محسوب نمی‌کند ، بلکه به قوه شناخت پایین تر نسبت داد. بر این اساس راهی را در پیش گرفته است که از حس مشترک رومی sensus communis فراتر رفته است و سنت اسکولاستیک را ادامه می دهد.

می بایست به زیبایی شناسی اهمیت بخصوص قایل شد.

به طور مثال نزد Baumgarten باومگارتن به وضاحت تثبیت شده است که : آنچه قوه قضاوت به رسمیت می‌شناسد ، فرد معقول ، امر منحصر بفرد است، و چیزی که درباره چیز جزئی داوری می‌کند کمال یا نقص آن است.

حالا با این تعریف از قضاوت باید متوجه بود که یک مفهوم از پیش تعیین شده از چیز در اینجا به سادگی اعمال نمی شود.

حال، هنگام انجام این تعیین ارزیابی، باید در نظر گرفت که مفهوم معینی از چیز در اینجا به سادگی به کار نمی رود، بلکه فرد معقول به خودی خود با توجه به توافق بسیاری با یکی درک می شود.

در اینجا کاربرد یک کلی نیست، بلکه توافق و سازگاری درونی است که بسیار حائز اهمیت است.

همانطور که دیده می‌شود ، این همان چیزی است که ایمانویل کانت بعدها آن را قضاوت تأملی می نامد ، قضاوتی که بر یک مصلحت واقعی و صوری ابتناء دارد.(او آن را قضاوت بر اساس تناسب واقعی و صوری می داند)

هیچ مفهومی ارائه نشده است. بلکه، ابژه فردی «به طور ذاتی» مورد قضاوت قرار می گیرد.

ایمانوئل کانت این را قضاوت زیباشناختی می‌نامد ، طوریکه باوم گارتن آنرا داوری حساس چون طعم و مزه (ذوق) iudicium sensitivum als gustus نام می دهد.

ایمانوئل کانت تکرار می‌کند که : یک قضاوت کامل از طریق حواس، ذوق نامیده می شود.

بعداً خواهیم دید که چگونه این تعبیر زیبایی‌شناختی اصطلاح داوری iucidium، که در قرن 18 عمدتاً توسط گوتشد ترویج شد، با کانت به اهمیت نظام‌مندی دست یافت، و معلوم خواهد شد که تمایز کانتی بین قدرت قضاوت تعیین‌کننده و بازتابی یا تأملی بدون سوال نیست، یعنی سؤال برانگیز است.

محتوای معنائی Sensus communis به سختی اجازه میدهد که به قضاوت زیبایی شناختی ästhetische Urteil محدود و منحصر شود.

پس از کاربردی که ویکوVico و شفتسبری Shaftesbury از این اصطلاح می کنند، چنین برمی آید: در خط مقدم Sensus communis اساساً یک توانایی فورمال Formal ، یک توانایی فکری که باید تمرین شود نیست ، بلکه همیشه شامل مجموعه ای از قضاوت ها و معیارهای قضاوتی است که محتوای آن را تعیین می کنند.

عقل سلیم، حس مشترک ، در وهلۀ اول در قضاوت های که درباره درست و نادرست ، مجاز و غیر مجاز انجام می دهد، خود را نشان میدهد. هر کسی که قضاوت درستی داشته باشد، اصلاً قادر به قضاوت در مورد چیزهای جزئی از دیدگاه های کلی نیست، بلکه می داند که واقعاً چه چیزی ها مهم‌ اند ، یعنی او چیزها را تحت دید گاه درست و سالم می بیند.

شارلاتانی که به درستی نقاط ضعف مردم را محاسبه می کند و همیشه برای شارلاتانی ها و تقلب های خود تصمیم درستی می گیرد، قضاوت درست و سالم (به معنای واقعی کلمه) ندارد.

کلیتی که به توانایی قضاوت نسبت داده می شود، در‌ واقع به گونۀ که کانت می بیند، رایج نیست.

قضاوت آنقدر یک قابلیت و توانائی نیست، بلکه یک مطالبه و خواست است که خواست آن باید به همه مطرح شود.

همه به اندازه کافی حس مشترک دارند، یعنی قضاوت ، سند و مدرکی حس مشترک همبستگی اخلاقی جمعی مدنی واقعی داده شده است، قضاوت در مورد حق و ناحق ، و نگرانی برای خیر مشترکرا می توان انتظار داشت.

این همان چیزی است که استناد ویکو به سنت انسانی ، آنرا چنان چشمگیر می کند، که در برابر منطقی سازی مفهوم حس مشترک ، او تمام آنچه را که در سنت رومی این کلمه زنده بود (و مشخص کننده نژاد لاتین به این کلمه است) به تصویر می کشد.

به همین ترتیب، همانطور که می بینیم، مطرح کردن شفتسبری Shaftesbury از این اصطلاح جهت استفاده همزمان در رابطه با سنت سیاسی و اجتماعی اومانیسم بود.

Sensus communisحس مشرک عنصر وجود اجتماعی و اخلاقی است.

حتی در جایی که این اصطلاح، مانند دین داری یا در فلسفه اسکاتلندی، به معنای یک تعبیر جدلی علیه متافیزیک معنی می‌دهد ، همچنان در خط کارکرد انتقادی اصلی خود باقی می ماند.

برخلاف ، مورد بحث قرار دادن و گنجاندن این اصطلاح از سوی کانت در نقد قدرت قضاوت ، تأکیدی کاملاً متفاوت دارد.

معنای اخلاقی اساسی این اصطلاح دیگر در نزد او زیاده جایگاهی سیستماتیک ندارد.

همانطور که آشکار است، او (کانت) فلسفه اخلاقی خود را در تقابل واضح اصول «احساس اخلاقی» که در فلسفه انگلیسی توسعه یافته بود ، طراحی کرد.

براین اساس است که اصطلاح حس مشترک یا Sensus communis از فلسفۀ اخلاقی ایمانوئل کانت حذف شده است.

عدم مشروط بودن یک حکم اخلاقی این را آشکار می‌سازد که حکم و یا فرمان اخلاقی ، نمی تواند بر احساس ابتناء داشته باشد ، حتی اگر از این احساس فردی منظور نباشد بلکه منظور احساس مشترک اخلاقی باشد. خصلت امری که متناسب با خصوصیت حکمی که متناسب با اخلاق است اساساً تأمل تطبیقی در مورد دیگران را منتفی می کند.

بی قید و شرط بودن فرمان اخلاقی قطعاً به این معنا نیست که آگاهی اخلاقی می تواند در ارزیابی خود از دیگران سفت و سخت باشد.

حکم اخلاقی است که از شرایط ذهنی و خصوصی قضاوت خود انتزاع کنیم (جدا کنیم و فاصله بگیریم ) و خود را در جایگاه شخص مقابل قرار دهیم.

مطلب این غیر مشروطیت اخلاقی این است که آگاهی اخلاقی مجاز نیست در تبرئۀ خود بر قضاوت دیگران تکیه کند .

ماهیت الزام آور فرمان به معنایی دقیق تر از آن چیزی است که عمومیت یک احساس می تواند به آن دست یابد.

اعمال قانون اخلاقی بر تعیین ارده موضوعی است مربوط به قدرت قضاوت.

در این مورد بحث قدرت قضاوت تحت قوانین عقل عملی محض مطرح است یعنی عمل می‌کند ، وظیفه آن دقیقاً محافظت در برابر «تجربه گرایی » عقل عملی است که صرفاً مفاهیم عملی خیر (خوب ) و شر (بد) را در تسلسل های تجربه قرار می دهد.

این همان چیزی است که عقل محض عملی انجام میدهد.

علاوه بر این، برای کانت قطعاً این سؤال مطرح است که چگونه می‌توان راه ورود قوانین تأکیدی عقل عملی محض را در روحیۀ انسان هموار ساخت.

این را کانت در «روش شناسی عقل ناب و عملی» مورد بحث قرار می‌دهد ، که روش اساس گذاری و پرورش مشرب های اخلاقی اصیل را با اندک و مختصر بیان می کند.

کانت برای این وظیفه در واقع به عقل مشترک بشری در عمل استناد می‌کند که می خواهد قدرت قضاوت عملی را تمرین کند و شکل دهد و مسلماً عناصر زیبایی شناختی نیز در این امر مؤثر است.

اما اینکه پرورش احساس اخلاقی بدین نحوه می تواند وجود داشته باشد، واقعاً متعلق به فلسفه اخلاق نیست و به هر حال به مبانی آن مربوط نمی شود.

پس کانت ادعای این را دارد که تعیین اراده ما تنها توسط نیروهای محرکه‌ای تعیین شود که بر خود قانون‌گذاری عقل عملی ناب ابتناء دارند.

برای این تنها اشتراک در احساس نمی‌تواند که اساس را شکل دهد

هیچ اشتراک احساسی صرفاً نمی تواند مبنای این امر باشد، بلکه فقط یک «عمل عملی عقلانی هرچند مبهم، اما قطعاً هدایت کننده» است که دقیقاً وظیفه نقد عقل عملی را روشن و تثبیت می کند.

همچنان به معنای منطقی کلمه، sensus communis در دستگاه فکری ایمانویل کانت هیچ نقشی ایفاء نمی‌کند .

آنچه کانت در دکترین transzendental داوری به آن می پردازد، یعنی آموزه طرح وارۀ و اصول، ربطی به sensus communis ندارد.

برای اینکه در اینجا مفاهیمی مطرح اند که پیشینی a priori به ابژه‌های خود اشاره کنند، نه اینکه جا دادن امر جزئی تحت قانون عام.

از سوی دیگر، زمانیکه که واقعاً بحث توانایی مطرح است که امر جزئی را به حیث مثالی از امر کلی می‌شناسد ، و جایی که ما از فهم سالم حرف و حدیث داریم ، به گفته کانت، به معنی واقعی کلمه در حقیقت ما با چیزی مشترکسرو کار داریم یعنی به این مفهوم که : “آنچه که انسان در همه جا با آن روبرو می شود، و بنابراین داشتن آن، صرفاً یک شایستگی یا امتیاز نیست.

اگر چه در یک تمایز مبهم از قضاوت که احساس نامیده می‌شود ، عمل می‌کند اما همچنان بر اساس مفاهیم قضاوت می‌کند ، «اگرچه معمولاً فقط بر اساس اصول تصور مبهم» و در هر صورت نمی‌توان خودش را دارای یک حس مشترک دانست.

استفاده منطقی کلی از قضاوت، که به sensus communis برمی گردد، هیچ چیزی از اصل خود را در بر نمی گیرد.

بنابراین، از گستره آن همه حکم یا قضاوت حسی نامیده می‌شود ، تنها قضاوت زیبایی‌شناختی ذوقی برای کانت باقی می‌ماند.

در اینجا می‌توان از یک حس مشترک واقعی حرف به میان آورد.

معلوم نیست که آیا مجاز است با ذوق زیباشناختی ، از معرفت حرف به میان آورد و قطعی است که قضاوت زیباشناختی بر بر مفاهیم ابتناء ندارد یعنی مطابق با مفاهیم قضاوت نمی شود، و مسلم است که هدف ذایقۀ زیباشناختی به دست آوردن تأئید عموم است حتی اگر حسی باشد و مفهومی نباشد.

بنابرین کانت می‌گوید که حس مشترک واقعی عبارت از ذایقه است.

این یک فورمولی در خود متناقض یا پارادوکسیال است ، وقتی فکر شود که چگونه در قرن 18 تفاوت‌ها و اختلافات ذایقه های انسانی با محبوبیت ذکر می شدند.

اما اگر به خودی خود هیچ پی آمدی مشکوک و نسبی گرایانه بر اختلاف ذایقه ها مرتب نشود بلکه بر ایدۀ ذایقۀ خوب تمسک جسته شود ، متناقض به نظر می رسد که «ذایقۀ خوب» نامیده شود، آن تمایز نادری که اعضای یک جامعه تحصیل کرده را از همه افراد دیگر متمایز می کند،عبارت است از حس مشترک.

به مفهوم یک ادعای تجربی که در عمل بی‌معنی خواهد بود و خواهیم دید که این توصیف و نامگذاری تا چه حد برای قصد و هدف ترانسیدینتال یا استعلائی transzendentaler Absicht کانت ، به عنوان توجیه پیشینی als apriorische Rechtfertigung برای استفادۀ غیر مجاز نقد ذایقه ، معنی دارد.

همچنین ما از خود پرسشی را خواهیم پرسید که محدود شدن مفهوم حس مشترک Gemeinsinn به قضاوت ذائقه بر چیز زیبا برای ادعای صدق این حس مشترک چه معنایی دارد و ذهنیت پیشینی ذوق کانتی چگونه بر بداهت خود علم تأثیر گذاشته است.

ذایقه Geschmack

یک بار دیگر باید بیشتر به جلو برویم. در مورد حقيقت بحث فقط بر محدود كردن مفهوم حس مشترک Gemeinsinn به ذائقهGeschmack در میان نیست ، بلكه محدود كردن خود مفهوم ذایقه Geschmack نيز مطرح است.

تاریخ طولانی این مفهوم تا زمانی که کانت آن را اساس نقد قوۀ داوری خود قرار داد، به فهم می‌رساند که مفهوم ذوقGeschmack در اصل یک مفهوم اخلاقی است تا زیبایی شناختی.

Geschmack یا ذوق ایده‌آل یا آرمان واقعی انسانیت را توصیف و تشریح می کند و این برجسته گی خود را مرهون تلاشی است که در برابر جزم گرائی مدرسی نقادانه استاده گی می کند.

بعد ها این اصطلاح به « زیبائی معنوی » محدود می شود.

بالتاسار گراسیان Balthasar Gracian در ابتدای این تاریخ قرار دارد.

گراسیان بر این باور است که که ذائقه‌ ای حسی، حیوانی ترین و درونی ترین حواس ما، با این وجود، رویکردی به تمایز ایجاد شده در قضاوت ذهنی اشیا دارد، یعنی هنوز حاوی آغاز تمایز فکری است که ما در قضاوت درباره اشیا ایجاد می کنیم.

اختلاف حسی ذائقه، که بلافاصله ترین پذیرش و عدم پذیرش لذت است، در رابطه با حقیقت فقط یک انگیزه نیست، بلکه از قبل حد وسط بین میل نفسانی و آزادی فکری را نگه می دارد.

حس ذایقه از این مشخص می‌ شود که قادر است فاصله ای را که برای انتخاب و قضاوت ضروری ترین نیاز زندگی است به دست آورد.

گراسیان Gracian ذائقه Geschmack را «معنوی‌سازی Vergeistigung der Animalität حیوانیت» می‌داند و به درستی اشاره می‌کند که شکل‌گیری (cultura) نه تنها از روح (ingenio)، بلکه ذوق Geschmack (gusto) نیز ممکن است.

طوریکه واضح است این حتی در مورد ذایقۀ حسی نیز صادق است.

انسان‌های وجود دارند و هستند که زبان خوب دارند، افراد خوش ذایقه که این دوستان را مواظبت می کنند.

این مفهوم از ذوق gusto نقطه شروع شکل گیری ایده آل اجتماعی نزد گراسیان Gracian است.

در بارۀ شخص تحصیل کرده آیدئیل (مفروضۀ) او این است که یک انسان در دوری از تمام چیز های زندگی و معاشره آزادی درست و بجا حاصل می‌کند تا بداند که چگونه آگاهانه تمیز و انتخاب می کند.

ایده‌آل بیلدونگ Bildung (پرورش ) گراسیان مطرح می‌کند به عنوان یک حرکت کاملاً جدید دوران ساز فرض شد.

جایگزین درباری مسیحی (کاستیگلیون) می شود.

در تاریخ غرب آرمان‌های آموزشی تمایز آن بر این ابتناء دارد که مستقل از دساتیر طبقه است یعنی از احکام طبقاتی آزاد است.

این ایده‌آل ، ایده آل یک جامعه پروریده و پرورش یافته است.

طوریکه به نظر می رسد که چنین شکل گیری ایده‌آل اجتماعی به صورت تعمیم یافته با نشانه مطلق گرایی و محدودیت نأشی از سرکوب اشرافیت خون در حال وقوع است.

بنابراین تاریخ مفهوم ذائقه یا ذوق در قفاء از تاریخ مطلق گرایی از اسپانیا تا فرانسه و انگلستان است و از این‌ها پیروی می کند و با تاریخ ماقبل حکومت طبقۀ سوم مصادف است.

ذائقه یا ذوق نه تنها آرمان است که جامعه ای نو را برپا میدارد و طرح می ریزد، بلکه برای اولین بار در طراحی آرمان «ذوق خوب » چیزی شکل می گیرد که از آن به بعد «جامعه خوب» نامیده می شود.

« جامعۀ خوب » خود را از طریق تولد و تکثر و رتب و مراتب نه می‌شناسد و نه هم مشروعیت می بخشد نه، بلکه اساساً از طریق هیچ چیز دیگر جز اشتراک قضاوت هایش یا بهتر از آن از طریق این واقعیت که می داند چگونه درباره تنگ نظری منافع و خصوصی بودن ادعا های ترجیحات قضاوت کند.

مفهوم ذوق بدون شک به یک راه از شناخت ارجاع می دهد.

این در طرح « جامعۀ خوب » یا im Zeichen des guten Geschmacks اتفاق می‌افتد که شخص در فاصله گرفتن از خود و ترجیحات خصوصی اش توانمند است.

بنابراین، ذائقه یا ذوق در ذات خود چیزی خاص Private نیست، بلکه یک پدیده اجتماعی درجه اول است.

ذوق یا ذایقه می تواند در برابر تمایلات شخصی و خصوصی افراد چون یک مقام قضائی قرار گیرد، به نام یک نهاد عمومی که از آن نمایندگی می کند.

در رابطه با چیزی می‌توان علاقه‌مندی به‌ خصوصی داشت که همزمان از طرف ذوق خود شخص رد می شود.

حکم ذوقی کیفیت تعیین کننده ای خاص دارد.

واضح است که در موضوعات مرتبط به ذوق امکان استدلال وجود ندارد (کانت به درستی می گوید که اختلاف و مناقشه Streit وجود دارد اما مشاجره Disputation در چیز های ذوق Geschmacksdienen وجود ندارد.) اما نه تنها به این دلیل که از نظر مفهومی نمی توان معیار کلی پیدا کرد که همه باید آن را بپذیرند ، بلکه زیرا که چنین استانداردهایی تلاش ورزیده نمی‌شوند ، آری ، اگر چنین چیزهایی وجود داشته باشند، درست بازیاب نخواهند بود.

داشتن ذوق Geschmack ضروری است ، باید آنرا داشت ، کسی نمی‌تواند آنرا اجازه دهد که برایش نشان داده شود و هم نمی‌توان آنرا با تقلید محض جاگزین کرد.

این چنین است که ذوق یک خصوصیت ویژه نیست ، زیرا همیشه خواستار آن است که «ذوق خوب» باشد.

قاطعیت قضاوت ذوقی مشتمل بر ادعای اعتبار آن نیز می شود.

ذوق خوب همیشه از قضاوت خود مطمئن است ، یعنی این به اعتبار نوعیت خود یک ذوق یا ذایقه ای یقینی است ، ذایقه و یا ذوقی که در قبولیت و رد نه تزلزل را نی شناسد و نه هم به دیگری چشم می دوزد و نه هم جست‌ و‌ جوی دلیل را می‌شناسد یعنی در پی یافتن دلیل نیست.

بنابراین ذوق یا ذایقه Geschmack بیشتر شبیه یک حس Sinn است ، که از دلایل آگاهی قبلی ندارد.در صورتی که چیزی از نظر ذوق منفی باشد، توانائی آنرا ندارد که ارائه دلیل کند و بگوید که چرا؟ اما آنرا با بزرگترین اطمئنان تجربه می کند.

بنابراین تضمین Sicherheit ذوق یا ذایقه Geschmack ، تضمین Sicherheit از بی مزه گی Geschmacklosen ها است.

شایان توجه است که ما به این پدیدۀ منفی به طور ترجیحی در انتخاب امتیازی ذوق Geschmack حساس هستیم.

وفاق مطابقت مثبت آن در اصل آنی نیست که ذایقه دار و مالامال از ذوق است ، بلکه آن چیزی است که برای ذوق یا ذایقه ناگوار نیست.

این، بالاتر از همه، چیزی است که ذایقه یا ذوق قضاوت می کند.

ذایقه یا ذوق بدین وسیله با این واقعیت تعریف می‌شود که از آنچه که مخالف ذوق یا ذایقه است ، صدمه و آسیب می‌بیند و از هر آن چیزی که تهدید به آسیب رسانی و ضرر می‌کند ، دوری می کند.

مفهوم ذایقه یا ذوق بد در اصل یک پدیده متضاد برای ذایقه یا ذوق خوب نیست ، بلکه متضاد آن «فقدان ذوق و نداشتن ذوق » است.

ذوق خوب یک حساسیت است که به طور طبیعی از هر چیز آشکار اجتناب می کند که واکنش آن برای کسی که ذوق یا ذایقه ندارد کاملاً غیرقابل درک است.

پدیده ای که در ارتباط تنگاتنگی با ذوق قرار دارد عبارت از مود Mode است.

در اینجا عنصر تعمیم اجتماعی که مفهوم ذائقه یا ذوق در خود دارد ، یک واقعیت اساسی تبارز می کند.

هم چنان از طریق قرار گرفتن و یا ایستادن در برابر مد MODE است که واضح و آشکار می‌شود که تعمیمی که اعمال آن‌ در رابطه با ذوق شایسته است کاملاً بر استدلال دیگر ابتناء دارد و فقط کلیت تجربی نیست. این برای کانت نقطۀ اساسی است.

در مفهوم مدMODE از لحاظ زبانی این قرار دارد که حالت قابل تغیر در کلیت دایمی رفتار اجتماعی مطرح است.

یا به عبارت دیگر ، مفهوم مد MODE یا فیشن از قبل بطور زبانی این را نشان میدهد که به طور مستقل در کلیت رفتار اجتماعی حالت تغییر کننده ، مد MODE یا فیشن است.

آنچه صرفاً در رابطه با مد MODE یا فیشن مطرح است، در خود حاوی هیچ هنجار دیگری غیر از آن چیزی نیست که توسط رفتار همگان تعیین شده است.

مد MODE صرف آن چیزهایی را که می تواند به هر طریقی باشد ( مطابق خواست خود) تنظیم می کند.

برای مد MODE یا فیشن کلیت تجربی در عمل ، توجه و ملاحظۀ دیگران ، مقایسه و در نتیجه قرار دادن خود در یک دیدگاه کلی سازنده است.

از این منظر ، مد MODE وابستگی و تعلق اجتماعی ایجاد می کند که بیرون رفت از آن دشوار است.

کانت حق به جانب است وقتی این را بهتر می‌یابد ( فکر می‌کند ) که حماقت در مدMode بهتر است تا مخالفت با مد MODE – حتی اگر مطمئناً احمقانه است که چیزهای مد MODE را خیلی جدی بگیریم.

از سوی دیگر، پدیده ذوق یا ذایقه را می توان به عنوان یک توانایی ذهنی برای تمایز تعریف کرد.

ذایقه یا ذوق در چنین اشتراکات جمعی فعالیت می‌کند ، اما تابع اشتراکات جمعی نیست و در ذیل آن قرار نمی‌گیرد ـ برعکس ذایقه یا ذوق خوب بدینوسیله تشخص می‌یابد که طریق سازگاری را با ذوق که مد MODE یا فیشن ارائه میدهد ، می‌داند یا برخلاف میداند آنچه را که مد MODE یا فیشن تقاضا می‌کند با ذوق یا ذایقۀ خوب خود سازگار سازد.

بنابراین در مفهوم ذائقه و یا ذوق چنان است که در مد MODE نیز جانب اعتدال را گرفت و حفظ کرد ، و خواست های متغییر و در حال تبدیل مد MODE کورکورانه پیروی نمی‌شود بلکه به قضاوت شخص پروانۀ صدور میدهد .

به ستایل style خودی تمسک جسته می‌شود و خواسته‌های مد MODE یا فیشن به کلیتی ارتباط داده می‌شود ، کلیتی که خودی در نظر دارد و پذیرفته می‌شود آنچه که با این کلیت تناسب دارد و چگونه با هم تناسب دارد.

بنابراین، در درجه اول یک مسئله ذوق است، نه فقط شناختن این یا آن به عنوان زیبا، بلکه نگاه به کلیتی است که هر چیزی که زیباست باید با آن تناسب داشته باشد.

پس ، ذایقه یا ذوق یک حس همگانی ein gemeinschaftlicher Sinn نیست ، به این معنا است که به کلیت تجربی ، یعنی به همصدائی و یکپارچگی قضاوت دیگران متکی و منحصر است.

او(ذوق ) نمی گوید که همه با قضاوت ما موافق خواهند شد ، بلکه باید با آن منطبق باشند (همانطور که کانت می گوید).

در برابر استبداد که مد MODE و فیشن را ترویج می‌کند ، ذوق مطمئن آزادی و سنجیدگی خاصی را حفظ می کند.

در این قدرت هنجاری واقعی و کاملاً منحصربه‌فرد او نهفته است ، زیرا از تأئید یک جامعه ایده‌آل مطمئن است.

در مقابل معیارسازی ذوق از طریق مد MODE یا فیشن ، ایده آل بودن ذوق خوب خود را اثبات می کند.

چنین نتیجه می‌شود که ذوق چیزی را می‌شناسد ، البته به نحوی که نمی‌توان آنرا از منظر انضمامی که در آن تحقق می‌یابد، جدا کرد و نمی‌توان آنرا به قواعد و مفاهیم تقلیل داد.

این آشکار است ، چیزی که گستره و وسعت اصلی مفهوم ذوق یا ذایقه مشخص می‌کند که بیانگر نحوۀ شناخت فرد است.

این به عرصۀ متعلق است که در فرد به نحوی قضاوت تأملی کل را فهم می‌کند که در ذیل آن گنجانیده می شود.

ذوق مانند توانائی قضاوت Urteilskraft ، قضاوت‌های فردی با در نظر داشت یک کل هستند که آیا با دیگر همه در وفاق و انطباق اند ، آیا مناسب هستند یا خیر.؟

برای آن باید حس داشت چون استدلالی نیست.

یک چنین حسی آشکارا به طور عموم در هرجا مورد نیاز است ، جای که یک کل در نظر گرفته شود ، اما به عنوان کل داده نمی‌شود و یا هم به صورت کاربردی در نظر گرفته نمی شود: ذوق و ذایقه به هیچ وجه به زیبائی در طبیعت و هنر محدود نمی‌شود ، بلکه در بر گیرندۀ کل عرصۀ رسوم و ادب است.

مفاهیم عرف و رسوم هرگز به حیث یک کل داده نمی شوند و یا به طور واضح به صورت هنجاری تعیین نمی شوند.

بلکه تنظیم زندگی به ذریعۀ ظوابط حقوقی و رسم و رواج یعنی عرف نامکمل و ناقص است و محتاج تکمیل مؤلد یعنی نتیجه خیز است .برای ارزیابی درست موارد خاص نیاز به قضاوت دارد. ما این کارکرد قضاوت را به‌ ویژه از روی فقه می‌دانیم، جایی که خدمات تکمیلی قانون «هرمنوتیک» عبارت است از تحقق بخشیدن به قانون.

همیشه زیاده از بکارگیری اصول صحیح عام مطرح است . دانش ما از قوانین و عرف (آداب و رسوم ) از مورد جزئی همیشه تکمیل می‌شود حتی بطور سازنده.

قاضی نه تنها قانون را به مفهوم عینی و انضمامی اجراء می کند، بلکه کمک می‌کند در جهت انکشاف و شگوفائی حقوق و قانون از طریق قضاوت خود (“قانون قضایی“).

مانند قانون، عرف نیز به دلیل بهره وری از موارد فردی به طور مداوم در حال تغییر است.

مانند قانون، عرف ( رسوم و رواج ها ) نیز به دلیل بهره وری از موارد فردی به طور مداوم در حال تغییر تکاملی است.

لهذا هرگز چنین نیست که توانائی قضاوت تنها در حوزۀ طبیعت و هنر در تشخیص زیبائی و امر متعالی حاصل ببارنشاند ، در واقع، حتی با کانت نخواهد توان گفت که «عمدتاً» بهره وری از قدرت قضاوت باید در آنجا به رسمیت شناخته شود.

زیاده اینکه زیبایی das Schöne در طبیعت و هنر باید با کل دریای وسیع زیبایی که در واقعیت اخلاقی sittlichen Realität انسان گستره و دامنه دارد ، تکمیل شود.

از قرار دادن جزء (فرد) در ذیل یک کل داده شده ( قدرت قضاوت اساسی کانت)می توان در صورت لزوم در مورد اعمال عقل خالص نظری reinen theoritischen Vernunftsübung مانند اعمال عقل عملی praktischen Vernunftsübung حرف و حدیث به میان آورد.

در حقیقت Wahrheit بخودی خود یک ارزیابی زیبایی‌شناختی ästhetische Beurteilung نیز وجود دارد.

این نزد کانت مورد قدردانی قرار می‌گیرد تا جائیکه سودمندی و مفدیت مثال‌ها را برای تشدید قضاوت تشخیص میدهد.

با این حال، او به شیوه ای واجد شرایط می افزاید: «تا آنجا که به صحت و دقت بینش عقلی مربوط می شود، عموماً به آن آسیب می رسانند، زیرا به ندرت شرط قاعده را به اندازه کافی برآورده می کنند (به عنوان casus in terminis (مورد نظر)).

اما جنبۀ منفی این محدودیت آشکار و بدیهی است که مورد عامل ( عمل کننده ) به عنوان مثال در حقیقت in Wahrheit ، چیزی غیر از مورد این قاعده است.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *


− 6 = 0